🦠 میزبانی رذیلت
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است؛ به میزبانی که پذیرایش باشد.
ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد.
اما دروغ را که در دهان میگذاری جان میگیرد؛ دروغ را که میگویی زنده میشود و خودش را میسازد و تکثیر میکند و سرایت میکند از این دهان به آن دهان.
نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر میداری و در دلت میگذاری، از تو تغذیه میکند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت میشود. او تمام تو را میخورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر میشوی تا نفرت جان بگیرد. تو میمیری تا نفرت زنده بماند.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینهورزی و بدخواهی و حیلهگری و دسیسه چینی و بیرحمی و بد اندیشی هم همینطور است. همهشان بدن میخواهند، میزبان میخواهند. جسمی میخواهند تا آن را بخورند، روحی میخواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را میخورند، روحت را میخورند، قلبت را میخورند، جانت را میخورند. بعدها جنازهات را هم خواهند خورد.
حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، بین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی؟
خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلتها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستیها باشد.
حالت خوب میشود اگر جانت مزرعه پلشتیها نباشد.
👤 عرفان نظرآهاری
#خانواده_شاد_ماه_مبارک_رمضان2
#قسمت11
#خانم_محمدی
نفس آدم باید کم کم رام بشه یکی از چیزهایی که خیلی آدم قلقلک می شه و وسوسه میشه⬅️ غذاهای خوشمزه و هوسونه است و بعد پرخوری. به خاطر همین سی منزل سی روز ماه مبارک تمرین خوبی هست البته نه اینکه افطار و سحر از خجالت شکم در بیایم و تلافی کنیم.⭕️
پرخوری نکردن به آدم قدرت پرهیزکاری میده، قفلی به دهان می زنیم تا خوشمزگی گرسنگی را بفهمیم. طبق سخن خدا یک سوم معده برای غذا هست بیشتر از این پر بشه از جا برای حسنات کم کردیم.💢
شما با گرسنگی جای شیطون را تنگ می کنید.
غذای زیاد، قلب را میمیراند.
جواب مثبت ندادن به زیاد غذا خواستن یعنی صبر که نصف راه ایمان است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: در قیامت عملی دیده نشود فاضل تر از ترک غذای اضافی.
❇️ با زیاد خوردن بین ما و معنویات فاصله میافتد. روایت هست وقتی کسی آنقدر می خورد که ترش می کند نزد خدا مبغوض هست و صدای کوبه در بهشت، گرسنگی و تشنگی است.
✳️ امروز سر سفره غذا این قانون را برای خانواده بگید که قبل از اینکه کامل سیر بشیم دست از غذا برداریم🤷♀ و این حدیث را به زبان بچه و همسر خودتون بگید 👇
بنده ترک نکرد خوردن لقمه ای که اشتهای خوردنش را دارد مگر اینکه بر او درجه ای در بهشت است.
✴️ غذای افطار و سحر امروز را به نیت #نذری امام رضا علیه السلام و حضرت خدیجه سلام الله عليها درست کنید و به فکر غذاهایی باشید که از #سیب_زمینی استفاده میشه مثل استانبولی پلو، کوکو، پوره، سیب زمینی کبابی و...
@termeh_honar
به نیت حضرت خدیجه و قدردانی از زحمات این بانوی فداکار به محبت، محبت بین پیامبر و ایشون همه خانواده ۱۰۰ صلوات هدیه کنید.
التماس دعا
فرج امام زمان صلوات.🌷
http://eitaa.com/jalasaaat
ارسال فقط با آدرس کانال جلسات سبک زندگی ✅
کپی ⛔
#خانواده_شاد_ماه_مبارک_رمضان2
#قسمت12
#خانم_محمدی
مقصد اصلی زندگی ما انس با خداست که راهها و وسیلههای مختلف داره ولی در هیاهوی زندگی گمشده.
#مناجات یکی از راههای رسیدن هست. مناجات و حرف زدن یعنی خیلی باید نزدیک باشی و در گوشی حرف بزنی وقتی روزه هستیم این حس نزدیکی بیشتر میشه.
اصل روزهداری خواب را کم و بیداری رو زیاد میکنه ولی ما به نحو احسن از زمان روزه داری برای خوابیدن جهت ثواب عبادت اون استفاده میکنیم، شبها هم اگر بیدار هستیم یا پای تلویزیونیم یا مشغول خوردن🙃 یا فضای مجازی📱
امروز تصمیم بگیریم و بگیم؛ الهی اذقنی حلاوت مناجاتک، خدایا لذت مناجات با خودت رو به من بچشون.💠 از چند دقیقه شروع کنیم ⬅️ دعاهای اهل بیت رو بخونیم تا حرف زدن رو یاد بگیریم.
زن با مناجات به خدا متصل میشه یعنی به سرچشمه اصلی وصل هست و روحش قوی میشه و دیگه کم نمیاره.💠❤️💠
خواب زیاد دل رو سخت میکنه و عمر رو تلف. از امروز خواب زیاد ممنوع ⛔️خواب اندازه هم با آداب اگر باشد برامون بهره مندی داره با وضو بودن، سه تا قل هو الله، آیت الکرسی و... بخونیم.
✴️امروز غذای افطار و سحر را به نیت #نذری امام #جواد الائمه علیه السلام بپزید از کدو بادمجان و فلفل دلمه و هویج استفاده کنید دل رو بزنید به #صیفیجات ببینم چه می کنید خانم های کدبانو. براتون تزیین توی کانال ترمه هم میگذاریم.
💛 ❤️⭐️
از امروز شادی خونه هامون مضاعف میشه برای استقبال جشن میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام آماده بشید. قرار هست #نذری_پزون #کیک داشته باشیم.
از فردا یه کیک برای خودتون درست کنید یکی برای خانواده نیازمند.
التماس دعا
فرج امام زمان صلوات.🌷
http://eitaa.com/jalasaaat
ارسال مطلب با آدرس کانال ✅
کپی ⛔
بنام خدا💐
☘بیست و هفتمین روز از زیارت عاشورای امام حسین علیه السلام جهت تعجیل در فرج مولانا صاحب الزمان☘
ثواب زیارت را از امروز تقدیم به ۴۱شهید دیوکلا می کنیم
🇮🇷امروز. ثواب زیارت را نثار ارواح طیبه شهیدان🌷سید علی اکبرشجاعیان وعلی اکبر داداشی وعباس داداشی وسید منوچهر شجاعیان🌷می کنیم.شهدا شرمنده ایم😭🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس دغدغه مند بودن از شهید سید مهدی حسینی
#عند_ربهم_یرزقون
همسر شهید همت می گوید: اخلاقم طوری بود که اگر می دیدم کسی خلاف شرع می گوید، با او جر و بحث می کردم.
یک روز شهید همت بهم گفت:" باید با منطق حرف بزنی"
بهش گفتم: ولی ادم رو مسخره می کنن.
گفت: " می دونی ما در قبال تمام کسانی که راه کج میرن مسولیم. حق نداریم باهاشون برخورد تند کنیم؛ از کجا معلوم که ما توی انحراف اینها نقش نداشته باشیم؟"
وقتی بهش گفتم: اخه تو کجایی که مقصر باشی؟
گفت: چه فرقی می کنه؟! من نوعی، برخورد نادرستم، سهل انگاریم، کوتاهیم، همه اینها باعث انحراف میشه.
شادی اروح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات🌷🌷🌷
خدایا
به بخشش تو نیاز دارم
برای گناهانی
که لذتش رفت
و مسئولیتش ماند...
🎵 إِلَهِی ، بِعَفْوِکَ ؛ بِمَغْفِرَتِک...
بسم الله....❤️
🌱 بیست و هشتمین روز از چله زیارت عاشورا جهت تعجیل در فرج مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف🌱
🌻ثواب این زیارت را تقدیم ارواح پاک شهیدان💚🌷سید محمد شجاعیان وسیدعباس شجاعیان وسید صاحب محمدی وسید مهدی محمدی🌷 💚🌻می کنیم🇮🇷
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد😭🙏
#پارت160
آرش چمدان عمه و فاطمه را جلوی در گذاشت. مادر آرش با اشاره به چمدان گفت:
– پسرم بزارشون توی اتاق من.
آرش نگاه متعجبی به مادرش انداخت ولی کاری که گفته بود را انجام داد.
همان لحظه گوشی من زنگ خورد.
مادر بود. جواب دادم. مادر گفت اگر کاری ندارم به خانه برگردم. کمی نگران شدم. احساس کردم سرحال نیست.
به اتاق رفتم و به آرش گفتم مرا به خانه برساند. آرش گفت:
–بعدازناهار میریم، منم میرم سرکار.
شروع به جمع کردن وسایلم کردم.
مچ دستم را گرفت.
– جمع نکن. شب که خواستم از سرکار برگردم دوباره میام دنبالت.
عاجزانه گفتم:
ــ نه آرش. این چند روزه که مهمون دارید نمیشه. بزار مهموناتون راحت باشند. می بینی که، اشاره به چمدانها کردم. جا نیست.
نگاهی به من انداخت و مچ دستم را رها کردو کنارم نشست. تکیه داد به تخت و دستهایش را در هم قلاب کرد.
ــ تو از من ناراحتی؟
بدون این که نگاهش کنم گفتم:
ــ نه، فقط خواستم باهات حرف بزنم.
فوری گفت:
–وقتی دلگیری متوجه میشم. می دونم چی می خوای بگی. باور کن من همین جوری ننشستم با مژگان در مورد تو حرف برنم. یه بار که بحث مراسم عروسی و این چیزا بود حرفش پیش امد، گفتم که تو اهل موسیقی و این چیزها نیستی...
ــ قضیه ی عروس زوری چیه؟
راحیل باور کن هیچی... اون موقع که کیارش می خواست عمه رو واسه مراسم بله برون دعوت کنه، عمه پرسیده بالاخره مامانت رضایت داد پسرش رو زن بده؟
کیارشم به شوخی گفته:
–زوری خودش امده دیگه.
وقتی سکوت من را دید. جلو امد و دستش را روی شانه ام انداخت و گفت:
–تو که کیارش رو می شناسی...
بی توجه به حرفش، با زیپ ساکم که گیر کرده بودو بسته نمیشد ور می رفتم.
دستهایم را گرفت و من را چرخاند طرف خودش.
–تو حق داری ناراحت باشی، ولی باور کن من مقصر نیستم.
ــ نگاهم را به زمین دوختم.
–می دونم.
چانه ام را گرفت و صورتم را کشید بالا .
–نگام کن راحیلم.
به لبهایش چشم دوختم. چند ثانیه همانطور ماندم. نگاه سنگینش را احساس میکردم. طاقت نیاوردم و بالاخره چشم هایش را نگاه کردم. برق خاصی پیدا کرده بودند. چشم هایی که همیشه دلم را می لرزاند. یک آن نگاهش به غم نشست.
– ببخش راحیل که همش اینجا اذیت میشی. نگاهش با تمام وجود عشق را فریاد میزد و من به خاطر این عشق از حرفهایم خجالت کشیدم. اصلا چرا این حرفها را زدم و ناراحتش کردم. به زور لبخندی زدم و گفتم:
–فراموش کردم. دیگه حرفش رو نزن.
سرم را روی سینه اش فشرد و گفت:
–تو همیشه شرمنده ام می کنی.
باور کن این عمه از روی قصد اون حرف رو نزد کلا یه کم راحته.
سرم را از سینه اش جدا کردم.
–ازش خوشم میاد به نظر من که زن جالبیه.
نگاه قدر شناسانه ایی خرجم کرد و گفت:
– ممنونم راحیل به خاطر همه چی.
بعد صورتش را نزدیک صورتم آوردو با شنیدن تقه ایی که به در خورد فوری خودش را عقب کشید. بلند شد و در را باز کرد. مادرش بود.
ــ آرش عمه اینا می خوان بیان توی اتاق لباس عوض کنند میشه ...
آرش حرفش را برید.
ــ خب برن توی اتاق من.
ــ اونجا مژگان داره استراحت می کنه، اینجا مهمونه نمی تونم بگم بیاد بیرون که ... شرایطش رو در نظر بگیر.
وقتی قیافه ی عصبانی آرش را دیدم. فوری گفتم:
–الان میاییم مامان جان. بعد فوری مانتوام را در آوردم و برسی به موهایم کشیدم. خواستم از اتاق بیرون بروم که آرش جلو امد. تمام مدت ایستاده بودو نگاهم می کرد. دستش را گرفتم و لبخند زدم و گفتم:
– از این که مامان با تو راحتره و کاری داره فقط به تو میگه باید خوشحال باشی.
دستم را فشرد و نزدیک لبهایش بردو چشم هایش را بست و عمیق بوسیدش. با دست دیگرم موهایش را به هم ریختم و گفتم:
–بریم دیگه.
عمه با دیدنم ذوق زده گفت:
– وای! فاطمه اینجاروببین. (اشاره کرد به موهایم)
ــ ماشالا، خرمن، خرمن مو داره. کنارش نشستم و تشکر کردم. عمه دستی به موهایم کشید.
–چقدرم لطیفه. بعد زیر لب چیزی خواند و به موهایم فوت کرد. و رو به مادر شوهرم گفت:
– روشنک این عروس رو از کجا گیرآوردی؟
مادر آرش بی تفاوت به حرفهای عمه گفت:
–عمه جان برید توی اتاق لباسهاتون رو عوض کنید. فاطمه بلند شدو به من اشاره کرد.
–راحیل جان یه دقیقه میای؟
بلند شدم و دنبالش به طرف اتاق رفتم. چشمم به آرش بود که با اخم روی مبل نشسته بود. همین که خواستم از جلویش رد شوم نگاهم کرد. من هم از فرصت استفاده کردم و چشمکی نثارش کردم. اخمهایش باز شد و لبخند روی لبهایش نشست.
فاطمه کنار آینه ایستاد.
– راحیل جان تو به خاطر ما می خواهی بری؟
با تعجب گفتم:
– کی گفته؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
– بگذریم. این حرفهایی که می خوام بهت بزنم مامانم گفت که بگم.
خواستم اول عذر خواهی کنم بعدم بگم نرو. ما می ریم پیش مژگان. شایدم شب رفتیم خونه ی دایی رسول اینا.
🌷🌷🌷🌷🌷
صلوات، عطری است که دهان انسان را خوشبو میکند.
دوستان تا شما عطر بزنید☝️☝️ من برم پارت بعدی رو بیارم.
🌷🌷🌷
#پارت 161
اصلا از اولم می خواستیم بریم خونهی دایی رسول، دیگه زن دایی روشنک اصرار کرد امدیم اینجا. با خودم گفتم خدایا خودت کمکم کن چیزی بگویم که خیالش راحت بشود.
روی تخت نشستم و گفتم:
– میشه تو و عمه یه لطف بزرگی به من بکنید؟
کنجکاو گفت:
ــ چی؟
ــ اینجا بمونید تا منم به بهانهیی شما برم خونمون. برام سخته اینجا موندن. خونه ی خودمون راحت ترم.
بعدشم شما چند روز بیشتر اینجا نیستید. من وقت زیاد دارم واسه موندن. خواهش می کنم با موندنتون من رو خوشحال کنید.
نگاهش رنگ شیطنت گرفت:
ــ از دست نامزدت فرار می کنی؟
خندیدم.
–باهاش رودر واسی دارم.
باور کن همین چند دقیقه پیشم مامانم زنگ زد برم خونه. راستش اونم زیاد راضی نیست بمونم اینجا.
کنار چمدانش نشست زیپش را باز کردولباسش را بیرون آوردو گفت:
ــ خب شایدم مامانت حق دارن. عقد که کنید خیال ایشونم راحت میشه.
ــ انشاالله.
ــ عقدتون ما رو هم دعوت کنیدا.
سرم را پایین انداختم.
ــ مراسم نمی گیریم، محضریه.
با تعجب گفت:
ــ عه چرا؟
ــ مامانم با مامان آرش صحبت کرده که می خواد یه عقد ساده و جمع و جور تو خونه بگیره. حالت مهمونی.
ولی مامان آرش گفته، که کیارش موافق نیست و گفته اگه می خواهید فامیلای ما بیان باید درست و حسابی بگیرد. اونم به سبک ما. وگرنه کلا ما نمیاییم.
با چشم های گرد شده نگاهم کردو گفت:
ــ یعنی چی؟ به آقا آرش گفتی؟
ــ خودش می دونه دیگه، از دست اون کاری بر نمیاد، گفتن من فایده ایی نداره، جز این که اختلاف میوفته بینشون. حالا تا مستقل بشیم بزرگتر ها برامون تصمیم می گیرند دیگه. بعد لبخندی زدم و گفتم:
–البته تا اون موقع شاید فکر بهتری به سرمون زد.
اخمی کردو گفت:
–اینجوری که نمیشه، مگه آدم چند بار عروسی می کنه؟
رفتم کنارش جلوی چمدان نشستم و گفتم:
–ــ یه بار. ولی گاهی اتفاقاتی که همون یک بار میوفته تمام عمر برای بعضی ها تکرار میشه و اگه تلخ باشه زهرش همیشگیه. نمی خوام این جوری بشه و با یاد آوری مراسم عروسی یا عقدم اطرافیانم کامشون تلخ بشه. به نظرم یه مراسم گرفتن اونقدر ارزش نداره.
ابروهایش به طرف بالا رفت و گفت:
– پس خودت چی؟ مثل این که تو عروس هستیا.
از این که اینقدر با من راحت حرف میزد احساس خوبی داشتم. دلم دردو دل میخواست. برای همین گفتم:
ــ من از اولم می دونستم که ممکنه همچین مشکلاتی پیش روم باشه، با آگاهی کامل قبول کردم. مادرمم بهم گفته بود که چه مشکلاتی خواهم داشت.
اگه الان از آرش بخوام می دونم همه کار برام می کنه، حتی با برادرش می جنگه و هر کاری من بخوام برام انجام میده. ولی من این رو نمی خوام.
با تعجب گفت:
– ولی هر دختری آرزو داره ، روز عقدش یا شب عروسیش خاص باشه، به سلیقه و خواست خودش باشه.
راحیل جان به نظرم بعدا پشیمون میشی. الان شاید علاقت به آرش باعث شده اینقدر ملاحظه اش رو بکنی.
لبخندی زدم.
– من تو اوج عشق و عاشقی به آرش جواب منفی دادم. حالا که دیگه خیالم راحته که بهش رسیدم.
البته الانم سعیم رو می کنم که به هدفم برسم، ولی با آرامش.
نگاه مرموزی حوالهام کرد و روسری اش را در آوردو گفت:
–آهان، از اون لحاظ، پس معلومه دختر زرنگی هستیا.
حالا چرا بهش جواب منفی دادی؟
کُندی توی حرکات فاطمه مشهود بود. نگاهی به موهایش که خیلی کوتاه بود انداختم.
–داستان داره.
موهایش را برس کشیدو گفت:
– موهام رو به خاطر مریضیم کوتاه کردم. دیگه نمی تونستم بهشون برسم.
–کوتاهشم قشنگه.
آرش از پشت در صدایم کرد.
– برم ببینم چی میگه.
فاطمه فوری چادر رنگیاش را از چمدان در آوردو گفت:
–صبر کن چادرم رو سرم کنم، بعد در رو باز کن.
در را باز کردم دیدم آرش با فاصله از در ایستاده. از این که درست پشت در نبود در دلم ذوق کردم. ناخوداگاه لبهایم به لبخند کش امد. باورم نمیشد مسائل به این کوچیکی من را اینقدر ذوق زده کند.
او هم از لبخند من لبخندزدوگفت:
–من دارم میرم کمی واسه خونه خرید کنم. توام میای؟
نگاهی به لباسم انداختم و گفتم:
–تازه لباس عوض کردم. بعدشم می خوام برم کمک مامان، میشه نیام؟
ــ هر جور راحتی، پس فعلا.
بعد از رفتن آرش به آشپزخانه رفتم تا به مادر شوهرم کمک کنم.
عمه آرام آرام با مادر آرش حرف میزد.
ــ مامان جان بدید سالاد رو من درست کنم.
مادر شوهرم اشاره ایی به یخچال کردو گفت:
– وسایلهاش رو بردار بیار بشوریم.
در حال شستن کاهو بودم که فاطمه امد و پرسید:
ــ مژگان کجاست؟
مامان گفت:
–صبح زود بیدار شده رفت یه کم بخوابه، خسته بود.
عمه صورتش را جمع کردو گفت:
– تخم دوزرده کرده؟
فاطمه پقی زد زیر خنده وگفت:
ــ مامان جان هنوز تخم نکرده قرار بکنه.
عمه پشت چشمی نازک کردو پرسید:
–حالا چند وقت دیگه مادربزرگ میشی؟
مادر قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت:
– اولین نَوس دیگه عمه، می دونی چند ساله توی این خونه صدای بچه نبوده.
تا این بچه دنیا بیاد من نصف عمرم میره.
عمه یکی از ابروهایش را بالا برد و گفت:
#ادامه دارد....
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع
بازهــمزائرتاننیستــم،
از دور،ســلام..
#ترفند_آشپزی👌
پای مرغ یا قلم گاو رو با کرفس و پیاز و سیر بیپزید و استخوانهاشو دربیارید و با گوشت کوب برقی له کنید از صافی عبور بدبد داخل قالب بریزید و بزارید داخل یخچال وقتی خودشو گرفت فریز کنید و موقع پختن سوپ و خورشت یه دونه بریزید داخلش
#چهارشنبههاےامامرضایے
نوشتهام به پرِ ڪفترانتان، با آه :
امام خوب و رئوف من، التماس نگاه . . .
#پاد_زهر_گناهان_بزرگ_رسید❗️
🍃اگه احساس میکنی گناهان بزرگی با چشم ، دست ، گوش و زبانت انجام دادی که اصلا پاک نمیشه ، حتما به ذکر فضائل امیرالمومنین مشغول شو ، چون در روایت هست که کلا اثر گناه رو نابود میکنه...
✅افتخار کنید به این مولا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس اخلاق از شهید محمد بروجردی
#عند_ربهم_یرزقون
💔
7⃣1⃣ اردیبهشت
سالروز شهادت شهدای مظلوم #خانطومان
شادی روح شهدا 🌺صلوات 🌺
#خانواده_شاد_ماه_مبارک_رمضان2
#قسمت13
#خانم_محمدی
تا امروز برنامه ریزی کردیم برای استفاده بیشتراز ماه رمضان چند تا تمرین ممنوع ⛔️ هم گذاشتیم؛ پرحرفی، پرخوری و پرخوابی❌
امروز شکل تابلو رو عوض کنیم و یک فلش جهت دار انتخاب کنیم⬅️ مسیر خیر رو بگیریم به سمت راه های دیگه که #قرب به خدا هست یکی از آنها #کار_خیر هست اول تخت گاز نباید رفت ولی باید حواست باشه یه کار خیر که یهت پیشنهاد میشه مثل یه نسیم بهاری توی گرمای زندگی دنیاست. مشارکت مالی نمیتونی داشته باشی، خودت رو بی بهره نگذار، بی تفاوت نباش.
حالا این کار خیر میتونه فردی باشه یا جمعی، مالی باشه يا معنوی. مثلا همین #مواسات و #همدلی_مومنانه، قرار نیست همه بسته ارزاق پخش کنن ولی با هزار تومن میشه توی تهیه نون مشارکت کرد یا افرادی که براثر کرونا از دنیا رفتند میتونی یه فاتحه براشون بخوتی یه نملز وحشت یه ختم صلوات مشارکت کنی.
🍃💠اگر روح خودمون رو به خیر گزینی عادت بدیم به حسن گزینی عادت میکنه و شما جزو احسان کنندکان و محسنین میتونید باشید.
🍃💚قرآن که میخونی ببین چقدر این چند کلمه رو بکار برده. اولین خیرت به ناس های اطرافت باشه، بعد خانواده های دو طرف و...
موقع هایی که پویش راه می افته کاری انجام میشه، شور و شوق به وجود میاد این باعث می شه که انگیزه بگیری کار خیر رو شروع کنی
برای #شروع خیلی خوبه ولی باید #استمرار داشته باشه در خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه امام علی علیه السلام می فرمایند :
هر جا کار نیکی دیدید یاری کنید و هرگاه چیز بد و ناروای مشاهده کردید دوری گزینه زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند:
ای فرزند آدم، کار نیک را انجام بده و کار بد را واگذار اگر چنین کنی در راه راست الهی قرار خواهیم داشت.
برای کار نیک هم شروع خوبه اما مهمتر باقی ماندن هست مثل چهل سال انقلاب مثل جزو یاران امام حسین علیه السلام موندن.
الان هم اگر ما میخواهیم زنهایی باشیم که مقدمه سازی ظهور امام زمان عجل الله فرجه را بکنیم خوبه که شروع کردیم ولی باید استمرار داشته باشه در کنار هم به دعای هم، خدا به جمع نظر می کنه و ان شاءالله به یاری اهل بیت علیهم السلام و کمک همدیگه ما داریم اخلاق خوب رو یاد میگیریم🌸 و عمل صالح رو یاد می گیریم💠 و انجام میدهیم.
❤️🍃 خیر بعدی این هست که به دیگران هم منتقل کنی اینطوری هم شامل خیر میشیم هم خیر کثیر شامل حالمون میشه.
دعای غریق رو توی دوران آخرالزمان زیاد باید بخونیم که ما در راه خودمون ثابت قدم باشیم👇
یا الله، یا رحمان یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلبی علی دینک
✳️ از امروز خودتون رو در معرض خوبیها قرار بدین هر خوبی براتون ۱۰ امتیاز داره ماه رمضون ثوابش بیشتر هستش پس تا می تونید خوبی ها رو پیدا کنید و انجام بدید.
✴️ غذای افطار و سحر امروز رو #نذری امام #هادی علیه السلام درست می کنیم بریم سراغ انواع #کوکو هایی که میشه استفاده کرده؛ کوکوی بادمجان، کوکوی عدس، کوکو سبزی، کوکو سیب زمینی، کوکو لوبیا سبز، کوکو تره و... تزیین غذاها یادتون نره⭐️
نوار مداحی بزارید، لباس های رنگ روشن شاد بپوشید، خوش اخلاق باشید تا آماده برای تولد امام حسن علیه السلام شوید
#کیک های #نذری با کمک همه خانواده هم فراموش نشه به دوستان و فامیل هم خبر بدید. توی کانال ترمه براتون دستور پخت کیک رو گذاشتیم.
@termeh_honar
التماس دعا
فرج امام زمان صلوات.🌷
http://eitaa.com/jalasaaat
ارسال مطلب با آدرس کانال ✅
کپی ⛔