#پارت282
همین که به خانه رسیدم مادر به طرف اتاق مشترک من و اسرا هدایتم کرد و گفت:
–برو زود لباسهات رو عوض کن بیا و میوههایی رو که شستم بچین تو جا میوهایی.
هر چه پرسیدم مهمان کیست گفت:
–غریبه نیست. وقتی امد میبینیش.
همین که وارد اتاق شدم فوری لباسهایم را عوض کردم. در حال شانه کردن موهایم بودم که صدای آیفن را شنیدم. بعد هم صدای مادر که از پشت آیفن گفت بفرمایید.
موهایم آنقدر کوتاه بودند که در عرض چند ثانیه شانه میشدند. هنوز بهشان عادت نکرده بودم. یک گیرهی کوچک پارچهایی به شکل پاپیون داشتم که نزدیک گوشم روی موهایم سنجاقش کردم. صدای بلند گریه و حرفهای التماس آمیز آشنایی مرا به بیرون از اتاق کشاند. به سالن که رسیدم مادر آرش را دیدم که جلوی در ورودی خودش را روی پاهای مادرم انداخته و التماس میکند. مادر سعی داشت بلندش کند ولی مادر آرش بلند نمیشد و فقط التماس میکرد.
–حاج خانم تو خودت مادری میفهمی چی میگم. داغ جوون خیلی سخته، به خدا مجبور نبودم نمیومدم.
بالاخره مادر بلندش کرد و کمکش کرد تا به طرف مبلها برود.
هنوز لباس مشگی تنش بود. زیر چشمهایش به سیاهی میزد. رنگ پریده به نظر میرسید. از آن زنی که همیشه به خودش میرسید و مرتب بود اثری نبود. شکسته بود. با دیدن من حیران نگاهش روی موهایم ثابت ماند. اشکش دوباره چکید. بلند شد و جلو آمد، من مبهوت نگاهش میکردم. بغلم کرد و با صدای بلند گریه کرد.
–راحیل به توام التماس میکنم. رو سر من منت بزار. نزار نوهام آواره بشه.
میخواستم بگویم "مامان قرار بود شما بیایید و مرا راضی کنید برای وصال نه فراق. پس چه شد؟" مرا از خودش جدا کرد و اشکهایش را پاک کرد.
–مژگان برداشته اون بچه رو برده خونهی مادرش، نمیدونم چطوری شده که موقع شیر خوردن بچه خفه شده. دکتر گفته اگه چند دقیقه دیرتر به بیمارستان میرسوندنش میمرد. هر چی گفتم بچه رو بدید خودم عین چشمهام ازش نگهداری میکنم ولی قبول نمیکنن،
راحیل همهی این گره ها به دست تو باز میشه. به خاطر همون خدایی که میپرستی کمکم کن. بچم آرش داغون شده، نه خواب داره نه خوراک، جون اون بچه رو نجات بده راحیل. سارنا یادگار کیارشمه. اونا میکشنش، خوب بهش نمیرسن. زود دنیا امده، نارسه، باید تحت نظر باشه. خیلی باید ازش مراقبت بشه، مژگانم دست تنهاس. برادرش دیگه حتی نمیزاره برم اونجا بچه رو ببینم.
قبل از این که بیام اینجا رفته بودم اونجا، مژگان گریه میکرد. میگفت نمیخواد اونجا بمونه، گفت مادرش مدام این ور اون ورئه و کمکش نمیکنه، اونم چند روزه استراحت نکرده، دست تنها نمیتونه به بچه برسه. راحیل به خاطر اون بچه یتیم رحم کن. اون که به جز ما کسی رو نداره. مژگانم کسی رو نداره، نگاه به پدر و مادرش نکن، بهش اهمیتی نمیدن. فقط خواهرشه که گاهی دستش رو میگیره. اجازه بده اینارو زیر بال و پر خودمون بگیریم. به خدا تا عمر دارم دعات میکنم.
بعد دوباره هق زد.
مادر بلند شد. دست مادر آرش را گرفت و به طرف مبل هدایتش کرد.
–بشین حاج خانم.
مادر آرش بازوی مادرم را گرفت:
–حاج خانم امیدم به توئه، تا حالا خانمی کردی از این به...
مادر حرفش را برید و با بغض گفت:
–امیدتون به خدا باشه. انشاالله درست میشه.
مثل ماتم زده ها به طرف مبل رفتم. چیزی که فکرش را میکردم دقیقا برعکس شده بود.
مادر آرش خوب نمیتوانست نفس بکشد.
مادرگفت:
–آروم باشید. توکلتون به خدا باشه. قرص زیر زبونیتون رو آوردین؟
مادر آرش به کیف اشاره کرد.
مادر برایش قرص را پیدا کرد و زیر زبانش گذاشت و شروع به دلداری دادنش کرد.
من فقط نگاهشان میکردم.
به مرور حال مهمان ناخواندهمان بهتر شد.
بلند شدم و بی حرف مثل مسخ شده ها به طرف اتاق رفتم. روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.
صدای حرف زدنشان را میشنیدم، احساس کردم ساعتها طول کشید تا این که مادر زنگ زد ماشین آمد و مهمانمان رفت. ولی بعد که ساعت را نگاه کردم فقط نیم ساعت گذشته بود.
دوباره سر و صدای حرف زدن آمد. بعد از چند دقیقه خاله و مادر وارد اتاق شدند. بلند شدم و نشستم.
مژههای خاله خیس بودند. حتما مادر زنگ زده تا بیاید. کنارم نشست و گفت:
–راحیل جان میخوای چیکار کنی؟
نگاهی به مادر انداختم. ناراحت و نگران بود.
خاله قربان صدقهام رفت و بعد سعی کرد دلداریایم دهد، از همه چیز خبر داشت. مادر همه چیز را برایش گفته بود.
خاله موهایم را نوازش کرد.
–چقدر موهای کوتاه بهت میاد. به نظرم از قبل خوشگلتر شدی.
–دیگه هیچ وقت بلندشون نمیکنم.
خاله آهی کشید و گفت:
–آخه چقدر این خانواده سنگدل بودن ما نمیدونستیم. این مادر آرش رفتنی میدونی به مادرت چی گفته؟
استفهامی نگاهش کردم.
–گفته به راحیل بگید یه وقت به آرش نگه من امدم این حرفها رو زدم. راحیل اگه تصمیم به جدایی...
مادر حرف خاله را برید:
–راحیل باید تمومش کنه.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💫🌈💫🌈💫
📢 #نماز_حاجت_روز_پنجشنبه
به توصیه آیتالله #بهجت قدسسره
🔷آیتالله بهجت قدسسره اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکردند و میفرمودند: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
📃شیوه خواندن نماز از کتاب جمالالاسبوع سیدبنطاووس
چهار رکعت (دو نماز دورکعتی)
1⃣ در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید
2⃣ در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید
3⃣ در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید
4⃣ در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید
5⃣ بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید
6⃣و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
7⃣ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
✅ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود میشود؛
نزول باران را بخواهد بهیقین باران نازل میشود؛
همانا هیچچیز مانع میان او و خداوند نیست؛
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند.
برگرفته از کتاب #بهجت_الدعا، ص٣٨٠ـ٣٨١
#احکام_دین 👇
https://eitaa.com/ahkam_din
شب عیدتون قشنگ ☘☘☘🌹☘☘☘
فردا اخر هفته هست این دهه چون بسیار بافضیلت هست بیشتر از یک ختم قران خواهیم گذاشت ...دوستان همت کنند..
انشالله ختم قران اخر این هفته مون هدیه و توسل به دردانه امام رضا ، جوادالایمه علیهم السلام هست
نیت کنید و رزقتون رو بردارید 😊
مشهور هست که توسل این امام بزرگوار برای باز شدن گره ها و براورده شدن حاجات دنیوی بسیار مجرب هست ..
بسم الله...
🌿بفرمایید تلاوت قرآن
😇😇
🌟 جزء 1👈 سیده سکینه حاجی اسدی
🌟جزء 2👈سیده سکینه حاجی اسدی
🌟 جزء 3👈 زهرا میرشعبانی
🌟 جزء4👈 زهرا میرشعبانی
🌟 جزء5👈 زهرا میرشعبانی
🌟 جزء 6👈 زهرا میرشعبانی
🌟 جزء7👈 شیرین نمازیان
🌟 جزء 8👈شیرین نمازیان
🌟 جزء9 👈سیده معصومه نجف پور
🌟 جزء10👈 سیده آسیه یوسفی پور
🌟 جزء11👈 سیده آسیه یوسفی پور
🌟 جزء 12👈 سیده آسیه یوسفی پور
🌟 جزء13👈 سیده آسیه یوسفی پور
🌟جزء14👈 سیده شهربانو نجف پور
🌟 جزء15👈 آسیه اسماعیل نژاد
🌟 جزء16👈 شیرین نمازیان
🌟 جزء17👈 آسیه اسماعیل نژاد
🌟 جزء 18👈 سیده زهرا یوسفی پور
🌟 جزء 19👈 سیده زهرا یوسفی پور
🌟 جزء 20👈سیده سودابه میراییز
🌟 جزء21👈احمد عباسپور
🌟 جزء 22👈احمد عباسپور
🌟 جزء23👈احمد عباسپور
🌟 جزء24👈احمد عباسپور
🌟 جزء 25👈 اقایی
🌟 جزء26 👈اقایی
🌟جزء27👈افسانه علیپور
🌟جزء28👈افسانه علیپور
🌟 جزء29 👈سیده رقیه حاجی اسدی
🌟 جزء 30👈سیده رقیه حاجی اسدی
دعا بکن ؛ ولی اگر اجابت نشد ؛ با
خدا دعوا نکن
میانهات با او بهم نخورد؛ چون تو
جاهلی و او عالم و خبیر
🍃حاج_آقادولابی
سلام دوستان
لطف کنید و با نیت پاکتون برای دختربچهای که با ده درصد امید برای جراحی چشم تو اتاق عمله دعا کنید🌹🌹🌹🌹
خدایا به اضطرار عمه جان زینب قسمت میدم امید هیچ مادری رو ناامید نکن
یا مجیب المضطر
اجب المضطر
به حق المضطر
ونحن المضطرون
به حق محمد و ال محمد
🍁از ویژگیهای برجسته حاج سعید خضوع و #تواضعش بود . واسش بزرگ و کوچک هم فرق نداشت. درمقابل همه متواضع و فروتن بود.👌
#راوی_پدرشهید
#شهیدسعیدکمالی🌹
#شهادت_اردیبهشت۹۵
هوای دلم از حدِ هشدار گـــذشته
دلگیــــرم !!
هر چه می می دَوَم ،
به گــَرد ِ پایتان هم نمیرسم..
مسئلـــه یک سربند و یک لباسِ خاکی نیست ..
هوای دلم از حدِ هشدار گـــذشته
#پنجشنبه_های_دلتنگی