توی تمام سالهای عمرم هر بار روضهی در را شنیدهام، تصور کردهام و اشک ریختم.
اما دیروز
نشسته بودم مقابل در
درست هزار و چهارصد سال بعد.
همان وقتی که هیزمها را چیدند پشت در.
یکی صدا بلندکرد: اگر در را نگشایید خانه را با اهلش به آتش میکشیم.
آلا پرسید: میخوان آتیشش بزنن مامان؟! کسی تو خونه نیست؟!
و من تازه بعد سالها اشک ریختن دختر کوچکی را توی خانه دیدم که از ترس میلرزد،
وقتی که سرخی شعلهها زبانه میکشد و مادر .....😭😭😭😭
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
مردی با لگد به در کوبید
دختری توی خانه از ترس لرزید
سرخی شعلهها زبانه کشید
مادری پشت در آمد و خمید
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man