چند متری خدا
گر خدا خواهد، چنان روزی رساند، که صـد عاقل در آن حِیـران بمانند :)
چه میشود با آمدنت این پاییز را بهار کنی، محبوبِ من؟ :)))
+
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💛🌱
قبول دارید رو مُخترین چیزی که میتونه وجود داشته باشه اینه😂😂☝️🏻
این بازیِ کثیف باید تموم شه!
#شآد_بآشید_رفقآ
یادمه قبلا یه جایی خوندم، بعد از عمل وقتی به هوش میای، تشنهای ولی بهت آب نمیدن، چون بالا میاری!
باید منتظر بمونی تا وقتش برسه..
میخوام بگم اگه بهش نرسیدی، شاید هنوز وقتش نرسیده و فقط باعث شه بالا بیاریش!
خدا خیلی کار بَلَده رفقا، صبر کنیم تا وقتش برسه🧡🍃
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاید چند ثانیه از اتفاقات تلخِ این روزها دور بشیم✨
کاش میشد هوایِ خوب و تازه اینجا رو نفس کشید :)
📍مهران مدیری برگشت
دومِ مهر از کشور رفته بود، امروز صبح با پرواز امارات، اومد ایران و از زمانِ ورودش گذرنامهاش ضبط شده! • ایرنا
+ جزئیات ماجرا از همین کانال اطلاع رسانی میشه دوستان🌹
002284.mp3
198.8K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ
آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ خداست.
و (از این رو) اگر آنچه را در دل دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه میکند.
سپس هر کس را بخواهد (و شایستگی داشته باشد) میبخشد و هر کس را بخواهد (و مستحق باشد) مجازات میکند.
و خداوند به همه چیز قدرت دارد.
↵ بقره/۲۸۴
شهدای دیروزِ حادثه تروریستی در کابل!
همه دخترها با میانگین سنیِ حدود ۱۸ سال بودن..
+ هیچکس برای شما کاری نمیکنه، هشتگ نمیزنه، چون خونِ شما صرفه سیاسی نداره عزیزای دلم :)🖤
#حجاب | #افغانستان_تسلیت
دوستان، اینو یه دختر سوری که در محاصره داعشیها بودن تعریف کرده!
حتما بخونید👇🏻
بابام اسلحه آورد خونه و گفت: اگه اتفاقی
افتاد و من نبودم، خودتونو بُکشین!
از بابام پرسیدم چرا؟
گفت: چون اگر خودتونو نَکُشین، داعشیها بلایی سرتون میارن، که آرزو میکنین کاش به دنیا نیومده بودین..
فردای اون روز چندتا خانواده به دست داعش اسیر شدن؛ که پسرها، مردها، پیرمردها و پیرزنها رو سَر بریده بودن و دختران و زنان رو بُرده بودن💔
اینجا بود که مجبور شدیم یکی اعضای از خانواده رو انتخاب کنیم که اگر اتفاقی افتاد، همه ما رو بُکُشه و بعد هم خودشو بکشه..
در آخر برادرم که ۱۲ سالش بود به اصرار مامانم قبول کرد که این کار رو انجام بده!
ما نه شب داشتیم و نه روز
واقعا توی شدیدترین و سختترین شرایط روحی بودیم.. مامانم همش با گریه به برادرم میگفت: اسلحه رو از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکنه اوضاع جوری بشه که ازش استفاده کنی و نزاری ما زنده به دست این
داعشیهای کافر بیوفتیم..
میگفت: پسرم نکنه دلت به رحم بیاد، که اگر ما رو نَکُشتی اونا به طرز فجیعی ما رو میکُشن!
چند روزی رو با این اوضاعِ بد و استرس شدید گذروندیم و یه روز که داشتم نماز صبح میخوندم، صدای شلیک گلوله توی روستا شروع شد و درگیری خیلی شدید بود!
همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه رو دست گرفته بود و مامانم میگفت: هر وقت بهت گفتم اول منو بکش بعد سه تا خواهرت، بعد هم خودت..
درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید، ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم دیگه کار تمومه!
که یهو بابام اومد و مامانم گفت چی شده؟!
بابام گفت: ما درگیر نشدیم، ایرانیها اومدن با داعشیها درگیر شدن، میخوان محاصره روستا رو بِشکنن تا ما رو از این کُفار نجات بدن😍
و یک ساعت بعد، محاصره شکسته شد.
خدا رو شاهد میگیرم که تمام اهالیِ روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی، گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تموم شد.
اون روزها رو هیچوقت فراموش نمیکنیم که چطور شب رو به صبح و روز رو به شب میرسوندیم..
+ برای شادی روح سردار سلیمانی، یارانِ با وفاشون، شهدا و سلامتی همه کسانی که برای امنیت کشورمون تلاش میکنن، هر چقدر دوست دارید، صلوات بفرستید✨
چند متری خدا
چه میشود با آمدنت این پاییز را بهار کنی، محبوبِ من؟ :))) + اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💛🌱
به قول فامیلِ دور که میگفت: آقای مجری، بهت یه نصیحت برادرانه میکنم!
اگه زندگیت تَه کشید، بشین با تَه دیگِش حال کن؛ هی نگو به آخرش رسیدم :)