🔴 🌧تحصن زیر باران و هوای سرد
هم اکنون خواهران مجاهد و مطالبه گر عفاف و حجاب جلوی مجتمع "ایران مال" در غرب تهران که بزرگ ترین مرکز خرید جهان می باشد، در اعتراض به وضعیت بسیار نابسامان و هنجار شکنانه این مرکز تجاری از شب گذشته، اقدام به تحصن نموده اند...
پ.ن
به خدا این غیرت اگر در برخی مسئولین بود امروز کشور از نظر فرهنگی به مراتب بالاتر و ده ها سال جلوتر از امروز بود
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
مستند مسابقه خانه ما قسمت اول
کانال سوم
متاسفانه خانم شرکت کننده ناخن های کاشت و لاک دار ،آرایش غلیظ و پوشیدن ساپورت چسبون
تحولی در صداو سیما
مسولین خوابید ؟ چه می کنید با اسلام؟
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیر ترانزیت اسرائیل محور و منافع آمریکا
الفجیره به اشکلون
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
23.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دبی را رسانه ها نشون نمیدهند!!
اصلا گاز کشی ندارد!!
هنوز همه جا کپسول گاز هست...
نوسان برق در تابستان و قطعی برق...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
چرا و چگونه شرکت خوشگوار، تولید کننده کوکاکولا در ايران از پاسخگویی فرار میکند؟!
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت دوم 💥
🔺گاهی دوست نداری بیدار باشی، امّا دقیقاً خواب هم گران می¬شود!
➖ روز اوّل
چشم¬هایم هیچ جا را نمی¬دید. حتّی متوجّه شب و روز هم نبودم؛ همین حالا هم از روی تخمین و احتمال می¬گویم یک هفته، شاید هم بیشتر بوده است وگرنه اصلاً اطّلاعی از وضعیّت روز و شب نداشتم. هر کاری می¬کردم نمی-توانستم خودم را با شرایط وفق دهم. روز اوّل فقط درد داشتم و همه بدنم کوفته بود. متوجّه نبودم کجا هستم و در چه شرایطی به سر می¬برم. گیج بودم و تا کمی تکان می¬خوردم، سرم محکم به یک چیزی می¬خورد! چیزی که بالای سرم بود، اینقدر محکم و سفت بود که وقتی سرم به آن می¬خورد، تکّه¬هایی از آن در سرم فرو می¬رفت.
➖ روز دوّم
بهخاطر درد و کوفتگی بدنم، هر چه می¬خوابیدم تمام نمی¬شد؛ خستگی، درد، تنهایی و جای تنگ دست به دست هم داده بودند. تا چشم¬هایم را باز می¬کردم، می¬دیدم تاریک است و قدرت حرکت ندارم. دوباره خودم را به خواب می¬زدم، بلکه خوابم ببرد و متوجّه زمان نشوم، امّا از یک جایی به بعد، دیگر خستگی¬ام تمام شد و خوابم نبرد. تازه بدبختی¬ام شروع شد؛ چون دیگر خوابم نمی¬آمد و مجبور بودم بیداری را تحمّل کنم. با چشم¬های خیلیخیلی باز، امّا در یک جای تاریک و بدون ذرّه¬ای نور، هر چه دنبال خودم می¬گشتم پیدا نمی¬کردم. نمی-دانستم کجا هستم و قرار است چه بر سرم بیاید.
➖ روز سوّم
بیداری¬ام تمام نمی¬شد، خیلی بد است تلاش کنی خوابت ببرد تا متوجّه خیلی از چیزها نشوی، امّا خوابت نبرد. نمی¬توانستم با شرایطم کنار بیایم، مخصوصاً اینکه هیچ صدایی هم نمی¬شنیدم.
همهجا ساکت بود و فقط صدای ناله¬های خودم در آن فضا وجود داشت. ناگهان صدای کنار رفتن خاک کنار صورتم... صدایی شبیه به کشیده شدن بدن یک چیزی... یک چیزی شبیه مار را روی خاک¬ها شنیدم! اینقدر ترسیدم و هول کرده بودم که دوست داشتم همانجا یک نفر سَرم را گوش تا گوش ببرد و روی سینه¬ام بگذارد تا راحت بشوم، امّا نه من می¬مُردم و نه آن جانورها را می-توانستم ببینم. فقط ترس، دلهره و تنهایی!
احساس می¬کردم چیزهای ریز و یا حتّی بعضـی وقت¬ها درشت از روی بدنم رد می¬شدند. به علّت ترس زیاد، قدرت تحرّک نداشتم، امّا بعداز کمی حرکت از سرم رفع می¬شدند و می¬رفتند؛ جان، عمر و نفس من هم با آنها می¬رفت و تا مرگ پیش می¬رفتم.
➖ روز چهارم
پاها و پهلوهایم داشت زخم می¬شد از بس خودم را روی زمین کشیده بودم؛ چون نمی¬توانستم این طرف و آن طرف بشوم زخم بستر گرفتم؛ کسانی که زخم بستر می¬گیرند، روی تخت، پتو، زیرانداز و تشک نرم زخم بستر می¬گیرند، ولی من روی زمین، خاک نمور و این چیزها زخم پهلو گرفتم. خیلی جایم تنگ بود، فکر می¬کردم در سردخانه هستم و قرار بوده بمیرم، امّا زنده شده¬ام! ولی علی¬القاعده سردخانه¬ها خیلی سردتر از این حرفها هستند، امّا آنجا گرم بود. خیلی هم گرم بود. بهخاطر همین نمی¬دانستم کجا هستم و چه غلطی می¬کنم.
➖ روز پنجم
دلم درد می¬کرد و هر چقدر دستم را در دل و شکمم فرو می¬کردم تأثیری نداشت. نمی¬دانستم در آن وضعیّت چه خاکی باید توی سرم بریزم. معجون عجیبی شده بود! احساس کسی را داشتم که در جایی شبیه چاه دستشویی افتاده باشد. شرایط آنجا برایم غیرقابل تحمّل شده بود.
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🌷 🌱 کانال کمیل 🌱🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت اول 💥 🔺 امان از مکان بی¬آ
قسمت دوم رمان امنیتی #نه رو گذاشتیم
قسمت اول رو هم ریپلای کردیم
شروع کردن به خوندن تا ادامه بدیم