فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دست شما چیکار میکنه😳
چند دقیقه ای که نباید از دست داد👌
#رزم_انتشار
#قرارگاه_مجازی
#معجزه_مشارکت
#ایران_قوی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
📣 توجه 📣 توجه
پیام حاج قاسم به مردم عزیز ایران👆👆
#رزم_انتشار
#قرارگاه_مجازی
#معجزه_مشارکت
#ایران_قوی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☫روایت پیــــشرفت
اجرای مصوبات مجلس توسط دولت 👆👆👆👆
🇮🇷 افزایش میزان صادرات غیرنفتی در دولت سیزدهم
#رزم_انتشار
#قرارگاه_مجازی
#معجزه_مشارکت
#ایران_قوی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
حجم توطئههای خارجی و داخلی علیه جمهوری اسلامی ایران برای فروپاشی کل جهان کافیه اما اینجا به مو می رسه و پاره نمیشه میدونید چرا؟ چون صاحب داره.
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
اونهایی که میگن رای دادن هیچ اثری نداره و قصد دارن رای ندن، یادشون باشه اگه رئیسی با رای مردم رئیس جمهور نشده بود و واکسن وارد نکرده بود با روزی چند صد فوتی کرونایی شاید امروز اصلا نبودن که بخوان رای بدن یا ندن
از این اثر مهمتر برای رای دادن؟؟؟
✍️سیدکمیل
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🌸 #نیمه_شعبان، مظهر امید به آینده
رهبر معظم انقلاب: نیمهی شعبان، مظهر امید به آینده است؛ بقیه امیدها ممکن است بشود، ممکن است نشود؛ امّا امید به اصلاح نهایی بهوسیلهی حضرت صاحبالزّمان امید غیر قابل تخلّف است. السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه. ۹۷/۲/۱۰
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🔅خدایا! به آه تمام مظلومان بیپناه قسم، ما بیشتر از همیشه محتاج طلوعِ خورشید ظهوریم، در این تاریکی مطلق زمین . . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
سلام فرمانده 2.mp3
18.07M
🌷 صوت کامل سلام فرمانده ۲
🌎میخوام همه تلاشمو بکنم دنیا صاحبالزمانی بشه
اینقده اسمتو صدا میزنم تا اسمت یه روز جهانی بشه
☑️حاج ابوذر روحی و لشکر بزرگ دهه هشتادیها و دهه نودیهای صاحب الزمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف"
🎙کیفیت اصلی (۳۲۰kbps) مناسب برای پخش در ماشین، مراسمات و...
◽️بازنشر به مناسب میلاد امام زمان علیه السلام
شادی جالب یک کودک فلسطینی در نوار غزه پس از دریافت دو مرغ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
51.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ استغاثه برای ظهور مستحب نیست!
واجب واجب واجبه!
♦️سازمان های جهانی و بین المللی برای نجات مردم کاری نمیکنن بلکه برای منافع یهود ایجاد شدن و اقدام میکنن
👤استاد شجاعی
💫نماز بسیار مهم شب شانزدهم ماه شعبان (امشب)
🌷پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
هر کس در شب شانزدهم شعبان ۲ رکعت نماز در هر رکعت بعد از حمد ۱ بار آیةالکرسی(آیه درون تصویر بالا) و ۱۵ بار سوره قلهواللهاحد بخواند، خداوند متعال به من فرمود: هر کس این ۲ رکعت را بخواند، همانند آن چه که به تو در برابر نبوتت دادم، به او عطا میکنم و نیز خداوند ۱۰۰۰ کاخ در بهشت برای او بنیان مینهد.
(اقبال الاعمال سید ابن طاووس)
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت چهل و ششم»
🔺واویلا... واویلا...!
گوشیام پیشم نبود وگرنه از آن صفحه و قبل و بعدش چند تا عکس میگرفتم. فقط توانستم با چشمم، در ذهنم از آن صفحه عکس بگیرم و امیدوار باشم که تا فردا که برمیگردم سراغش، کسی سراغش نمیرود.
دقایق و ثانیههای آخر بود و کمکم نزدیک بود که چراغ قرمز بخشهای حسّاس روشن بشود و از پژوهشگرها تقاضا کنند که مکان را ترک نمایند و یا به سالنهای همجوار بروند.
شاید یک دقیقه بیشتر نمانده بود. من هم روحیهام طوری هست که وقتی استرس بگیرم، دیگر مغزم هنگ میکند و نمیتوانم از آن استفاده کنم. تنها چیزی که آن لحظه مرا آرام میکرد، ذکر بود. شاید سه چهار ثانیه چشمانم را بستم و توی دلم ذکر گفتم.
یادم آمد که آخرین باری که ذکر گفتم تنهایم گذاشت. امّا فوراً به دلم واضح شد که اگر آن اتّفاقات بد پیش نمیآمد، کنجکاو نمیشدم، دنبالش نمیرفتم، خیلی چیزها را نمیفهمیدم و حتّی شاید الان وسط تلآویو ننشسته بودم. هر چند خیلی لطمه خوردم، امّا به این همه مسائل و چیزهایی که بعدش خدا سر راهم قرار داد و دارم قدم در راه درستی میگذارم، میتوانم بگویم میارزید!
چشمانم را باز کردم و از اوّل صفحه 66 تا نیمه صفحه 67 بهصورت کامل و خیلی با دقّت مطالعه کردم. مثل کسی که تصادف کرده و ماشینی که به او زده است دارد فرار میکند و تلاش میکند که پلاک ماشین را حفظ کند! همانطوری حفظ کردم.
منتظر روشن شدن چراغ قرمز بودم، امّا با کمال تعجّب روشن نشد. به گونهای که وقتی سرم را بالا آوردم، دیدم بقیّه هم دارند با تعجّب به هم نگاه میکنند، امّا میدانستم که فرصت، طلاست و نباید به همین سادگی از کنارش رد بشوم. بهخاطر همین، دستم را بهطرف کاغذ و خودکار روی میز بردم و شروع به نُتبرداری کردم.
قبلاز اینکه بگویم چه برداشت کردم و چه مسائل وحشتناکی داشت، لازم میدانم که بگویم آن یک دقیقه باقی مانده تا یک ربع ادامه داشت؛ یعنی الحمدلله تا یک ربع توانستم بیشتر بمانم و با خیال آسوده، کلمه به کلمه آن یکی دو صفحه را حفظ کنم. این قطعاً لطف خدا بود که شامل حالم شد.
خب برویم سراغ محتوای آن دو صفحه. اجازه بدهید مقدّمات و مطالبش را با هم تلفیق کنم و خیلی ساده و خودمانی بگویم:
از اینکه دارند روی ژن و مسائل ژنتیکی مسلمانان کار میکنند هیچ جای شکّی نیست. چیزی بود که خودم به چشمم دیدم، تجربهاش کردم و حتّی هزینه گزاف روحی و جسمی هم دادم.
امّا این همه کار، تحقیقات، بگیر و ببند و این چیزها برای چیست؟ آیا صرفاً برای تولید موادّ آرایشی، خوراکی، دارویی، ویروسهای بیماریزا و این چیزهاست؟
خب برای اینها هم میتواند باشد. هیچ منافاتی هم ندارد و حتّی بعضـی اسنادش توسّط خودشان هم اعلام شده است، امّا مطالعه دقیق آن دو صفحه، حاوی مطالبی بود که قصّه را از چند تا تحقیق حیوانی، ژنتیکی و این چیزهای پیش پا افتاده فراتر میبرد. به عبارت واضحتر؛ نقشه کلّ جنگ و دعوای «غیر نظامی» جهان اسلام را با جهان سلطه تا آخرین روز دنیا تعیین و ترسیم میکرد!
توضیح اینکه: اوّلین سر نخ چیزی به نام «ژن خدا» در صفحه 66 کتاب «نه!» پیدا شد! به عبارات زیر که تلفیقی از منابع بسیار مهمّ و خاص هست و در کتاب شخصی به نام «دین هارمر» کاملتر از تحقیقات من جمعآوری شده است دقّت کنید:
«ژن خدا»، نامی عجیب و سؤالبرانگیز برای کتاب «دین هارمر» متخصّص ژنتیک تحصیل کرده هاروارد است. این کتاب ماحصل تحقیقات او درباره نقش ژنتیک بر عقاید مذهبی انسان است. کتابی جنجال آفرین که بعدها مورد توجّه پنتاگن قرار گرفت تا پروژهای با نام (FunVax) را برای مقابله با آنچه «بنیادگرایی» مینامیدند، کلید بزنند.
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت چهل و هفتم»
🔺جایی که شکستم...!
کلّاً ذهنم درگیر بود... نمیدانستم به چه کسی بگویم و چهکار کنم. با خودم میگفتم اصلاً با این اوصاف، مگر کار خاصّی هم از دست کسـی برمی آید؟ خیلی عصبی بودم. به ملّت و امّت اسلامی و مردم مظلوم کشورم و منطقه فکر میکردم.
دیگر واقعاً خوابم نمیبرد با اینکه از بس کار و تحقیقات میکردم، داشتم از پا درمیآمدم و خیلی ضعیف شده بودم. روزبهروز لاغرتر میشدم؛ چون مجبور بودم روزها روزه بگیرم که لازم نشود وقتی برای غذا خوردن، غذا پختن و خیلی از مسائل معمولی هدر بدهم. باز هم با تمام این ضعفها و خستگیها خوابم نمیبرد.
از شما چه پنهان! احساس خلاء شدیدی بهم دست داده بود. دوست داشتم با بابام حرف بزنم و با او مشورت کنم، امّا نمیشد. یعنی میشد، امّا صلاح نبود و امکان لو رفتن و خطرات امنیّتی زیادی وجود داشت.
سراغ بعضی از سایتهای مذهبی و معنوی رفتم. فقط دلم دنبال یک گوش شنوای عاقل میگشت که بتواند به من بگوید باید چه خاکی به سرم بریزم و چهکار بکنم؟ به خیلی از سایتها و دفاتر مشاوره اینترنتی رفتم، امّا خوشم نیامد. دنبال مسجد مسلمانهای تلآویو گشتم. امّا مگر به همین سادگی بود که بروم در یک مسجد و یکی را پیدا کنم و بنشینم با او حرف بزنم؟ درست است که قلبم داشت از غصّه و ناراحتی میترکید، امّا دیگر خل و چل نیستم که!
غروب یکی از همان روزها وقتی به خانه برگشتم، دیدم ماهدخت و شیرین خانه بودند. شیرین خیلی با ماهدخت میپرید و معلوم بود به اندازهای که شیرین علاقه دارد با ماهدخت بپرد، ماهدخت خیلی تحویلش نمیگیرد، امّا اینجوری هم نبود که اگر شیرین سراغش بیاید، تحویلش نگیرد.
دیدم نشستند و دارند با هم گپ و گفت میزنند و چای میخورند. من هم سلام کردم و رفتم لباسهایم را عوض کردم!
آی بدم میآید از کسـی که میفهمد حوصلهاش را ندارم، امّا گیر میدهد و الکی میخواهد آویزان آدم بشود. حالا تصوّر کنید آن دو نفر شروع کردند به من گیر دادن! من تنها کاری که کردم، به بهانه خستگی، ضعف و گرسنگی، دو سه تا سیب برداشتم و به اتاقم رفتم. در اتاقم را باز گذاشتم که ببینند خوابیدم و دیگر اذیّتم نکنند.
خب خدا را شکر گرفت و دیگر آنها هم حرفی نزدند. فقط میشنیدم که دارند درباره ایران حرف میزنند. چیزهایی هم میگفتند که یادم نیست. بیخیال!
حدود سه چهار ساعت خوابیدم. بعد بیدار شدم و خیلی آرام گشتی توی خانه زدم. رفتم یک چیزی بخورم، امّا چیزی از گلویم پایین نمیرفت. به زور دو سه تا میوه خوردم و بلند شدم وضو گرفتم. چادر نماز نداشتم. حتّی مهر هم نداشتم. کلّاً خیلی آن پنج شش ماه کاهل نماز شده بودم. از آن وضعیّت بدم میآمد، امّا بدبختیاش اینجا بود که وقتی آدم کاهل نماز میشود، یواشیواش تا چشم باز میکند، بینماز شده است و حتّی یادش نمیآید آخرین باری که نماز خوانده کی بوده است! اما دوست هم ندارد به خودش بگوید بینماز! و اگر کسـی به او بگوید بینماز، ممکن است بدش بیاید؛ یعنی تا این اندازه روزگار و اخلاق آدم، حالبههمزن و پررو میشود.
حالم خراب بود... خراب!
رفتم یک برگ از درخت بغل پیاده رو کَندم، به داخل آوردم و روبهرویم گذاشتم. مثلاً مُهرم بود! تازه یادم آمد، کو قبله؟ قبلهاش کجاست؟!
حالا تصوّر کنید حالم بد است، حوصله ندارم، حسابی خدا لازمم، نماز لازمم، امّا قبله و مهر هم ندارم، این میشود اوضاع فلاکتبار!
گوشیام را برداشتم، دیدم سه بار تماس بیپاسخ داشتم، ولی از جایی که شماره نداشت. شاخ درآوردم و کلّی تعجّب کردم، امّا داشت دیرم میشد. باید تا قضا نشده، چند رکعت میزدم به کمرم!
#نه
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فوراً رفتم و قبلهنما را دانلود کردم. گرا، کشور و شهر میخواست. حالا بدبختیاش این است که هیچ کدام از ده تا قبلهنمایی که گرفتم، نه کشوری به نام اسرائیل و نه شهرهای خراب شده آنجا را داشت.
ذهنم کار نمیکرد. حوصله نداشتم. دوست داشتم گوشیام را پرت کنم و بزنم هفت تکّهاش کنم، امّا دلم نیامد. بلند شدم و همینطوری یک طرف ایستادم، امّا دیدم درب اتاقشان باز هست و ممکن است بفهمند من دارم چهکار میکنم. اتاق خودم هم خیلی امنوامان نبود؛ چون بالاخره اگر میخواستم درش را ببندم صدا میداد. فورا به آشپزخانه رفتم و دستم را تا روبهروی گوشهایم بالا آوردم؛ دو رکعت... نه ببخشید، سه رکعت نماز مغرب میخوانم قربةًالیالله، اللهاکبر.
یعنی گفتم اللهاکبر، دیگر گریه امانم نداد! اینقدر گریه کردم که دیگر نماز نمیخواندم، فقط شده بود اشک و گریه! گریههای داغ و سوزان که داشت صورتم را آتش میزد.
همینطوری که میخواستم رکوع بروم؛ چون احتمال دادم ممکن است صدای گریهام به بیرون برود، وقتی خم شده بودم و داشتم میگفتم «سبحان ربّی العظیم و بحمده!».
رکعت دوّم شد!
دیگر چشمانم جایی را نمیدید از بس گریه کرده بود و داشتم از درون میسوختم. اینقدر که وقتی قنوت رکعت دوّم بودم، حالم از خودم و این ایمان کشکی به هم میخورد که فقط وقتی پیش بابام، خانوادهام و محلّهمان هستم رعایت میکنم و وقتی چشمم به زرق و برق غرب افتاد، همهچیز یادم رفت.
دستم را که برای قنوت گرفته بودم، روی صورتم گذاشتم که خدا قیافه نحسم را نبیند! امّا وقت دعا کردن بود، باید برای اینکه صورت نمازم به هم نخورد، ذکر بگویم. خب هیچچیز نداشتم بگویم اما هنوز باور داشتم که اگر فقط صاحبمان به دادمان برسد وگرنه خیلی اوضاع خراب است.
شاید آن نماز چیزی حدود نیم ساعت طول کشید. نیم ساعت توی آشپزخانه بودم و مثلاً عبادت میکردم. جای خوبی بود. پاتوقم شد برای تا وقتی که آنجا بودم.
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
اُمیدِ غریبانِ تنها کجایی؟
اللهم عجل لولیک الفرج
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil