eitaa logo
🇾🇪🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 کانال کمیل
28.5هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
15.1هزار ویدیو
485 فایل
فی الواقع خداوند اِند لطافت اِند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اِند رفاقت است فقط کافی است بخواهی به سمت او حرکت کنی ادمین اصلی تبادل و تبلیغ @tabligh_tabadol ادمین دوم تبادل و تبلیغ @Admincahanel ارتباط با خودم ✍️ @seyedkomeil
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام حضرت ارباب شش گوشه اوج لذت یک خواب نوکرست وقتیکه کسی شبیه تو ارباب نوکرست. صبح علی الطلوع ، سلام علی الحُسیݧ تسبیح صبحگاهی آداب نوکرست.. صبحتون حسینی ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت حضور مردم در انتخابات ۱۱ اسفند یک جهاد بود ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🌷شهید 🌷 هرگز فراموش نکنید، تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ای ساخته نخواهد شد ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
اقتدارِ جمهوریِ اسلامیِ ایران یعنی با شکایت بیماران پروانه ای علیه امریکا، قاضی حکم به توقیف یک محموله نفتی امریکایی رو میده و ایران هم اون رو توقیف میکنه! اگر همین خبر رو ۵۰ سال پیش به کسی میگفتی، ازت تست اعتیاد میگرفت.. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
ازمصطفی کواکبیان تو برنامه برمودا سوال شد شما نامزد ریاست جمهوری میشید؟! میگه منو محسن رضایی همیشه هستیم فقط فرق من با محسن رضایی اینه که اون رای نمیاره من تایید نمیشم 😂 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
💢بابا تمرکزتون رو جمع کنید و از یه شهر انقلابتون رو شروع کنید..! باور کنید ما داریم شرمنده‌ی شما میشیم از بس هی شکست میخورید😁 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
تصویر رهبر انقلاب بر دیوارنگاره میدان فلسطین به مناسبت اقدام نمادین در روز درختکاری رهبر انقلاب با کاشتن درخت و ابراز سلام به ملت ، تصویر این رویداد با شعار سلام بر فلسطین، سرزمین زیتون و مقاومت بر دیوارنگاره میدان فلسطین تهران اکران شد‌. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم همت ما در قبال تمام کسانی که راه را کج می روند،مسئولیم حق نداریم با آنها تند برخورد کنیم از کجا معلوم که ما در انحرافِ آنها نقش نداشته باشیم؟ 🌷۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید ابراهیم همت در سال ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: لحظه‌های عمرت را با ذکر صلوات احیا کن. 📗تفسیر امام عسکری علیه‌السلام، ج۱، ص۶۰۳ 💫اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دخترخانم،حتماگوش‌کن! .m4a
2.37M
درد و دل‌های یک پسر درباره حجاب نامناسب برخی خانم ها! ☑️ خانوم هایی که حجابشون کامل نیست، حتما گوش بدن. ☑️ همچنین بفرستید برای اون خانم‌هایی که معتقدند ظاهر مهم نیست، دل آدم باید پاک باشه. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
جزئیات حادثه در پالایشگاه خصوصی در بندرعباس سخنگوی سازمان مدیریت بحران کشور: 🔹حدود ساعت ۱۱ صبح امروز کوره طرح توسعه فاز ۳ شرکت پالایش نفت آفتاب بندرعباس که یک شرکت خصوصی می‌باشد، دچار حریق می‌گردید که بلافاصله با حضور به موقع عوامل آتش‌نشان، اطفاء گردید. 🔹در این حادثه ۳ نفر از مصدومان حادثه مذکور به مرکز درمانی شهید محمدی بندرعباس اعزام و یک نفر هم در محل فوت شده است. 🔹به دلیل ورود به موقع عوامل امدادی د آتش‌نشان، خسارت جدی به مجموعه وارد نشده است و شرایط تحت کنترل است. 🔹شایان ذکر است که علت حادثه در دست بررسی است و اطلاعات تکمیلی متعاقباً اعلام می‌گردد. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
♦️آمریکا حمله یمن به کشتی آمریکایی را تایید کرد/ ۳ نفر کشته شدند 🔹فرماندهی مرکز آمریکا به کشته شدن ۳ نفر و زخمی شدن دست کم ۴ نفر در حمله موشکی به کشتی «ترو کانفیدنس» اذعان کرد. 🔹سنتکام افزود خسارت شدیدی به این کشتی وارد شده است. 🔹سی‌ان‌ان به نقل از دو مقام آمریکایی مدعی شد که این حمله به کشتی با پرچم باربادوس دو کشته بر جای گذاشته است که اولین تلفات از زمان آغاز حملات ارتش یمن به حساب می‌آید. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر میخواید عظمت انقلاب امام خمینی رو درک کنید به این فکر کنید که پارسال همه ی رسانه های دنیااومدن تا به خیال خودشون انقلاب کنن و نظامو عوض کنن اما نهایتا یه توالت عمومی رو هم نتونستن فتح کنن😁 امام خمینی با دست خالی بدون حمایت خاصی از جایی اومد نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی رو از ریشه درآورد:)) ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
طی درگیری نیروهای مرزبانی خراسان جنوبی با قاچاقچیان علیرضا موذن به شهادت رسید! کسی برای مظلوميت شان هشتگ ترند نمی‌کند و استوری نمی‌گذارد؟! برای شادی روح شان صلوات... ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور (عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که در ادامه خواهیم گفت به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیری خودمان شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم. هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا حدود ۳۹۲ نفر شرکت کردند و حدود ۲۸۵ هزار صلوات فرستاده شد. طبق بیانات بزرگان دین ، برترین ذکر است و در رسیدن به حاجات بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا ، آمرزش گناهان، توشه آخرت و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد. ان شاء الله همگی بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثواب‌ها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهره‌مند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم. برای شرکت در این ختم صلوات، روی لینک زیر کلیک کرده و گزینه ثبت را بزنید سپس تعداد صلواتی که تمایل دارید بفرستید را وارد کنید و سپس روی ثبت کلیک کنید تا ثبت شود. https://EitaaBot.ir/counter/g4cnm
💫نماز بسیار مهم شب بیست و هفتم ماه شعبان (امشب) 🌸پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: هر کس در شب بیست و هفتم شعبان ۱۰ رکعت نماز (۵تا نماز ۲رکعتی) در هر رکعت بعد از حمد، ۱۰ بار سوره اَعْلی(آیات درون تصویر بالا) بخواند، خداوند متعال یک میلیون عمل نیک برای او نوشته و یک میلیون گناه او را زدوده و یک میلیون درجه بالا برده و تاجی از نور بر سر او می‌گذارد. (اقبال الاعمال سید ابن طاووس) ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
صحبت های حضرت آقا رو چند بار گوش میدم ،چند بار میبینم ، به چهره و حرکات دست و بدن آقا جان موقع ادا جملات و بیان احساسات خیلی دقت میکنم ، حرکات ایشون موقع حرف زدن هم پیام دارد ، ایشان امروز از بروز دعواهای سیاسی در مجلس جدید نگران بودند، که نکند به سمت روزهایی برود که لاریجانی و احمدی نژاد دائم به هم میپریدند. نظر من ضعیف التحلیل دعوا بین نسل نو انقلاب (لیست امنا و صبح ایران) و نسل قدیمی تر هاست دعوتی چنار و پاجوش ها (جوانه ها) من که مدت ها قبل از انتخابات عرض کردم به رسایی و ثابتی رای میدم ، به خاطر نفوذ کلام و قدرت مطالبه گری و مقهور لابی های قدرت و ثروت نشدن اما از اونها توقع دارم در عین بیان حق و پا گذاشتن روی خرخره مصلحت سنجی ها و پدرخواندگی کردن ها ، مراقب باشند امر آقا روی زمین نماند همه میدانیم برای ما و شما و رسایی ها و ثابتی ها آقا یعنی همه‌چیز اما لازم است به یکدیگر تذکر بدهیم از چنارها توقع دغدغه نگرانی برای امر آقا را نداریم تمام توقع ما ، از پاچوش هاست که انشالله زیتون و نارنج و سیب و انار خواهند بود پر ثمر ،پر فایده برای مردم و انقلاب ✍️سیدکمیل ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین و آرامش بخش ترین و دلچسب ترین و حال خوب کن ترین جای جهان برای من اینجاست ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت پنجاه و هشتم» 🔺جنبش نوین زنان! در طول آن چند روز که ترکیه بودیم، علاوه بر دیدن جاهای خاص، تفریحی و عبادی ترکیه، بیش‌تر ارتباطات ما با مؤسّسه مربوط به «جنبش نوین زنان» ترکیه بود. این مؤسّسه که حسابی در خاورمیانه کار میکند و حتّی زنان و دختران زیادی از ایران و افغانستان را جذب کرده است، دوره‌های 48 ساعته فنّ سخنوری و سحر جمعیّت را برای افرادی برگزار میکند که یا از اسرائیل معرّفی شده باشند و یا خود مؤسّسه تشخیص بدهد که آن‌ها باید این آموزش را ببینند. به‌خاطر همین هرکسـی اجازه نداشت در آن دوره شرکت کند. ما که مستقیماً از خود اسرائیل معرّفی شده بودیم توانستیم در این دوره 48 ساعته شرکت کنیم. یک استاد داشتیم که سه چهار ساعت با او بودیم. صحبتش را این‌طوری شروع کرد: «اسمم طاهره‌ است. اسممو دوس دارم، امّا یه چیز اعتباریه و خودم تو انتخابش نقش نداشتم. پس اجازه میخوام که از چیزایی بیش‌تر حرف بزنم که خودم تو انتخابش سهم دارم و براش زحمت کشیدم. امروز میخوام از دو کلمه صحبت کنم: یکیش چیزی هست که اگه من و تو به‌عنوان یه زن به بقیّه نشانش بدیم، بدون شک متّهم به بی‌پروایی و حتّی لاابالی‌گری میشیم که به اون میگن: «نشاط»! و یکی هم چیزیه که نباید بروزش بدیم، فقط و فقط به این علّت که ممکنه جلب توجّه کنه و وقتی من و تو رو از بیرون اون‌طوری میبینن، دوستمون داشته باشن؛ که اونم اسمش «هیجان» هست! کسی نمیگه این دو تا کلمه برای من و تو حرومه و یا خوب نیست، ولی میشه از نگاه‌های چپ‌چپ مردها و بقیّه زنهای از جنس خودمون فهمید که درباره ما چی فکر میکنن و حتّی ممکنه در فکرشون من و تو رو تا مرز بی‌حیایی سوق بدن! امروز تو این کلاس جمع شدیم تا درباره بکارگیری این دو عنصر یعنی «نشاط» و «هیجان» تو سخنرانیها و جلساتمون صحبت کنیم. فکر نمیکنم موضوع خسته کننده‌ای باشه. به‌خاطر همین لطفاً اجازه میخوام در مرحله اوّل، با یه آهنگ خاطره‌انگیز یه تکونی به خودمون بدیم و رقصی و آوازی و ... هان؟ موافقین دخترا؟» همه تا این را شنیدند، یک جیغ و هورا کشیدند و با این کارشان، پیشنهاد طاهره را تأیید کردند. صندلی‌ها به‌صورت جمعی و دایره‌ای چیده شده بود. به‌خاطر همین خیلی راحت، همه برای رقص ریختند وسط، لباسهای اضافی را کندند و... (عینی علیک انا عینی علیک چشمام دنبال توئه بحین لیک انا بحین لیک من به تو عشق میورزم هیمانة یانا امانة علیک ریحنی ماتسبنیش کده من عاشقتم، به من رحم کن و مایه آرامشم باش و این‌جوری رهام نکن!) ماهدخت همین‌جور که داشت میرقصید به‌طرفم آمد. در حالی که به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم، دست هم را گرفتیم. دوباره مثل داخل هواپیما شده بود، تب داشت و بدنش داغ شده بود! (مالی بدوب انا مالی بدوب چی به سرم اومده که این‌جوری دارم میسوزم وانا یدوب کده وانا یدوب این‌جوری من تو تب عشق میسوزم حالا من لحظة فی لحظة دوب و الحب یعمل کل ده تو یه چشم بهم زدن وجودم آتیش گرفت و عشق با همه اینکار رو میکنه جرالی ده اللی جرالی لیه چرا این بلا به سرم اومد هو انت تطلع منین یابیه تو یهو از کجا پیدات شد شوقک حصلی وصلنی ایه) آرام در گوشش گفتم: «چته دختر؟ چرا دوباره تب کردی؟ حالت خوب نیست؟» (دلتنگی تو این بلا رو سرم آورده وده باینله ده اللی اسمه بیه اینا از طرف کسی سرم اومد که حتّی اسمشم نمیدونم الحب صیاد القلوب یاماما دوب قلبی دوب عشق دلها رو شکار میکنه وای مامان دلم آتیش گرفت) گفت: «نمیدونم! خودم احساس تب نمیکنم فقط یه‌کم سرم گیجه. مشکلی نیست، خودت رو ناراحت نکن عزیزم!» ادامه... 👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
(وبالامارة مش عارفة نوم با وجود اینا من نمیتونم بخوابم ولا انا عارفة کم و لا انا فاهمة لیه نمیدونم چقدر و نمیفهمم اصلاً چرا این‌جوری شدم شایفة الحیاة متزوقة زندگی به چشمم یه طعم دیگه پیدا کرده مزاجی حلوة مروقة همه‌چیز در نظرم شیرین شده معقول من اوّل لقاء با عقل جور در نمیاد، ولی از همون نگاه اوّل حاسة انا عرفاک من السنین احساس کردم سالهاست میشناسمت استنی علی مهلک یاعم بیا با ما باش عمو !! هو انت ایه معندکش دم تو اصلاً احساس نداری قبل ماتمشی من المکان انا عایزة اقولک کلمتین قبل‌از اینکه بری میخوام دو کلمه حرف حساب باهات بزنم....) بعداز یک ربع بیست دقیقه قر و فر، نشستیم و طاهره شروع به صحبت کرد. از شیوه‌های هیجان و نشاط در سخنرانی گفت و چیزی حدود 15 یا 16 روش عملی و جذّاب را تشریح کرد. یادگیری و انتقالش خیلی راحت بود و حتّی نیاز به نوشتن و جمله‌برداری نبود. حتّی با خودم میگفتم چرا قبلاً دنبالش نبودم و چیزی از آن روشها نمیدانستم. آن چند روز که نه، بلکه بعدها به این نتیجه رسیدم که آن چند روز خلاصه بسیار مفیدی از آن چندماهی بود که در اسرائیل بودیم و انواع و اقسام کلاس‌ها رفته بودیم. حتّی به نظرم آن چند روز، برای اهلش خیلی مفیدتر و جذّاب¬تر از آن چند ماه بود. بگذریم. وقت رفتن شد. از آنکارا به کابل، چیزی حدود 5 ساعت پرواز بود. آماده شدیم و به فرودگاه رفتیم. در فرودگاه من برای خریدن نوشیدنی به‌طرف یک کافه رفتم. از دور دیدم یک نفر پیش ماهدخت آمده است، پشتش به من بود و خیلی مشخّص نبود که چه میگویند و چه‌کار میکنند. فکر کنم آدرسش را پرسید و رفت! وقتی به ماهدخت رسیدم، دیدم دو سـه تا کـیک در دستش هست. یکیش را داشت میخورد، تعارفم کرد. با تعجّب از او کیک را گرفتم؛ چون در کیفمان کیک نبود و تعجّب کردم که آن کیکهای گرم و خوشمزه را از کجا آورده است. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔥 🔥 💥 «قسمت پنجاه و نهم» 🔺خودم زحمتش را میکشم! سوار هواپیما شدیم. باورم نمیشد که حدّاکثر تا چهار پنج ساعت دیگر به وطنم برمیگردم و به زودی میتوانم خانواده‌ام را ببینم. این‌قدر هیجان زده شده بودم که دو سه بار بغض کردم و میخواست گریه‌ام بگیرد که جلوی خودم را گرفتم. تا نشستیم و کمربندمان را بستیم، هنوز پرواز نکرده بودیم که دیدم ماهدخت بدنش داغ شده است. خودم هم یک‌کم سرگیجه داشتم ولی این‌قدر نگران تب ماهدخت شده بودم که درد خودم یادم رفته بود. بهش گفتم: «چته تو؟ چرا باز بدنت داغه؟» با کمی بیحالی گفت: «نمیدونم! نه اینکه حالم بد باشه‌ها، امّا هر وقت تب میکنم، سرم سنگین میشه و گردنم تیر میکشه!» تا گفت گردنم تیر میکشد، یاد مسائل پرواز قبلی‌مان افتادم. خیلی عادّی گفتم: «حالا سرت میگیم طبیعیه! امّا گردنت چرا؟ کجای گردنت تیر میکشه؟!» چشمانم به دستانش بود. آرام بالا آورد و نقطه‌ای از گردنش را نشان داد و گفت: «اینجا! دقیقاً اینجا! حتّی گاهی درد و تیرش پخش میشه و به اندازه یه کف دست تیر میکشه!» جالب اینجا بود که دقیقاً دستش را همان‌جا گذاشت که آن خانم آرام دست کشید و چک کرد. دستم را بردم و روی دستش گذاشتم. گفتم: «اجازه هست ببینم؟» گفت: «آره! جای خاصّی نیست، یه‌کم زیر فَکّم!» دست کشیدم. یک‌کم دقیقتر نگاهش کردم، داشتم جای غیرطبیعی بودن بخش کوچکی از پوست آن منطقه را زیر انگشتانم حس میکردم، جایی که مثل جای بخیه یا جراحت خاصّ و قدیمی است. همین‌طور که آرام دست میکشیدم گفتم: «آخی! عزیزم! چند وقته این‌طوری؟» گفت: «نمیدونم، خیلی وقته. گاهی وقتا حتّی نمیذاره نفس بکشم. اون شب که تو زندان بودیم، یادته؟ یادته حالم بد شد و یه مرد افغان منو زد و داشت منو خفه میکرد؟!» وای یادم آمد، همه صحنه‌ها از جلوی چشمانم رد شد. گفتم: «آره‌آره! خب؟» گفت: «از اون شب احساس میکنم بیش‌تر تیر میکشه؛ چون یکی از زانوهاش رو همین‌جا گذاشته بود و داشت گردنمو میشکست!» گفتم: «ینی قبل‌از اون مشکل تنفّسی و تیر و درد و اینا نداشتی؟» کمی فکرش کرد و گفت: «یادم نمیاد! نمیدونم، نه! فکر کنم یه چیزی اینجا بوده که بعداز حمله وحشیانه اون شب، جابه‌جا شده!» با تعجّب گفتم: «ینی چی مثلاً؟ استخونات؟» یک نفس عمیق کشید و در حالی که به سقف نگاه میکرد گفت: «نمیدونم، هیچی!» پروازمان شروع شد. رفتیم آسمان! من چشمانم را بستم، خسته بودم. مقاومتی نکردم و راحت خوابیدم. وسطهای خواب بودنم، هست یک‌مرتبه آدم سرش را جابه‌جا میکند و یک لحظه چشمش اطرافش را میبیند، دقیقاً همان‌طوری شدم. حالا خوب گوش بدهید که چه شد! 2ثانیه چشمانم دید که در دستهای ماهدخت چیزی است و آرام با آن ور میرود. بعدش فوراً چشمانم بسته شد، امّا مغزم نیمه بیدار بود و کنجکاو شده بود که این چه هست که دستش است. حریف مغزم نشدم که ناگهان صدای بسیار آرام ماهدخت را شنیدم که گفت: «سمن! بیداری؟» چیزی نگفتم. مغزم میگفت بذار فکر کنه خوابیدی! نفس کشیدنم، نفس خواب بود و به‌خاطر همین یکی دو بار که پرسید و من هم چیزی نگفتم، دیگر شک نکرد و ساکت شد. نبضم بالا رفته بود. همه‌ش فکر میکردم تا چشمم را کمی باز کنم، قیافه ماهدخت را سه سانتی صورتم میبینم که با چشمانش شدیداً بهم زل زده و سکوت الانش هم ترفندش است که مچ مرا بگیرد! به‌خاطر همین ترسیدم که آن لحظه چشمم را باز کنم. یکی دو دقیقه صبر کردم. لحظات هیجان‌انگیزی بود! میخواستم مچش را بگیرم، میخواستم به او بفهمانم که میدانم نمیتواند به عشقش فکر نکند و میدانم که با او در ارتباط است. باید تنفّسم را کنترل میکردم که با وجود هیجان بالا، امّا صدای خورخور خوابیدن همیشگی‌ام را بدهد. مژه‌هایم این‌قدر بلند است که وقتی میخوابم، مثل این است که مژه‌هایم در هم تنیده شده است و میخواهی از بین یک صحرای علفزار و از زیر تاریکی خاک، همه‌چیز را کنار بزنی و به نور خورشید برسی! خیلی آرام؛ یعنی خیلی‌خیلی آرام... مژه‌هایم را این‌ور و آن‌ور کردم تا کمی نور دریافت کنم و ببینم پشت پلکم چه خبر است. وای از آن لحظه! وای از هیجانش! وای از چیزهایی که دیدم و خواندم! دیدم یک گوشی خاص روی صندلی‌اش گذاشته و آرام با نوک انگشت اشاره دست راستش تایپ میکند. آن گوشی را هیچ‌وقت در دستش ندیده بودم! من که ادّعایم میشد از جیک‌و‌پوکش خبر داشتم و حتّی دو سه بار تمام وسایلش را چک کرده بودم، امّا تا آن لحظه به آن گوشی نرسیده بودم. معلوم بود که دارد چت میکند. داشت قلبم می‌آمد توی حلقم! نمیدانید آن لحظه چه بر من گذشت. یک‌کم بیش‌تر مژه‌هایم را باز کردم، امّا جوری که اگر کسی میدید فکر نمی‌کرد که دارم میبینم. وسطهای مکالمهاش بود. نوشتههایی که در ذهنم مانده، این‌هاست: - من شک دارم! شما مطمئنّی؟ - بله، شک نکن. - از کجا این‌قدر مطمئنّین؟ - ما اون‌جا بودیم. - ینی شاهد ماجرا بودی و کاری نکردین؟ - اینا دیگه به شما ربطی نداره!
- چی به من ربطی نداره؟ داشتن منو چک میکردن و شما مثل ماست اجازه دادین؟! - مثلاً باید چه غلطی میکردیم؟ پامیشدیم و بین زمین و هوا درگیر می‌شدیم؟ - چرا دارین الان بهم میگین؟ نمیشد وقتی ترکیه بودیم... - نه! ما درگیر یه عامل خارجی شدیم! درگیری ما سه چهار روز طول کشید. - ینی این‌قدر نزدیکن که باهاشون درگیر شدین؟ - بله متأسّفانه! ما تازه همین الان تونستیم با خودت ارتباط بگیریم. - ینی چی با خودم؟ پس اون موقع تا حالا داشتین با کدوم سگ ارتباط می‌گرفتین؟ - لطفاً مؤدّب باشین! مشکل همین‌جا بود. بخش سایبر دشمن بسیار فعّال و زرنگه! تمام پیامها و تماسهای ماهواره ما رو از رو زمین میگرفتن و میزدن! - ینی الان خبری نیست؟ الان امن هست؟ - به احـتـمال قوی! دشمن فقط وقتی رو زمین هسـت مـیتونه ارتباط ماهـواره‌ای ما رو بزنه؛ به‌خاطر تحریمایی که داشتن از قابلیّت فضا برخوردار نیستن! - خب الان تکلیف چیه؟ - مقامات معتقدن که باید تمومش کرد، برگردین! - زده به سرتون؟ چی دارین میگین؟ اگه این‌جوری باشه که میگی، ما همین الانش هم تو دهن گرگیم! اصلاً باشه، برمیگردیم! میشه بگی چطوری؟ - نمیدونم. دیگه صلاح نیست مکالمه‌مون طولانی‌تر از این بشه! - وایسا ببینم! کدوم گوری میخوای بری آشغال؟ بین دندونای گرگ گیرم انداختین و اون‌وقت میگی نمیدونم؟! پس منو لینک کن به کسی که بدونه. - آروم باش! - چطوری؟ لابد با گوش دادن به آهنگ و خوردن قهوه! آره؟ - نمیدونم، پایان مکالمه! - من ادامه میدم! از اینا که کم‌تر نیستم! به سازمان بگو فلانی گفته من ادامه میدم، بگو آلفا رو بفرستن منو شکار کنه و برگردونن! بعدش تا دو سه دقیقه چیزی ننوشت و چیزی نوشته نشد. تا اینکه صفحه گوشی‌اش خاموش شد. بعداز دو سه دقیقه رفت سراغ گوشی‌اش و با اثر انگشت بازش کرد. نوشت: «باشه، برمیگردم! من نباید احساسی برخورد میکردم. اصلاً بلد نیستم احساسی رفتار کنم، ببخشید که تند رفتم. گوش به فرمانم که برگردم!» تایپینگ بالای صفحه‌اش نوشت، تا اینکه این متن نوشته شد: «همیشه اون‌جوری نمیشه که من و تو میخوایم. تصمیم درستی گرفتی! به‌محض دریافت دستور بازگشت، بهت ابلاغ میکنم. ضمناً اگه لازم باشه بَرِت گردونیم، آلفا و بتا لازم نیست. خودم زحمتشو میکشم!» واقعاً گیج شده بودم، اصلاً از آن مکالمات سر در نمی‌آوردم! تمام هنرم این بود که نگذارم بفهمد که بیدارم. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil