eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
784 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چند روز پیش که عمه ت اومده بود خونه‌مون باهم رفتیم به زن حاج باقر سربزنیم اونموقع زن حاج باقر گفت همسایه مون منیر خانم برام تعریف کرده که چند روز پیش با پسرش رفته بوده امامزاده اونجا یه خانوم شهری رو دیدند که یه دختر دم بخت هم باهاش بوده پسرشم یه دل نه صددل عاشق اون دختره شده... میدونی که منیر خانوم که چشمهاش خوب نمیبینه نتونسته دختره و مادرشو بشناسه . پسرش هم از اون روز مدام به مادرش فشار میاره که بره تحقیق کنه ببینه اون خانم و دخترش از اقوام کی بوده که برن خواستگاری. عمه‌ت از نشونه هایی که در مورد منیر خانم از زن حاج باقر شنید گفت اون روزی که منو منصوره رفته بودیم امامزاده یه خانم مسن با پسر جوونش اونجا بودند. اتفاقا حس کردم نگاه پسره خریدارانه باشه. بعدم زن حاج باقر که فهمید منظور منیر خانم تو بودی و پسرش تو رو پسندیده می‌خواست همون لحظه بره سراغ منیر خانم که عمه ت نذاشت گفت الان که بری صداش کنی بیاد میفهمه منصوره دختر کیه و با اخباری که در مورد طلاقش توی ده پر شده همون اول کاری نظر پسرش رو هم عوض می‌کنه که قید منصوره رو بزنه. به همین خاطر گفت صبر کنید یکم بگذره اگه پسره واقعا عاشقش شده باشه به مرور که موضوع طلاق رو بفهمه شاید شانس بیاریم و بی‌خیال حرف مردم بازم دلش پیش تو گیر باشه و پا پیش بذاره و بیاد خواستگاری کنه... والا من که سر در نیاوردم عمه‌ت چی میگه. عمه‌ت به زن حاج باقر گفت فعلا نگو فهمیدی اون دختر کیه. خودت که عمه‌تو خوب میشناسیش یه حرفی بزنه دیگه باید اطاعت کنیم ازین طرف هم دیدم عمه ت از من دوتا پیرهن بیشتر پاره کرده سواد داره عقلش بهتر کار میکنه سپردم دست خودش. گفتم هر چی گفت همون کارو بکنم. حالا دیدی ما در مورد یه نفر دیگه حرف میزدیم؟ این آقا و خانمی هم که اومده بودند از آشناهای ننه شهلا توی شهر بودند... که اومدند و جواب منفی‌مونم همینجا توی حیاط خودمون بهشون دادم... بهشون گفتم درسته دختر من عقدی بوده و طلاق گرفته اما دیگه تو خونه‌م جای کسی رو تنگ نکرده که دلم بیاد به شوهر پیر راضیش کنم . اونام خودشون خجالت کشیدن و رفتند. خیالت راحت دیگه برنمی‌گردند. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از اینکه مامانم رو زود قضاوت کرده بودم شرمنده بودم روی نگاه کردن به صورتش رو نداشتم. زیر لب ببخشیدی گفتم و آروم آروم از جام پاشدم وقتی خواستم برم بیرون محبوبه گفت: _منصوره توی اون اتفاقی که برای تو افتاد هیچ کس جز مسعود مقصر نیست یه روز هم جواب اون نامردی‌شو میده. خدای تو هم بزرگه. سری تکون دادم و رفتم سراغ دار قالی. کارم به جایی رسیده که آجی سربه هوا و شیطونمم به فکر آروم کردن من باشه به خودش که نگفتم اما بارداری صورتشو زشت کرده. به افکارم خندیدم آخه بینیش و لب هاش خیلی ورم کرده تو دلم گفتم لابد بچه‌ش خیلی خوشگل می‌شه . خوشبحال محبوب که عروس شد و به زودی هم مادر هم می‌شه. خدایا زندگی من رو به کجا می‌کشونی؟ زنداداشم گفته بود به نیت خواستگار خوب و ازدواج موفق چله‌ی زیارت عاشورا بردارم .اول که نفهمیدم یعنی چی؟ که یادم داد و گفت: یعنی چهل روز به نیت اینکه یه خواستگار خوب برام بیاد و باهم ازدواج کنیم و خوشبخت بشیم هرروز یه بار زیارت عاشورا بخونم. روز بیست و سوم که هنوز نخونده‌ بودمش ظهر نمازم رو خوندم و هنوز وضو داشتم مفاتیح رو برداشتم و زیارت عاشورا رو خوندم. تموم که شد چشم هام رو بستم و یکی یکی اسم امام‌ها رو آوردم حضرت زینب و حضرت رقیه رو هم صدا کردم ازشون خواستم کمکم کنند زندگیم به آرامش برسه. خواستم یه خواستگار خوب بیاد و ازدواج کنم و باهم خوشبخت بشیم. امروز هرچی منتظر محبوبه موندیم نیومد. مامان نگرانش بود تنهایی رفت به دیدنش. برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
به دختر به ظاهر مظلومی که همه ابهتم رو بهم ریخته بود نگاه کردم و گفتم: -مادرم همیشه می‌گفت خدایا، ما رو به بلاهایی که بهش فکر نمی‌کنیم دچار نکن. الان که بلای آسمونی بهم نازل شده خوب می‌فهمم. چشمهای سیاهش گرد شد و گفت: -من بلای آسمونیمم؟ خوبه اونی که داد زد شما بودی. -چرا من فکر می‌کردم تو زبون نداری؟ پشت پلک نازک کرد: -به وقتش بلدم از زبونم استفاده کنم. -وقتش دقیقاً موقعیه که قراره با من حرف بزنی دیگه! چون جلوی بقیه دیدم لام تا کام دهن باز نمی‌کنی. -حتماً اون موقع که شما دیدی وقتش نبوده. https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
من ! سی و هشت ساله، گیتاریست.🎸 متهم به قتل🔪 قسم خوردم که خودم قاتل رو پیدا کنم. مافیایی شدم که همه اسمم وحشت می‌کردند. حالا بعد از دوازده سال زمانی تو یه قدمی قاتل بودم، محبت یه دختر دلم رو زیر و رو کرد. مجبور به انتخاب شدم ... سپیده یا قسمم؟ https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
من امیر حسین هستم ۱۲سالمه یک کانال شهدایی زدم عضو شید https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من امیر حسین هستم ۱۲سالمه یک کانال شهدایی زدم عضو شید https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460a
سلام🤚 امیر حسین هستم وقتی خواستم کانال شهید گمنام رو بزنم این اولین بنر من بود، الان ۱۵ سالم شده، واز شما دعوت میکنم که عضو کانال شهید گمنام شید🙏🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 بدترین آدما با کثیف‌ترین زندگی اونایی‌اند که یاد نگرفتن فکر کنند! (اینو خدا میگه‌ها) 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
جاریم خیلی زن حسود و دو به هم زنی بود... همیشه توی مهمونی های خانوادگی با حرفای بی مورد و دروغ بین اعضای خانواده رو به هم می زد. یه حرفی می‌زد و آتیشی را می‌انداخت. اصلاً براش مهم نبود که دو نفر به خاطر دروغ‌های خانم از هم کینه به دل می گیرن. یه بار تو یکی از مهمونی‌ها که خیلی عصبی شده بودم به برادر شوهرم گفتم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
حکایت زیبای 《سفر به آلمان با طی الارض》 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
فکر سالم.mp3
8.82M
🍃🌹🍃 | فکرای من همش همین کارای روزمره و دغدغه‌ها و مشکلات زندگیه! ✘ چرا فکر من اصلاً به چیزای بزرگ قد نمیده؟ 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) وقتی مامانم برگشت گفت: _بمیرم برا دخترم... بچه‌م مریض شده و کمر درد گرفته... یکم با روغن کمرش رو ماساژ دادم... سفارش کردم اگه تا فردا بهتر نشد با سعید برن شهر پیش دکتر... دکتر قبلا بهش گفته مرتقب فشار و قندش باشه... اخه خیلی بالا میره. هرروز که میره بهداری روستا اندازه گیری میکنند اما دکترای شهر بهترن هم برای کمردردش بره هم آزمایش قند و فشار خونش رو دکتر ببینه آخه چرا اینجوری میشه. بعدم مامان خندید و گفت: به محبوب گفتم چه خوب شد که سعید تو شهر خونه نگرفت، تو همیشه بهش غر می‌زدی که چرا توی شهر برام خونه نگرفته حالا امروز حکمتش رو فهمیدی؟ خانوم از حرفم ناراحت شده... زل زده تو چشمام و می‌گه هنوزم می‌گم قرار بود توشهر خونه بگیریم اینجا توی روستا چی داره آخه؟ میگم دختره‌ی خیره سر از وقتی عروس شدی هرروز خونه‌ی مایی یا من بهت سر می‌زنم اگه الان شهر بودی چطوری می‌خواستم از حالت باخبر بشم یا بیام ببینمت؟ اصلا کسی بود که بهت برسه؟ میگه زنداداش‌هام که بودند... این دختر هنوز بچه‌ست و نمی‌فهمه زنداداش ها هر کدوم یه گوشه‌ی شهر هستند تو هم قرار بود بری یه گوشه ی دیگه‌ش چطوری میخواستین به هم سر بزنید. اما اینجا دوقدم راهه تنهایی بدون اینکه منتظر باشیم مردامون از سر کار بیان و کلی منتشونو بکشیم تا ببرنمون، خودمون یه چادر سرمون و یه دمپایی پامون می‌کنیم و چند دقیقه ای کل ده رو دور می‌زنیم . مامان به اینجای حرفش که رسید یه لبخند پهن زد و گفت: از حرف من لجش گرفته بود و چرت و پرت می‌گفت همش. بعد هم انگار که واکنش‌های محبوبه رو به خاطر آورده باشه باصدای بلند شروع به خندیدن کرد. منم به خنده‌های مامان می‌خندیدم. یهو خنده رو لبش ماسید. بعدم زیر لب زمزمه کرد، محبوب حال خوشی نداره می‌ترسم برای خودش یا بچه‌ش اتفاقی بیفته کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) خداروشکر چند روز بعد محبوبه هم حالش بهتر و نگرانی‌هامون برطرف شد... بار آخری که داداش نصیر به خونه‌مون اومد گفت: قراره عمه و شوهرش دوباره بیان و چند وقت پیشمون بمونند. خیلی خوشحال شدم، همه ی ما عمه رو خیلی دوست داشتیم سنش بالا ولی خیلی مهربون بود ، سه تا دختراش خیلی سال پیش ازدواج کرده بودند و دیگه وقت عروسی نوه‌هاش بود... کلا عمه زن باسیاست و با تدبیری بود. از وقتی شنیدم قراره به روستا بیان کلی خوشحال شده بودم، فقط عمه می‌تونست ماجرای همسایه ی حاج باقر رو فیصله بده... همون همسایه‌های کاشانی، عمه زن زرنگی بود کلاسهای نهضت سواد آموزی شرکت کرده و سواد داشت و همین سواد باعث شده بود که سری توسرها داشته باشه خیلی پخته و بافرهنگ رفتار می‌کرد. سال پیش هم وقتی فهمید مسعود طلاقم داده خیلی با بابا دعوا کرده بود که نتونسته علت طلاق دادنم رو از زبون مسعود بیرون بکشه. دوروز بود داشتم خونه تکونی می‌کردم که وقتی عمه اومد خونه از تمیزی برق بزنه. قبل از ظهر عمه و شوهرش عمو محمد از راه رسیدند مثل همیشه بشاش و مهربون و خوش برخورد. آدم از گفتگو با این دونفر هیچوقت خسته نمی‌شد. سر سفره‌ی نهار حرف از مسعود شد و عمه که دوباره داغ دلش تازه شده بود خیلی بابا رو بابت طلاق من شماطت کرد حتی کلی دعواش کرد که اگه تو یکم به فکر آبروی دخترت بودی کم باغ و ملک توی روستا نداری همه رو می‌فروختی میومدی شهر که دخترت مجبور نباشه اینجا توی روستا هرروز حرفای صدتا یه غاز این مردم بشنوه. اما بابا هم بهونه های خودش رو میاورد. عصر همون روز مثل دفعات قبل با عمه به امامزاده‌ی روستا رفتیم‌ همونجا همسایه‌ی مش باقر من رو دیده و پسندیده بودند...نقطه‌ی امیدم برای رهایی از حرف مردم... توی راه هرکی که چپ‌چپ نگاهم می‌کرد یا با بغل دستیش پچ‌پچ میکرد عمه چنان توی ذوق طرف میزد که کیف می‌کردم‌ برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
هفده سالم بود که به خاستگاری پسر داییم جواب مثبت دادم. هم ازش خوشم میومد و هم میخواستم از درس خوندن خلاص بشم اون موقع گوشی همراه و اینترنت و فضای مجازی نبود برای همین قبل از خاستگاری با پسرداییم دور از چشم پدرومادرهامون نامه نگاری داشتیم و گاهی تلفنی صحبت میکردیم . طی همین نامه نگاری ها و صحبت های تلفنی عاشقش شدم. حرف های قشنگی میزد و چشم انداز زیبا و رویایی برای اینده مون به تصویر میکشید.. اونقدر بچه بودم و افکارم نسنجیده بود که اصلا معیارهای مهمی برای ازدواج با او درنظر نداشتم. نمیدونستم که بااین ازدواج همچین بلایی سرم میاد😔 https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🔴درمان قطعی و ریشه ای ناباروری 🔴🌺 🌼بهترین روش درمان ناباروری با بیشترین درصد رضایت و سریعترین روش که میتونه یه زندگی سالم رو بهت هدیه کنه و بارداری موفق رو برات تضمین کنه🌼 ⛑درمان ناباروری آقایان و بانوان🌺یک عمر با این درمان خودتو بیمه کن🌺 🔴اگه دیدی نسبت به زندگیت سرد شدی نیازه که آرزوهاتو بغل بگیری و گرمشون کنی🔴 📑 فرم مشاورتو پر کن و منتظر تماس مشاورین ما باش👇👇👇👇 📑https://formafzar.com/form/ig3a7 ❇️اگر دنبال تضمین درمانی بیا اینجا👇👇👇 🔖https://eitaa.com/joinchat/3865969047C023d5ec511
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 🎥 اذعان تحلیلگر بی‌بی‌سی به ناتوانی آمریکا در برقراری بازدارندگی در منطقه! 🔶 علی واعظ، مدیر پروژه ایران در گروه بین‌المللی بحران: حتی بعد از ترور آقای سلیمانی بر اساس گفته وزارت خارجه آمریکا، حملات به نیروهای آمریکایی در عراق و سوریه 400 درصد افزایش یافته‌ است. 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍃🌹🍃 🔴 عکسی دلگرم کننده از مترو گلشهر 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
⭕️💢⭕️ 📷آسمان سوریه و عراق و لبنان در حال کلیر شدن است! 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️ پایگاه آمریکایی که به آن حمله شد کجا قرار دارد و چگونه مورد هدف قرار گرفت؟ 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 نتیجه‌ی دروغ‌های قبل از ازدواج 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
یه گروه داریم مخصوص مذهبی ها 😇ما برای وصل کردن آمدیم... اینجا بند دلت رو گره بزن به بال شهدا🦋 سبک بال...قدم نه! پرواز کن تا معراج🕊 ‌‌‌‌ ختم و ذکرِ حرم به نام شهدا،قرآن شهدا،زیارت نیابتی در کربلا و مشهد🕌🕋 دوست داشتی بزن روی لینک زیر واردشو 👇 https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35 مطمئن باش تا دعوتنامه شهدا نداشته باشی نمیتونی وارد بشی😍🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مثلا وقتی یکی از هم محلی ها داشت منو به همسایه ش نشون میداد عمه هم متوجه شده بود وقتی بهشون رسیدیم با آرامش و محبت باهاش احوالپرسی کرد و‌بعد هم حال دخترش رو پرسید و گفت صفورا از دخترت چه خبر شوهرش هنوز رابراه کتکش میزنه؟ با بغل دستیش هم سلام و احوالپرسی کرد ‌و به اونم گفت شوهرت چطوره؟ دیگه به فکر زن دوم گرفتن نیست؟ وای خدایا نمی‌تونم وصف کنم این کار عمه چقدر برام خوشایند بود وقتی از اونها دور شدیم رو به عمه گفتم خوب حالشون رو جا آوردی عمه. عمه یه نیشگون ریز از لپم کشید و گفت تو بخند عزیزکم ولی این مدل رفتار اصلا خوب نیست اینطور حرف زدن اصلا تو خون من نیست. شکستن دل خیلی بده...شکستن غرور آدما از اون هم بدتر من قصدم خورد کردن غرورشون یا شکستن دلشون نبود ولی چاره ی دیگه ای برام نذاشتند. حس خوبی ندارم از حرفایی که بهشون زدم و بدبختیاشونو به روشون آوردم... اما گاهی باید به بعضی‌ها یادآوری کرد که هرکدوم از ما تو زندگی خودمون یه سری مسائل داریم که خوبه تو حریم شخصی خودمون بمونه و در حریم خصوصی هم سرک نکشیم به امامزاده رسیدیم و‌بعد از زیارت با هم توی امامزاده زیارتنامه خوندیم کلی دعا کردیم وقتی خواستیم برگردیم عمه خیلی خسته شده بود موقع پایین اومدن از کوه نفسش به شماره افتاده بود آروم آروم سراشیبی کوه رو پایین اومده و به خونه برگشتیم.... همون چند روزی که عمه خونه‌ی ما بود خیلی بهم خوش گذشت . مدام تو گوش بابا می‌خوند من چند روز می‌خوام منصوره رو به خونه‌ی خودم ببرم و هر بار بابا مخالفت می‌کرد‌ خودم خیلی مشتاق بودم اما از وقتی محبوبه ازدواج کرده همه‌ی کارهای خونه به عهده‌ی منه و اگه منم با عمه برم مامان خیلی دست تنها می‌شد و از پس کارها برنمی اومد. توی روستا کارهای روزمره بیشتر و سخت‌تر از شهر بود بنابراین خودمم به فکر مامان بودم‌. تو همین چند روز حسابی به عمه عادت کرده بودم. عمه هم کلی سفارش من رو به مامان و بابا کرده بود که بیخبر از او برای ازدواج من هیچ تصمیمی نگیرند. اخه وقتی جریان خواستگاری اون پیرمرد پولدار و جواب مامان به دخترش رو گفته بودم خیلی عصبی شده بود حتی با مامان هم دعوا کرد که چرا دخترت رو پیش غریبه ها کوچک می‌کنی. یه ساعت بعد وقتی عمه و مامان توی حیاط نشسته بودند و حرف می‌زدند. از حرفاشون فهمیدم که مضمون صحبت‌هاشون مسعوده... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۳۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) عمه موقع رفتنش گفت که می‌خواد باهام حرف بزنه. بعد هم با همون آرامشی که همیشه تو حرف زدن داشت گفت ببین منصوره جان هر کس توی زندگیش تقدیری داره. تقدیر تو هم این بود که از مسعود جدا بشی و منتظر بخت جدیدت بمونی با گفتن این حرفها داشت اشکام سرازیر میشد که به‌ ز‌ور مانعشون شدم عمه گفت یه چیزی رو می‌خوام بهت بگم که فکر کردم شنیدنش از زبون من برات راحت‌تر باشه تا کس دیگه. مسعود با بلایی که سر زندگی تو آورد هیچ‌وقت خیر نمیبینه... توی دلم از این حرف عمه ناراحت شدم اما چیزی بروز ندادم... چون هنوز منتظر بودم و امید داشتم مسعود پشیمون بشه و برگرده. اما باحرفی که حالا شنیدم امیدم کاملا ناامید شد.... ببین عمه جان، مسعود داره با دختر عموش که توی شهر زندگی میکنند ازدواج میکنه... با گفتن این حرف داغون شدم اما خودم رو حفظ کردم زل زده بودم به فرش لاکی رنگ پهن شده‌ی کف اتاق. عمه صدام کرد حواست به منه عمه؟ بله آفرین دخترم... مسعود چوب بدی که درحق تو کرده رو یه روزی می‌خوره اما تو باید قوی باشی. به خدا توکل کن تا خدا رو داری از مکر و حیله و بدخواهی هیچ کس نترس .چون خدا همیشه کمک احوالت می‌شه البته اگه بهش اعتماد کنی. این بار که هر کاری کردم بابات راضی نشد اما دفعه‌ی بعد حتما می‌برمت تا چند وقت پیش خودم بمونی. از رفتن عمه ناراحت بودم اما چاره ای جز خداحافظی نداشتیم. برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨