eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
788 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_105 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله الهی دستم بشنکه والا برام چاره نگذاشتی ببخشید ،
اومد ، شروع کردن بازی کردن ، از من قشنگ تر بازی می کرد ولی حریف ناصر نبود . علی اصغر جان بیا کمک کن وسایل شامو بیاریم رفت به مامانم کمک کنه با ناصر تنها شدیم اومد جلو به شوخی دماغ منو گرفت . خب خانوم خانوما مگه من نگفتم ماجرای دیروزو برای کسی نگو . نه گذاشتی نه برداشتی ، امروز تو ماشین منو سکه یه پول کردی که من تو رو غذا نخورده بر گردوندم خونه . صورتمو کشیدم عقب دماغم از دستش رها شد فقط من بابد به هرچی میگم عمل کنم . بعد تو بزنی زیر حرفت چشماش گرد شد . من چی گفتم که عمل نکردم مگه من برات نامه ننوشتم که من دوست دارم ، خانم قربانی از طرف بسیج هرجا میره منم باهاش برم . تو قبول کردی ولی حالا زدی زیرش نرگس توکی این حرفو به من زدی تو نامه ، دادم فریده بهت داد . تو هم گذاشتی توی جیبت ، مگه نخوندیش ؟ چنان از ته دلش خنده قشنگی کرد . که با خنده اون منم خندیدم وای نرگس با همون نامه منو عاشق خودت کردی . قبل از محرم شدنمون دائم می خوندمش به مامانم گفتم به بابا بگو هر شرطی گذاشتن قبول کنه یعنی قبل نامه منو نمی خواستی چرا میخواستمت ولی عاشق نبودم . بعد نامه دیونت شدم . گفتم این همون دختریه که من میخوام . من که از عشق و عاشقی ننوشته بودم هرچی که دوستشون داشتم برات نوشتم . توی نوشته هات سادگی و صداقت و شیطنت موج می زد من عاشق شیطنتت شدم . حرفاش خامم کرد ، یادم رفت چی میخواستم بهش بگم . مامانم صدامون زد بیاین شام رفتیم سر سفره . عاشق قرمه سبزی های مامانم بودم بوی غذای مامانم خونه رو برداشته بود ببخشید احمد آقا نمیان نه بار برده شهرستان امشب نمیاد غذارو خوردیم . ناصر اومد بره من دستشو گرفتم نرو بمون آخه شماها فردا مدرسه دارید باید زود بخوابید . خدا حافظی کرد . منم باهاش اومدم تو حیاط . ناصر چرا همین جا نمی خوابی . عمیق بهم نگاه کرد ، بالبخند گفت : بابات گفته نه شب خونه ما می خوابی نه شب دختر من خونه شما می خوابه هر کجا هم ، بُردیش باید ساعت یازده شب بیاریش. واقعا بابای من گفته بله از من قول گرفته آخه چرا ؟ از خودش بپرس خدا حافظی کردو رفت . مامان چرا بابا به ناصر گفته شب خونه ما نخوابه . ما که به هم محرمیم . یه خورده بهم نگاه کرد . با خنده لب زد رسم نیست رسم دیگه چیه بابا ، شب بخیر شبت بخیر تو رخت خواب دراز کشیده بودم داشتم به چهار شنبه که قراره بچه های سرود برن بهشت زهرا مزار شهید پلارک فکر می کردم . منم باید برم . ولی چه جوری . ناصر که اصلا نمی زاره ، مامانمم طرف ناصره ، خدایا راهی جلوی پام بزار . هی تو ذهنم نقشه میکشیدم ، می دیدم نمی شه پاکش می کردم . نگاهم به ساعت افتاد دو نصف شب بود. وای امشب از اون شباست که برای نماز صبح خواب بمونم . چشمامو بستم . به زور خودمو خوابوندم . با صدای نرگس ، نرگس مامانم برای نماز صبح بیدار شدم . ازبی خوابی دیشب انگار تو چشمام شیشه خورده ریخته بودن . خوابالوده وضو گرفتم سلام نمازمو که دادم . بدون اینکه مغنعه نمازمو در بیارم خودمو انداختم توی رخت خوابم . باصدای ماشینی که پشت بلند گو داد می زد سبزی خوردن ، سبزی پلو . . . از خواب بیدار شدم ، ساعت و نگاه کردم ، وای ساعت یازده نیمه صبح بود . بوی شامی مامانم هوش از سرم برده بود . رفتم آشپزخونه . سلام مامان یه دونه شامی میدی بخورم سلام عزیزم اول یه آبی به صورتت بزن . چرا منو بیدار نکردی خیلی خوابیدم . منم دیر پاشدم عه شما چرا دیشب از فکر و خیال خوابم نمی برد عذاب وجدان کتک زدن منو داشتی ؟ یه نگاه گوشه چشمی بهم انداخت سفره رو پهن کن ، شامی از ماه تابه در بیارم بشین بخور بعدم حاضر شو برای مدرست غذامو خوردم . آماده شدم مامان من دارم میرم کاری نداری . نه عزیزم به خدا می سپارمت برو به سلامت . داشتم می رفتم خونه فریده اینا که باهم بریم مدرسه ، ناهید و دیدم ، هرکاری کردم زبونم به سلام باز نشد . چون باهام قهر بود منم از کنارش رد شدم بهش سلام نکردم . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_105 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) شماره داداشم رو. گرفتم، هر چی زنگ خورد بر نداشت، از تلفن خونه پدر بزرگ احمد رضا زنگ زدم، تا گفتم سلام داداش قطع کرد بهش پیام دادم سلام. داداش، وقتی بابا به رحمت خدا رفت، پول نقد زیادی داشت، شما برداشتی گفتی با پولش مغازه خریدم که هم مال خواهرم حفظ بشه هم سهم سودش رو میخوام برای مریم پس انداز کنم، الان من به اون پس اندازم نیاز دارم، یه شماره حساب برات میفرستم، پولم رو بریز به حسابم، میخوام برای خودم جهاز بخرم پیام من رو خوند ولی جواب نداد یک ساعت بعدش دوباره پیام دادم، بازم جواب نداد براش نوشتم الا پیام میدم حاج علی بهش میگم برادرم ارثم رو نمیده، این رو نوشتم، انگار آتیشش زدم، زنگ زد بهم هرچی از دهنش در اومد بهم گفت، آخرشم گفت من کوفت هم به پسر حاج رضا نمیدم چه برسه به ارث، منم زنگ زدم به حاج علی، شوری روستامون جواب داد الو سلام سلام ببخشید من مریم هستم خواهر محمود آقا خوبی مریم خانم ممنون، ببخشید حاج علی من با همسرم اومدیم شیراز میخوایم اینجا زندگی کنیم، زنگ زدم به داداشم میگم یه کم از پوالهای ارث پدریم که پیشش هست بهم بده میگه نمی دم، میشه شما بهش بگید بهم بده، اخه میخوام جهازم رو بخرم احمد. رضا اومد جلوم، با اشاره سر و دستش گفت به کی زنگ میزنی؟ لب خونی کردم میگم بهت حاج علی گفت باشه چشم دخترم من با داداشت صحبت میکنم ممنونم کی بهم خبر میدید؟ باهاش صحبت کنم بهت خبر میدم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، احمد رضا با لحن معترضانه ای گفت به حاج علی شوری، برای چی زنگ زدی؟ _به داداشم گفتم یه کم از ارثی که از بابا به من رسیده بهم بده، گفت نمی دم، منم زنگ زدم به حاج علی گفتم بهش بگه... عصبانی شد، نگذاشت حرفم تموم شه داد زد ما چه نیازی به پول و ارث داریم، چرا به من نگفته زنگ زدی؟ پدر شوهر مادر شوهرم اومدن تو اتاق، مادر شوهرم رو کرد به احمد رضاکرد، دستش رو. گذاشت روی بینیش هیس، چرا داد میزنی، پدر بزرگ مادر بزرگت مریضن احمد رضا با دستش من رو نشون داد از این خانم بپرس پدر شوهرم رو کرد به من چی شده دخترم_ منم همه چی رو براش گفتم یه تاملی کرد ببین دخترم کاملا حق با تو هست، ولی این راهش نیست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾