زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_52 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم_#زهرا_حبیباله چیو باید بدونم امشب عمه هاجر ینا میخوان بیان خو
#پارت_53
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
برو پیش علی اصغر ازش ورق بگیر نقاشی بکش .ببین ۵تا باید بکشی.باشه
باشه میکشم.
رفت پیش علی اصغر منم اشاره کردم به زری بریم .
بریم
آروم از تو اتاق اومدیم بیرون یواشکی درحیاط رو باز کردیم .درحیاط رو نبستیم که در نزنیم ، علی اصغر میفهمید نمی زاشت بریم . بدو بدو اومدیم در خونمونمون بند و کشیدم در حیاطمون باز شد. دوتایی آروم آروم . اومدیم پشت در اتاق گوشمونو گذاشتیم به در داشتتن خدا حافظی میکردن الانا بود که در اتاق رو باز کنن با زری چش تو چش ،شدیم . آروم در گوشش گفتم . بریم دارن خدا حافظی می کنن نوک پا نوک پا از حیاط اومدیم بیرونو پارو گذاشتیم به فرار ولی بین راه پای من گیر کرد به سنگ افتادم زمین آرنج دستم و زانوم خیلی درد گرفت احساس سوزش بدی میکردم . حس کردم آرنجم داغ شد . ولی وقت اینکه خودمو وارسی کنم ببینم چی شده نداشتم خودمو جمع و جور کردم لنگون لنگون رفتیم خونه مادر جون .
تا علی اصغر منو دید گفت نرگس کجا بودی ؟
از دستت داره خون میاد .
نگاه کردم دیدم وای آستین لباسم پاره شده دستمم داره خون میاد .
زدم زیر گریه. آستین پیرهن قشنگم پاره شده .
زری اومد جلو وای نرگس دامن لباستم پاره شده. صدای گریم بیشتر شد. من لباسمو خیلی دوست داشتم حالا چیکار کنم پاره شده به مامانم چی بگم .
صدای در حیاط اومد مادر جون بود اومد تو اتاق.
نرگس جان چی شدی مادر چرا از دستت خون اومده ؟
این لباس رو چرا پوشیدی ؟
خوردی زمین ؟
کجا بودی تو؟
پاهامو کوبیدم زمین و بلند بلند گریه میکردم . مادر پیرهنم پاره شده حالا چیکار کنم.
کجا بودی که پاره شده؟
زری گفت . ما اومدیم خونه خاله ببینیم شما چیکار می کنین برگشتنه نرگس خورد زمین.
ای فضولا
خیلی خوب پاشو پیرهنتو در بیار خونه منو نجس نکنی .
علی اصغر پاشو برو حیاط لباس نرگس و دربیارم ببینم دستش چی شده .اونم رفت بیرون .
لباس از پشت زیپ داشت مادر باز کرد اومد آستین لباس رو از دستم دربیاره صدای گریم بیشتر شد
آی آی یواش می سوزه .میسوزه مادر میسوزه
دارم آروم در میارم یه دقیقه صبر کن .
وای پوست و گوشت آرنجم کنده شده بود .مادرم رفت بتادین با پنبه اورد زد روی زخمم ، سوزشش بیشتر شد منم داد زدم ای دستم آی دستم
_تموم شد تموم شد.
تلفن خونه مادرم زنگ خورد . زری گوشی رو برداشت.
الو بفرمایید.
خاله نرگس خورده زمین مادر جون داره دستشو میبنده
آره بد جور
زری جان مادر کیه ؟چی میگه؟
خاله است میگه چرا دیر کردید.
وای مادر جون پاشو پیرهن منو قایم کن الان مامانم بیاد ببینه پاره و خونی شده منو میکشه
مادر تو میترسیو هرکاری دلت بخواد میکنی! ....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_52 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_53
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
هیچ وقت با خانمی که طلاق گرفته و یا همسرش فوت کرده، رفت و آمد خونوادگی نکن، حتی با دختری که هنوز ازدواج نکرده، سرت رو بده به زندگی خودت، نمیگم باهاش دوستی نکن، میگم پاش رو توی خونه ات باز نکن، اگر دوست مدرسه ات هست همون تو مدرسه باهاش بگرد، اگر توی حسینه و یا بسیج باهاش دوست شدی توی همون مکان باهاش دوست باش. خونت نیارشون
البته همه رو هم نمیشه با یه چشم نگاه کرد، هستن افرادی که همسرشون فوت کرده و یا طلاق گرفتن، و دارن با شرافت زندگی میکنند، ولی از اونجایی که ما از باطن کسی خبر نداریم، پس شرط احتیاط رو توی زندگیمون میکنیم، من نمیخوام تورو نسبت به شوهرت بی اعتماد کنم، نه اصلا همچین قصدی ندارم، دارم بهت میگم، تو شرط احتیاط کن، زن باید مواظب زندگیش باشه، یه چیزی رو که خودم تجربه کردم بهت میگم، خوب گوش کن و ازش درس بگیر.
مش رحمت خدا بیامرز، از آقایی کم نداشت، من ازش راضی هستم خدا هم ازش راضی باشه، ولی بی احتیاطی من توی زندگیم، داشت بلا سرم میاورد
_چه بلایی خاله؟
من دنبال یه خیاط خوب میگشتم که پارچه بدم بهش برای خودم و دخترها بدوزه، یکی بهم معرفی کرد، رفتم پیشش خیلی از کارش راضی بودم، بعدم باهاش دوست شدم، این بنده خدا همسرش فوت کرده بود، سه تا هم بچه داشت، یه دختر دو تاهم پسر، بعد از یه سری رفت آمد، به من گفت، من خیلی دوست دارم سایه یه مرد با غیرت بالای سر بچه هام باشه، حالا خودش چند تا برادر شوهر داشت که خیلی هوای زندگیش رو داشتن، نگو که چشمش مش رحمت رو گرفته، منم ساده منظورش رو متوجه نمیشدم، میگفتم، ان شاالله یکی از مش رحمت بهتر قسمتت بشه، یه چند باری هم پیش مش رحمت تعریف این خانم رو. کرده بودم
مریم جان، اینم یادت باشه، نه خوب و نه بدِ هیچ خانمی رو پیش شوهرت نگو، یکی از اشتباهات من همین بود، که خودم با تعریف و چند بارم، به مش رحمت خدا بیامرز گفتم برو لباسهای ما رو از در خونشون بگیر، با هم آشناشون کردم
حرفهای خاله کبری برام جالب اومد، دارم با دقت گوش میکنم
این گذشت، تا اینکه یه روز با مش رحمت رفتیم فروشگاه، یه نمایشگاه کتاب، کنار فروشگاه زده بودن، به مش رحمت گفتم، بیا با هم بریم توی این نمایشگاه، حرفم رو تحویل نگرفت، گفت بیا بریم کار دارم
منم دیگه اسرار نکردم، داشتیم خرید میکردیم یه دفعه گل از گل مش رحمت وا شد رو کرد به من،
کبری، خانم معینی، اونم اومده خرید، برو ببین کاری چیزی نداره، من بهم بر خورد، آخه دیدن یه زن نا محرم، که شادی و نشاط نداره، گفتم
ولش کن تو که عجله داری، اونم داره مثل ما خرید میکنه، مش رحمت دیگه حرفی نزد، ولی همه حواسش رفته بود به سمت قفسه هایی که خانم معینی داشت خرید میکرد، منم حرص میخوردم و به روی خودم نمیاوردم، مشغول خرید بودم، برگشتم به مش رحمت نشون بدم، دیدم نیست، دورو برم رو نگاه کردم، یه دفعه دیدم، داره با خانم معینی حرف میزنه، خانم معینی تا چشمش افتاد به من، اومد جلو، به حال و احوال کردن، منم از درون دارم حرص میخورم، ولی به ظاهر نشون نمیدم، اینقدر اعصابم بهم ریخت که دیگه نتونستم خرید کنم، رو. کردم به مش رحمت
همینهایی که خریدیم کافیه بیا بریم، مش رحمت گفت، حالا یه خورده توی فروشگاه بگرد، ببین چیز دیگه ای نمیخوای
گفتم نه همینها بسه، پررو، پررو تو چشمهای من نگاه کرد گفت پس صبر کن خانم معینی هم خریدهاش تموم بشه، با هم بریم،
مریم جان، دنیا روی سرم خراب شد، یه دفعه یاد حرف خانم معینی افتادم، که بهم. گفت من دوست دارم سایه یه مردی مثل مش رحمت بالای سر بچه هام باشه، با خودم گفتم، پس این خانم با منظور میگفت من ساده نمی فهمیدم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾