eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
770 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_61 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله همه مهمانها رفتن . منم رفتم توی اتاق پیش مامان ب
# رمان_آنلاین_نرگس به قلم در رو باز کرد_ بیا تو _ نه تو بیا بیرون مامانت ناراحت میشه. بیا کوچه ، هم بازی کنیم . هم حرف بزنیم . باشه بزار حاضر شم . باهم اومدیم کوچه دیدم مامانم سرا سیمه داره دنبال من میگرده تا منو دید . نرگس نگفتم نرو بیرون . بیا بریم خونه نمیام میخوام کوچه باشم. میگم بیا بگو خب با من بحث نکن بیا بربم. فریده تو میای خونه ما به مامانم نگفتم بیام دعوام میکنه. یواشی بهش گفتم بهت زنگ میزنم باهم حرف بزنیم . فعلا خدا حافظ باشه خداحافظ مامان چرا نزاشتی بازی کنیم . تو دیگه مثل سابق نباید بری کوچه یا که بری خونه کسی. چرا مامان اینطوری که می پوسم چرا شو بعدن خودت میفهمی ** ساعت چهار بعد از ظهر مامانم و جواد خوابیده بودن علی اصغرم رفته بود پایگاه بسیج تمرین سرود منم صدای تلوزیونو کم کرده بودم داشتم فیلم می دیدم که صدای زنگ حیاطمون اومد. هرکی هست غریبه چون نمی دونه به در حیاط ما بند هست که بکشش در باز شه . برای اینکه مامانم و جواد بیدلر نشن اومدم پشت در آهسته گفتم کیه. باز کنم منم ناصر عه وای حالا چیکار کنم روسری سرم نبود بلوزم آستین کوتاه بود. گفتم یه دقیقه صبر کنید الان میام دویدم تو خونه هول شده بودم دور خودم میچرخیدم هیچی پیدا نکردم چادر دیشب رو سرم کردم . اومدم در و باز کردم. سلام . سلام چرا دیر باز کردی نمی دونستم چی بگم. هیچی نگفتم ناصر یه شاخه گل رز توی یه دستش بود توی اون دستشم یه ساک که معلوم بود چند تا چیزی توش بود . شاخه گل رو داد به من . تعارفم نمی کنی بیام تو خونه. گل رو گرفتم چرا چرا بفرمایید تو الان مامانمو صدا میکنم با جواد خوابن. دستمو گرفت . نمی خواد بیدارشون کنی بزار بخوابن. ما میریم توی اتاق خودت میشینیم تو دلم گفتم وای تنهایی. اومدیم تو اتاق . نرگس بله چرا چادر سرت کردی مگه اینجا نامحرم هست؟ نه همینطوری سرم کردم . اومد جلو چادر رو از سرم برداشت. گذاشت گوشه اتاق . من خودمو جمع کردم . راحت باش نرگس چرا خودتو جمع کردی؟ آخه آستین لباسم کوتاهه با یه صدای آروم و لبخند گفت نرگس جان هیچ کسی توی دنیا به اندازه زن و شوهر به هم محرم نیستند. اشکالی نداره که لباست آستین کوتاهه بعدم اومد جلو تر دستهای من از دور خودم آزاد کرد. راحت باش عزیزم. دستمو گرفت بیا اینجا بشین.پیش من . همه تلاشمو کروم که با فاصله ازش بشینم. خب چه خبر نرگس خانم شونه بالا انداختم و به زور گفتم هیچی. دستشو کرد توی ساک یه کارتن که عکس موبایل روش بود در آورد. گرفت جلوی من . این برای تو هست بفرما دست لرزونمو بردم جلو گرفتم. ممنون. نمی خوای بدونی چی هست با زورو زحمت گفتم کارتن موبایله لبخد زد بله موبایل برات خریدم شبا تا صبح باهم پیام بدیم کتیم خیلی خوشحال شدم اصلا غافلگیر شده بودم خدایا موبایل برام خریده خوشحالی رو تو چهرم دید آفرین_ نرگس ، من باید همیشه همینطوری باشه. بده بازش کنم کار کردن باهاشو بهت یاد بدم. گوشیو بهش دادم . از ذوقم آستین کوتاهو روسری که سرم نبود فراموش کردم اونم شروع کرد یکی یکی برنامه هاشو آموزش دادن ...... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_61 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مینا گفت، نه بابا، حتما خیرات میخواد، اون سیلی ام حق مریم بود، فکرش رو بکن، امروز به تو محل نمیده سرش رو میندازه پایین، با نامزدش میره، فردا هم به حرف همین احمد رضا گوش نمیده، دختر که نباید اینقدر سر خود، باشه، اتفاقا پدر و مادرت از این کار تو خیلی هم راضی هستن _خیرات نمیخوان چون من هر شب جمعه هم به مسجد کمک میکنم، هم پول میدم به حاج آقا نمازی، روحانی مسجد، که برای نیاز مندان خرج کنه، همه رو هم در راه پدر و مادرم میدم، فاتحه و قران هم که براشون میخونم، حتما به خاطر سیلی که به مریم زدمِ یعنی میگی مریم کار خوبی کرد به حرفت گوش نداد؟ نه، نمیگم کار خوبی کرد، باید یه تذکر بهش میدادم نباید میزدمش، الانم برو صداش کن بیاد صبحانه بخوره اگر تو بگی برو من میرم، ولی اگر زود ببخشیش، پیش خودش میگه کاری که میخواستم بکنم رو کردم، هیچ اتفاقی هم نیوفتاد، بزار یه دو روز توی اناقش بمونه ادب بشه، صدایی از داداشم نیومد، معلومه که حرف زنش رو قبول کرده سرم رو تکیه دادم به دیواز نگاهم رو دادم به قاب عکس مامانم، یه لبخند تلخی زدم، ممنون که به فکر منی، صدای داداشم اومد. همه حواسم رو جمع کردم، ببینم چی میگه مینا من رفتم حتما صداش کن بیاد صبحانش رو بخوره باشه برو خدا به همراهت چند دقیقه بعد از رفتن داداشم، صداش اومد سفره پهنِ، بیا صبحونتو بخور گرسنم هست ولی حالم ازش بهم میخوره، بعدشم نقشش رو میدونم چیه، برم صبحونه بخورم، میگه پاشو خونه رو تمیز کن، کور خوندی مینا خانم نمیام، محلش ندادم، دو دقیقه بعدش گفت میخوام جمع کنم پاشو بیا بخور، بازم محلش ندادم، صدای فرزانه اومد مامان من برم بهش بگم بیاد داد زد سرش نخیر، نبینم باهاش حرف زدی ها سرم رو به درس ریاضیم گرم کردم، مشغول تمرین حل کردنم، صدای تقه خوردن به شیشه پنحره اومد، فهمیدم فرزانه است، بلند شدم، پنجره رو باز کردم، یه لقمه بزرگ نون و پنیر گرفت سمتم سلام عمه، زود باش بگیر من برم سلام فوری لقمه رو گرفتم ممنون، فرزانه تیز رفت، منم پنجره رو بستم، نشستم به خوردن، چقدر دلم چایی میخواد، ولی نباید برم بیرون، برم و ازم کار کشیده، صداش اومد پاشو بیا یه چیزی بخور، سقط میشی گشنگی توی دلم گفتم، ان شاالله خودت سقط بشی، ظهر داداشم اومد، گوشم رو چسبوندم به در، ببینم حرفی در مورد من میزنن سفره بنداز مینا که دلم داره ضعف میره چند دقیقه بعدش گفت این اومد چیزی بخوره نه، هر چی اصرارش کردم نیومد صدای داداشم اومد مریم پاشو بیا ناهار محل ندادم با توام، سر به سر من نزار، اعصاب ندارم، پاشو بیا بازم محل ندادم، یه دقیقه بعدش، صداش اومد فرزانه بابا پاشو این بشقاب غذا رو ببر بده به عمه ات ولش کن محمود، لوسش نکن، اینجا این کارها رو میکنه عادتش میشه، خونه شوهرشم از ابن کارها میکنه ها پاشو فرزانه، ببر بده بهش تو دلم گفتم، خدا کنه از پنجره نیاره، صداش که از پشت در اتاقم اومد، نفس راحتی کشیدم، خدا رو شکر، فرزانه دختر عاقلیه در رو باز کردم، بشقاب غذا رو گرفتم عمه صبر کن برات سبزی خوردن و دوغم بیارم باشه، دستت درد نکنه برو بیار رفت برام آورد، خواست بره بوسش کردم ممنونم فرزانه جان، ان شاالله یه روز این خوبی هات رو جبران کنم دستم رو. گرفت، خودش رو لوس کرد عمه بیا آشتی کن صدام رو بردم بالا که داداشم بشنوه هروقت درد سیلی که خورم خوب شد، میام آشتی میکنم فرزانه رفت، در رو بستم، ناهارم رو خوردم، ظرفهام رو برداشتم، از پنجره رفتم تو حیاط شستم، اومدم توی اتاقم، در رو باز کردم گذاشتم توی هال، در اتاقم رو بستم، بعدم قفلش کردم صدای داداشم اومد این موش و. گربه بازی ها چیه در آوردی، پاشو بیا توی هال هیچی نگفتم، مینا من یه ماشین نیمه کاره دارم، به صاحبش قول دادم عصر حاضره، نمیتونم بمونم چایی بخورم خدا حافظی کرد رفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾