eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
770 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_62 # رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله در رو باز کرد_ بیا تو _ نه تو بیا بیرون مامانت
به قلم # زهرا_حبیب‌اله با خودم میگفتم بسه دیگه خیلی آموزش دادی بده دست خودم باهاش کار میکنم یاد می گیرم. هم زمان که داشت یاد میداد دستمو بردم سمت گوشی . آهان اینطوریه یه دقیقه بده منم امتحانش کنم صبر کن نرگس عجله نکن بزار بهت بگم یه سر موبایل دست من بود یه سرش دست ناصر به لاخره کوتاه اومد و موبایل رو داد. اینقدر که محو موبایل و آموزشش شده بودم هواسم نبود که چقدر بهش نزدیک شدم و تو کشاکش موبایل من بگیر اون بگیر چند بار دستم خورد به دستش. هواسم جمع شد یه کم خودمو کشیدم عقب. چرا رفتی عقب بیا جلو بهت بگم . سیم کارتت خامه هیچ شماره ای توش نیست خندید اول شماره حاجیتو بریز تو گوشی تا افتتاح بشه. تو دلم گفتم حاجی دیگه کیه؟ بلد نبودم شمارشو بریزم تو گوشی. چه جوری باید بریزم ؟ با یه لحن آرومی گفت نمی زاری که بهت بگم هی از دستم میگیری بده من گوشیورو. یه لحظه از کار خودم خجالت کشیدم .گوشی رو گرفتم سمتش . اونم از دستم گرفت شمارشو وارد گوشی کرد . با دقت داشتم نگاه میکردم ببینم چیکار میکنه که یاد بگیرم . بیا این شماره منه الان یه سلام میدم . خب دیگه از این به بعد میتونی کاری داشتی اینجا بهم پیام بدی. خودشو میگف حاجی تو دلم کلی بهش خندیدم. دوباره گوشیمو بی هوا از دستش گرفتم _بده ببینم . هول نشو این گوشی برای توست صبر کن بهت بگم. باشه بزار تو دست خودم باشه بگو. لبخند زد_ببین به این میگن کی برد . اینجا مینویسی بعدم این گزینه رو می زنی برای من ارسال میشه اوله له چه جالب . خیلی خوشم اومده بود .دلم میخواست پاشه بره خونشون گوشیمو بر دارم ببرم به فریده نشون بدم نرگس موبایل رو بزار کنار چشاتو ببند میخوام یه چیز دیگه بهت نشون بدم هیچی نمی خواستم همه هوش و هواسم به موبایل بود ایکاش می رفت. ولی دیگه چاره ای نداشتم .چشمامو بستم . حالا چشماتو باز کن . لواشک بود. از کجا می دونست من لواشک دوست دارم. همونطور که گوشی تو دستم بود لواشک رو گرفتم . ممنون . دستشور آورد سمتم که گوشی رو بگیره ناخواسته دستمو کشیدم عقب. اونم اومد جلوتر گوشی رو گرفت گذاشت کنارش. این گوشی هدیه من به توست اینجا باشه من که رفتم هرچقدر دوست داشتی باهاش کار کن. اصلا خوشم نیومد ولی ناچارن به تایید حرفش سرمو تکون دادم .باشه. خب دیگه چه خبر ، نرگس خانم دیشب بهت خوش گذشت. نه عه چرا؟ حوصلم سر رفته بود. خنده بلندی کرد. چرا حوصلت سر رفته بود. اون همه آدم دروبرت بود..... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_62 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) امروز پنج شنبه است، حتما باید برم سر خاک بابا و مامانم، ولی الان سر ظهره نمیشه، ریاضی هم که خوندم، کاری ندارم انجام بدم، حوصلم به شدت سر رفته، صدای زنگ تلفن اومد، با خودم گفتم حتما احمد رضاست میخواد با من حرف بزنه، مینا جواب داد الو سلام، الو، الو، صداتون نمیاد، گوشی رو گذاشت روی دستگاه تلفن، به خودم گفتم، یعنی کی بود، رفتم توی فکر، چه قولهایی احمد رضا به من داد، نمیزارم آب تودلت تکون بخوره، از دیروز یه سراغم ازم نگرفته، گوشی تلفنم دست خودشه نمیتونه زنگ بزنه در خونمونم نمی تونه بیاد، بغض کردم، یادم اومد، مامانم بهم میگفت، بغض نکن گلو درد میکنی، اگر ناراحتی بشین گریه کن، منم یه دل سیر گریه کردم، نگاه کردم به ساعت، چهار بعد از ظهره، الان وقتشه که برم سر خاک، مانتوم رو پوشیدم، شال و. چادرم رو سرم کردم، یه مقدار پول از توی کمدم برداشتم گذاشتم توی کیفم، از در اتاقم اومدم بیرون، چشمم به مینا افتاد، قلبم شروع کرد به زذن، به خودم گفتم، یعنی میتونم جلوش وایسم مینا گفت کجا؟ توی چشم هاش زل زدم، صداش رو یکم برد بالا میگم کجا؟ اصلا دوست نداشتم بهش بگم، ولی چاره ندارم، الان زنگ میزنه به داداشم میگه گفتم میرم سر خاک برو بگیر بشین، لازم نکرده همه جراتم رو جمع کردم، با صدای لرزون گفتم چطور خودت روزی دوبار میری بابا مامانت رو میبینی، من هفته ای یه بار نرم ببینم صورتش رو مشمئز کرد، اومد نزدیکم چی شد، چی شد، برای من زبون در آوردی محکم سر جام وایسادم، نزدیکم شد، زد روی بازوم، هلم داد به عقب برو توی اتاقت، تو هیجا نمی ری هر کاری کردم، دستم بالا نیومد هلش بدم، نشستم روی مبل، به خودم گفتم، بزار حواسش پرت بشه، فرار میکنم چادرت رو در آر پاشو برو آشپز خونه اون ظرفها رو بشور، هم زمان فرزاد گفت مامان دشوری دارم مینا رودکرد به من از دستشویی برگشتم، ببینم لباسهات رو. در آوردی توی آشپزخونه داری ظرف میشوری منم که دیدم موقعیت خوبیه برای فرار، جلوش چادر و شالم رو در آوردم، وایسادم دست بردم برای دکمه های مانتوم، اونم خیالش جمع شد که من میخوام برم ظرف بشورم، رفت تو دستشویی، به سرعت برق و باد، شالم رو انداختم سرم، کج و کوله پیچیدم دور گردنم، چادرم رو دستم گرفتم، کفش هام رو. پوشیدم، دویدم در حیاط رو باز کردم، چند قدمم همینطوری توی کوچه دویدم، پشتم رو نگاه کردم، دیدم کسی نیست، ایستادم شالم رو مرتب کردم، چادرم رو سرم کردم، تند قدم برداشتم سمت قبرستون، دارم میرم سمت قبر مامانم، حاج خانم مادر شوهرم رو دیدم، روم رو برگردوندم، که مثلا من تو رو ندیدم، رسیدم سر قبر مامانم، اومد کنارم نشست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾