eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
770 عکس
400 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_72 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله شب دور هم نشسته بودیم تلوزیونم روشن بود. اومدم گو
به قلم توی دلم گفتم نمی خوام برم فضول خانم . عمه هاجر همچنان داشت لب و لوچه اش رو جمع میکرد که جلوی خنده شو بگیره. رو کرد به ناهید گفت بیا بریم . میره خونشون چند قدم که دور شدن و پیچیدن و از کوچه رفتن بیرون . من دوباره شروع کردم به ادامه بازی. سرگرم بازی بودم که دیدم ناهید عصبانی داره میاد. نرفتی خونتون حرف گوش نمی دی اصلا مامانت میدونه تو ول شدی تو کوچه ها الان میرم خونتون تکلیفتو با مامانت روشن میکنم حالم داشت ازش بهم میخورد تو دلم گفتم آخه به تو چه!!! _ عه عه عه راستی راستی داشت میرفت خونه ما منم از بچه ها خدا حافظی کردم . بدو بدو رفتم خونه مادر جونم. در حیاطش باز بود صدا زدم . مادرجون ، مادر جون. جون دلم بیاتو نرگس جان. حراسون رفتم تو اتاقش سلام مادر . زود باش منو قایم کن. سلام عزیزم مگه چی شده چیکار کردی. داشتم تو کوچه بازی میکردم این ناهید فضول منو دید داره میره خونمون چغلی منو به مامانم بکنه. منو قایم کن. بشین درست حرف بزن ببینم چی میگی. چشمم افتاد به رخت خواب مادرم که گوشه اتاق مرتب چیده شده بود. رخت خواب رو گرفتم رفتم بالا ملافشو کنار زدم خودم لای متکا ها جا دادم . ملافه رو هم کشیدم روی خودم. دوباره مادرجون گفت : نرگس جان بگو ببینم چی شده؟ از همون بالای رخت خواب صدا زدم مادر جون همونی که گفتم داشتم تو کوچه بازی میکردم ناهید منو دید گفت برو خونتون منم نرفتم رفت پیش مامانم چغولی کنه. صدای مامانم ازتو حیاط مادرم بلند شد. مامان : نرگس اینجاست. بیاتو معصومه. سلام سلام مادر خوبی. نه مگه این نرگس چش سفید میزاره که من خوب باشم . این دختره بی شعور ناهید اومد خونه ما نه گذاشت و نه ورداشت کلی لی چارد بار من کردو رفت. بیخود کرد واسه خودش گفته تو هم میخواستی جوابشو بدی والا احمدم طرفدار اوناست مگه من میتونم حرف بزنم . حالا بیا تو بشین یه دقیقه جوشت بخوابه. نه مادر جون ناهار درست نکردم. به نرگس بگو بیاد بریم. مادر جون شروع کرد آروم ، آروم با مامانم حرف زدن . هرچی گوشمو تیز کردم . نفهمیدم چی میگن. ولی حس ششم گفت مادرجون داره طرفداری منو میکنه صدای مادر جون بلند شد . نرگس بیا مامانت باهات کاری نداره نمیام : میخواد دعوام کنه. نمی کنه بیا قربونت برم . باید قول بده. یه دفعه دیدم ملافه از روم رفت کنار. پرو خانم حرف گوش نمی کنی قول هم میخوای مادر جون ببین داره دعوا میکنه. معصومه کاریش نداشته باش دعوات نمی کنم بیا پایین. سُر خوردم از رخت خواب صاف و مرتب مادر جونم اومدم پایین. مامانم رخت خواب مادر جونو مرتب کردو گفت بیا بریم خونه. رسیدیم خونه. مامانم با لحن آروم و محبت آمیز رو کرد به من. نرگس عزیزم من به تو نگفتم دیگه نباید بری کوچه؟ مامان حوصله ام سر میره من دوست دارم برم کوچه بازی کنم. ببین نرگس جان عزیز دلم الهی فدات شم تو دیگه نامزد کردی بَده که بری تو کوچه . اما حالا که میگی دوست داری بازی کنی برو دوستاتو بیار خونمون ، حیاطمونم که بزرگه بیارشون اینجا بازی کنین. اونوقت میزاری توی حیاط باگچ لی لی بکشیم با لبخند گفت آره عزیزم بکشین. کار مادر جون بود که مامانمو اینطور مهربون و منطقی کرده بود ....... حالا برو وسایل مدرسه تو بزار کم کم باید آماده بشی بری مدرسه پریدم صورتشو بوس کردم. باشه چشم ، قربون مامان خوشگلم برم . مامانم یه آهی کشید خدا نکنه عزیزم ..... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_72 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
چه?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) عجب!! که اینطور، خب دیگه چیکار میکنه؟ وقتی داداشم هست کاریم نداره، اما اون که نباشه، فحشم میده، کتکم میزنه ببخشید مریم جان من با زدن و بد دهنی کردن، اونم با دخترِ خانمی مثل تو صد درصد مخالفم، ولی افراد بد اخلاق دنبال بهانه هستن، تو چه بهانه هایی دست مینا میدی که اونم بد خلقی میکنه _مثلا یه دفعه گفت، زود برو نمک بخر، نمکمون تموم شده، غذام داره دیر میشه، من بِدو رفتم، ولی مغازه شلوغ بود، تا نوبت من شد یه کم طول کشید، وقتی اومدم خونه، من رو کشید زیر فحش، موهامم کند، که چرا دیر کردی، هرچی گفتم، مغازه شلوغ بود، بازم فحش میداد _اوهوم که اینطور، خب دیگه، بگو _ظهرها که میخوام برم مدرسه، خیلی هواسم رو جمع میکنم هر چی بگه گوش کنم، چون اگر یه زره ازم ناراحت بشه، اینقدر داد میزنه و دمپایی بهم پرت میکنه که من غذا نخورده از خونه فرار میکنم، _بعدش گرسنه میمونی؟ _گرسنه، گرسنه نمیمونم، به الهه میگم، از خونشون برام لقمه میاره رنگ از روی مادر شوهرم پرید _بابای خدا بیامرزت اینقدر براتون مال گذاشته، اونوقت تو باید برای سیر کردن شکمت از یکی دیگه غذا بگیری بخوری، واقعا برای مینا متاسفم، موندم چه جوابی میخواد بخدا بده، خب دخترم، تو چرا اینها رو به داداشت نمیگی باور نمیکنه، میگه مینا تو رو خیلی دوست داره، یه بار که زده بودم بهش گفتم، بهم گفت، این همه شب و روز داره برات زحمت میکشه، حالا یه وقتم یه تشر بهت میزنه، دختر حرف گوش کنی باش تا دعوات نکنه، خیلی خب باشه، فعلا همین جا باش تا ببینم چی میشه، دّرست چطوره، خوب میخونی؟ آره، شنبه امتحان دارم، خیلی هم خوندم آفرین، میدونی که خانم مدیر به خاطر نامزدیت میخواست از مدرسه اخراجت کنه، من خیلی با مدیر صحبت کردم که تو فقط بری امتحان بدی، پس خیلی بخون که بتونی قبول بشی _میخونم خاطرتون جمع باشه احمد رضا رو کرد به ما خوب سرگرم صحبت شدید، ولی من خوابم گرفته، مامان با اجازتون ما بریم بالا بخوابیم باشه برید، شبتون بخیر سر سفره صبحانه، حاج خانم رو. کرد به من و احمد رضا، خواهرم امروز ناهار دعوتمون کرده خونشون، اگر تو برنامتون هست جایی برید، قبل از ظهر حتما خونه باشید که با هم بریم چشم مامان، خونه خاله پری احمد رضا خیلی بهم خوش گذشت، مخصوصا که بهم هدیه پا گشا داد، دل توی دلم نیست، که برسیم خونه من باز کنم ببینم چیه، غروب خدا حافظی کردیم اومدیم خونه، با احمد رضا رفتیم طبقه بالا، احمد رضا دست دراز کرد سمت من کادو رو بده به من، باز کنم ببینم چی بهت داده سرم رو انداختم بالا نمیخوام، میخوام خودم باز کنم ابرو داد بالا میگم بده بازش کنم کادو رو گرفتم پشتم نمیخوام، خودم میخوام بازش کنم، اومد جلو که چنگ بندازه بگیرش کادو رو گذاشتم روی شکمم، نشستم، خم شدم روش با خنده گفتم کادو خودمه احمد رضا، تلاش کرد کادو رو از من بگیره، منم تو خودم جمع شد، کاغذش پاره شد، صدای قهقه خنده ما فضای اتاق رو پرکرده، کاغذ کادو پاره شد، احمد رضا، گوشه پارچه ای که از بین کاغذ کادو پارچه ها پیدا شد رو کشید منم سفت چسبیدم به پارچه، من و با پارچه دور خونه چرخوند، صدای در زدم و هم چنان صدای حاج خانم بلند شد بچه ها، بچه ها چه خبرتونه، مهمون داریم هر دو شل شدیم، احمد رضا پارچه رو ول کردد، در اتاق رو باز کرد بفرما تو مامان، مهمونمون کیه؟ عموی مریمِ، حاضر شید بیاید پایین... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾