ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل
تأخیرِ تو بر هَم زده تنظیمِ جهان را
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
#ماه_مبارک_رمضان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @chehelcherag2
سالروز وفات حضرت ام المومنین خدیجه علیها السلام
حبیبه و همسر گرامی و با وفای
پیامبرصلی الله علیه و اله و سلم
تسلیت
#بانوی_سخاوت
#رمضان_مهدوی
#ماه_مبارک_رمضان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @chehelcherag2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لحظه اطلاع رسانی خبر شهادت #میلاد_حیدری به خانواده #شهید
#جهادتبیین
#جبهه_مقاومت_اسلامی
#اسرائیل_نابود_خواهد_شد
•••••✾•🌿🌺🌺🌿•✾••••
@chehelcherag2
💠💠#مناسبت...
🌹۱۲ فروردین روز #جمهوری_اسلامی_ایران گرامی باد
✅در روز ۱۲ فروردین مردم به برقراری حكومت جمهوری اسلامی "#آری" گفتند
✍پس از پیروزی شكوهمند انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷، به دعوت امام خمینی همهپرسی حكومت جمهوری اسلامی ایران در روزهای ۱۰ و ۱۱ فروردین ۱۳۵۸ در سراسر ایران برگزار شد و ۹۸٫۲ واجدین شركت در همهپرسی با دادن رای «آری»، با برقراری حكومت جمهوری اسلامی موافقت كردند.
آخ بشه سال دیگه همین موقع ها آماده بشیم که افطار بریم مسجد کوفه و افطار رو پیش
حضرت حجت(عج) بخوریم... 😋😇
قربونش برم که فک کردن بهش هم حال آدمو خوب میکنه❤️
داستان سنگباران شدن، حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)
موسم حج بود. پیامبر به امر الهی، بالای کوه صفا رفت تا دعوت خود را آشکار کند. با ندای بلند سه بار فرمود؛(ای مردم! من رسول خداوند پروردگار جهانیان هستم.)
مردم به سوی آن حضرت چشم دوختند! پیامبر بالای کوه مروه رفت. دست کنار گوشش گذاشت و سه بار فرمود:( ای مردم! من رسول خدا هستم.)
بت پرستان با چهرهی خشمگین پیامبر را نگاه کردند. ابوجهل سنگی پرتاب کرد. بین دو چشم پیامبر شکافت و خون جاری شد. سایر مشرکان هم به دنبال ابوجهل پیامبر را سنگباران کردند.
پیامبر از کوه بالا رفت و به سنگی تکیه داد. مشرکان به دنبال حضرت دویدند. در این هنگام مردی به نزد علی(علیهالسلام) که حدود ۱۳ ساله بود، رفت و گفت:(محمد کشته شد)
حضرت علی(عليهالسلام) سراسیمه به خانه خدیجه دوید. در را کوبید. خدیجه پشت درآمد و فرمود:(کیست؟!)
علی(عليهالسلام) فرمود:(من هستم!)
خدیجه فرمود:(محمد کجاست؟!)
علی(عليهالسلام) فرمود:(خبر ندارم! ولی اطلاع یافتم، مشرکان سنگبارانش کردند! اینک نمیدانم که او زنده است یا کشته شده است!)
خدیجه (سلاماللهعلیها) مقداری غذا و آب برداشت و از خانه بیرون آمد. همراه حضرت علی به طرف کوه حرکت نمود، تا به کوه رسیدند.
حضرت علی به بانو خدیجه فرمود:( به دامنهی کوه بروید و من به بالای کوه میروم)
علی(عليهالسلام) فریاد زد؛(ای رسول خدا! جانم به فدایت کجا هستی! در کدام گوشه افتادهای؟!)
حضرت خدیجه با غمی که در صدا داشت فریاد زد:(چه کسی از پیامبر برگزیده برایم خبر میآورد؟ چه کسی از بهار پسندیده به من اطلاع میدهد؟ چه کسی از ابوالقاسم باخبرم میکند؟)
در این هنگام جبرئیل نزد پیامبر نازل شد. وقتی که پیامبر نگاهش به جبرئیل افتاد، اشک در چشمانش سرازیر شد و فرمود:(میبینی که قوم من با من چه کردند؟! مرا تکذیب کردند و از جامعه راندند. به من حمله نمودند!)
جبرئیل عرض کرد:(ای محمد دستت را به من بده!)
آن گاه دست آن حضرت را گرفت و بر بالای کوه نشاند و فرش مخملی بهشتی از زیر پرش بیرون آورد و آن را بر زمین کوه گستراند. پیامبر را روی آن نشاند و آن هنگام فرشتگان مقرب هر کدام پس از دیگری به حضور پیامبر آمدند و از او اجازه هلاکت کافران را خواستند.
پیامبر فرمود:(من برای عذاب رساندن مبعوث نشدم، برای رحمت به جهانیان مبعوث شدهام. من و قومم را به خود واگذارید! آنها ناآگاه هستند!)
در این هنگام جبرئیل به حضرت خدیجه نگاه کرد که در کوه به جستجوی گمشدهی خود بود. به رسولخدا عرض کرد؛(آیا به خدیجه نمینگری که فرشتگان آسمان از گریه او به گریه افتادهاند. او را به سوی خود بخوان و سلام مرا به او برسان و به او بگو خداوند به تو سلام میرساند و او را به بهشت و خانهای بلورین و آراسته با طلا مژده میدهد. که در آن رنج و نگرانی نیست!)
آنگاه پیامبر به دنبال خدیجه رفت و او را فراخواند. در حالی که از صورتش خون میچکید. پیامبر خونها را پاک میکرد.
خدیجه وقتی که به پیامبر نزدیک شد و چهره خونین پیامبر را دید، آهی کشید و فرمود:(پدر و مادرم به فدایت! بگذار خونها به زمین بریزد!)
پیامبر فرمود:(میترسم پرودگار بر اهل زمین غضب کند!)
آن روز به شب رسید. پیامبر از تاریکی شب استفاده کرد و همراه علی(عليهالسلام) و حضرت خدیجه به خانه بازگشت.
بانو خدیجه در خانه خود، پیامبر را در حجرهای که دیوارههایش از سنگ بود، جای داد.
سقف خانه را با تختههایی از سنگ پوشاند. و روبه روی پیامبر ایستاد. پیامبر را به وسیله جامهاش پنهان کرد.
مشرکان به جایگاه پیامبر سنگ انداختند. سنگ از هر سو میبارید. دیوار و سقف سنگی جلوی نفوذ سنگ را میگرفت. هر سنگی که از روبه رو میآمد، حضرت خدیجه خود را سپر آن میکرد. در این هنگام بانو فریاد زد؛(ای گروه قریش! آیا زن آزاده را در خانه خود سنگباران میکنید؟)
وقتی که مشرکان این ندا را شنیدند، منصرف شدند و رفتند. بامداد روز بعد رسول خدا به کعبه رفتند.
بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۴۱ تا ۲۴۳
#خدیجه_کبری
🆔 @chehelcherag2