🔻خوراک ایرانی از نظر جیمز موریه
✍ میوه های فصل تهران در ماه مارس که هر روزه هنگام خوراک می خوردیم انار، سیب، گلابی، خربزه، لیمو و پرتقال بود. انار از مازندران آورده می شد و به راستی در اینجا خوشمزه و لذیذ بود و از انارهایی که در ترکیه دیده بودم بسیار خوب تر بود. محیط دایره انارها بنا به معمول دوازده اینچ بود.
در سراسر ایران کندوی زنبور عسل نگهداری میشود و بهترین عسل دوران عمر خود را در تهران خوردم اما عسل شیراز و کازرون را هنوز خوبتر میدانند. گوشت گوسفند بسیار خوب و بسیار ارزان بود، چون بهای هر گوسفند تنها دو غروش عثمانی است. گوشت گاو گاه خوب بود، اما چون ایرانیان آن را خوب نمیدانند، گاو نر را برای کشتن و خوردن گوشت نگهداری یا پروار نمی کنند.
ما خرگوشی را که مردی در دشت گرفته بود خوردیم سپس با سگان تازی شکاری خود آنها را دنبال کردیم. ایرانیان گوشت خرگوش را پلید می شمارند برخلاف ترکان که آن را بی هیچ وسواس می خورند.
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #کلیپ | آیا شهادت فرماندهان بی تاثیر است؟! / نمیشود هربار بگوییم: سید حسن ترور شد؛ سید حسنها خواهند آمد
🔹پرسش یکی از حضار شرکت کننده در جلسهی هفتاد و دوم حکمت سیاسی اسلام در قرآن و پاسخ دکتر سعید جلیلی در موضوع «واقعنگری در روایت جنگ»
✅ @saeedjalily
دوراهی صعود و سقوط!!
دوران اضطرار و غربت شیعه فرا رسیده و این ماییم که در انتخاب میان استقامت یا ندامت، تعیین میکنیم به صدر قله صعود نماییم یا به قعر دره سقوط.
تا زمانی که به جای جهاد با مال، جان و آبرو، به اشک و آه و نهایتا انتشار چند پست و تغییر تصاویر پروفایل بسنده کنیم، اوضاع تا به مسلخ رفتن تمام یاران راستین رهبر انقلاب ادامه دارد.
إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ
26.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امت و فرصتِ انتخابِ میانِ عزت و ذلت
• احمدرضا روح الله زاد
شهید سید مجتبی نواب صفوی در آذرماه 1332دراجلاسی با عنوان «مؤتمر اسلامی» به میزبانی «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مکتب الاسراء المعراج» در شب معراج پیامبر(ص) شرکت کرد.
70نفر از شخصیتهای بزرگ جهان اسلام در این اجلاس حضور داشتند، در اولین جلسه «مؤتمر اسلامی»، نواب صفوی در حضور سران کشورهای اسلامی و اندیشمندان مسلمان سخنرانی کرد، نواب صفوی پشت تریبون این اجلاس قرار گرفت و سخنرانی تندی به زبان عربی کرد.
جلسه که تمام شد، نواب همراه 70 نفر از سران کشورهای اسلامی برای بازدید از منطقههای اشغال شده قدس به مرز بیتالمقدس رفتند. کنار مرز، نواب مسجد مخروبهای را دید که داخل بخش اشغالی بیتالمقدس بود. روی تخته سنگی ایستاد و گفت: «آن مسجد مخروبه را میبینید، میخواهیم آنجا نماز بخوانیم، هر کس آماده شهادت است با ما همراه شود». سید راه افتاد و بقیه هم پشت سر او حرکت کردند، نواب با دستش سیم خاردارها را پایین کشید، سربازان اسراییلی دست به اسلحه بردند، آماده شلیک شدند و با حیرت نگاه میکردند، سران دنیای اسلام به سید جوان اقتدا کردند و نواب، قامت بست.
نواب صفوی کنار سیم خاردارهایی که بین اردن و اسراییل کشیده شده بود، گفت: «این ننگآور نیست که جز با اجازه اسراییل، ما مسلمانان نتوانیم قدم به خاک فلسطین بگذاریم؟»
« سوکارنو»، رییسجمهور وقت اندونزی، بعد از بازدید از نواب پرسید: «چرا این کار را کردی؟ نزدیک بود همه را به کشتن دهی»! نواب گفت: «بردم تا شهیدتان کنم تا ملتهای مسلمان با کشته شدن نمایندگان خود بیدار شوند».
اما افسوس و صد افسوس که آن حادثه رخ نداد و اسرائیل در منطقه تثبیت شد و خائنان نیز آرام آرام آرمان فلسطین و قدس شریف را رها کردند و دست تسلیم به سوی دشمن دراز کردند.
سال ها است که صهیونیست ها فرماندهان و رهبران مقاومت ضد صهیونیستی را یک به یک شهید می کنند اما حتی عرق شرم بر وجود امت اسلام ننشست. تا چه رسد که غیرت کنند و به تکلیف عمل کنند! لذا آنچه در چند سال اخیر و خصوصا در یک سال اخیر و خاصه در چند ماه گذشته دیدیم و آخرینش نیز شهید کردن فرمانده یحیی السنوار است، تنها و تنها از عافیت طلبی و دل بستن به دنیا از سوی مسلمانان است. ترس از مرگ چنان آنان را دربر گرفته است که هر حقارت و ذلت را خریدار شده اند.
آری با شهادت یک رهبر؛ باید یک ملت متولد شود. پوست بیاندازد. چیزی بیش از گذشته شود. حرکت کند. بلکه طوفان بپا کند. ملت باید غیرت کند. غیرت بورزد. حتی اگر باشند در این ملت کسانی که با رهبرشان، با فرماندهشان کاملا همسو نباشند. نقدها بر وی داشته باشند.اما ترور کردن رهبر یک ملت، یک فرمانده بزرگ از سوی دشمن، توهینی است به ملت و همه ملت بلکه همه امت، باید خونخواه رهبر و فرمانده خود باشند.
اگر این غیرت در ملت نبود، حقارت ارزانی آنان خواهد شد. این وعده حق است. شهادت رهبرانی که عمری در جهاد سپری کرده اند و صدق و خلوص شان، خورشیدوار بر اذهان تابیده است، در واقع امتحانی است از سوی خدا بر امت شان. این رهبران این فرماندهان رشید، در همه عمر معیار صداقت و خلوص و حقانیت بوده اند و شهادت شان، آن هم به دست دشمن، حجت را بر امت تمام می کند و اینک این امت است که باید انتخاب کند، که چون رود و چون سیل بخروشد و قیام کند و یا اینکه چون آبی مانده در یک مرداب، بگندد و بر مقعد مذلت بنشیند!
خدا شرایط هیچ امتی را تغییر نمی دهد مگر اینکه در خود تغییر ایجاد کنند و انتخاب کنند که از هزینه دادن یا همان جهاد با جان و مال و آبرو نهراسند. انتخاب کنند که در میدان حضوری مستمر و موثر داشته باشند. تنها در این صورت است که شایسته"نصرت الهی" خواهندشد و عروس پیروزی را در بر خواهند گرفت.
رهبران و فرماندهان مقاومت پس از یک عمر جهاد و هزینه دادن، مزد خویش از خدای خویش گرفته اند اما با شهادت آنها خدا ملت و امت را در دو راهی انتخاب تولد و یا ذلت قرار می دهد. شکی نیست که انتخاب هرکدام، با حذف دیگری همراه است. لذا اگر ملت و یا امت "تولد از نو" را انتخاب کند، بی هیچ تردیدی پیروز خواهد شد. اما اگر جان را در بند دنیا و ترس از مرگ سازد، شکی نیست که حقیرانه سلطه دشمن بر جان و مال و ناموس خویش را خواهد دید.
لذا این سنت الهی هیچگاه تغییری در آن نیست و اکنون با شهادت رهبران و فرماندهان مقاومت و قریب یکصدهزار زن و مرد و کودک و جوان و پیر طی یکسال گذشته در فلسطین و لبنان، ما را در میانه این دو انتخاب قرار داده است. باید از خود بپرسیم کدام را می خواهیم" عزت و یا ذلت"؟
ادامه یادداشت" امت و فرصتِ انتخابِ میانِ عزت و ذلت"
دشمن با این حجم از وحشیگری تلاش دارد تا ناامیدی و یاس را در اذهان امت حاکم کند و اینکه هیچ روزنه پیروزی وجود ندارد اما هیهات مناالذله حسین علی علیه السلام در کربلا هنوز از پی قرن ها بلند است و تنها گوش جانی می خواهد تا بشنود. باید امت باور کند که "هل من ناصرا ینصرنی" روز عاشورا نه برای امام (ع) بلکه برای نجات امت بود و اینکه امت باید برای یاری خود؛ برخیزد.
امت باید بداند که با قبول اسلام و این باور که هیچ کس و هیچ چیز از حوزه فرمانروایی خدا بیرون نیست باید که در حزب خدا ثبت نام کند چرا که به قول شهید مرتضی آوینی" حزب الله هرچند وطن خویش را دوست میدارد اما از تعلقات جغرافیایی آزاد است. میهن او اسلام است و ایران را از آن دوست میدارد که درخت ایمان او در خاک مبارکش ریشه گرفته است. ایران امروز مرکز آن نور مقدسی است که در ظلمات این عصر درخشیدن گرفته است و فردای تاریخ را تا عصر عدالت جهانی روشن خواهد ساخت." لذا اینک که ایران تمام قامت در خدمت امت اسلام است بر این امت است که این فرصت را غنیمت بشمرد و عزت را انتخاب کند.
⭕️لحظات پایانی زندگی #یحیی_سنوار چهقدر شبیه این شعر از محمود درویش بود:
"محاصره را محاصره کن
راه فراری نیست
بازوان قطعشدهات را بردار
و دشمنت را با آن بزن
راه فراری نداری
من در کنارت افتادهام
مرا بردار و با من دشمنت را بزن
و اکنون آزادی، آزاد...."
▪️یحیی سنوار، نویسنده، رماننویس، مترجم و مجاهد فلسطینی، بعد از ۴۵ سال مبارزه، در سرزمین مادریاش آرام گرفت.
او طی ۲۲سال اسارت، در درون زندان رمان "خار و میخک" را به زبان عبری نوشت و ۵ کتاب را از عبری و انگلیسی به عربی ترجمه کرد و در صدر پرکارترین زندانیان نویسندهی تاریخ قرار گرفت.
با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهی میدان شهید شد
بیچاره آن کسی که به پیمان وفا نکرد
خوشبخت آنکه بر سر پیمان شهید شد
تسبیح و عطر، قمقمهی آب پس کجاست؟
حدست درست، با لب عطشان شهید شد
چند اسکناس، پول زیادی نمیشود
اما کسی نگفت که ارزان شهید شد
آن کس که هم کتاب دعا هم تفنگ را
با هم به جبهه برد، مسلمان شهید شد
بیعشق و بیحماسه و بیشوق و بیامید
بیجنگ و بیمبارزه نتوان شهید شد
من بیحسین ماندم و بَل هُم أضَل شدم
او عاقبتبهخیر شد، انسان #شهید شد
#مهدی_جهاندار
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی محمد و آلهالطاهرین و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین.
با آنکه ضربان قلبم چهل تا چهلوپنج در دقیقه است، اما صحبت درباره موضوع مورد نظرم را لازم میدانم. بنده اینطور فکر کردهام که ابتدا اشارهای داشتهباشم به ذاتیات آیتالله خامنهای سلاماللهعلیه که تقریباً از پانزدهشانزده سالگی ایشان اطلاع نزدیک دارم و تصورم بر این است که ایشان اگر از این صحبت مطلع شوند، از یکیدو نکته تعجب خواهند کرد که بر حسب ظاهر، جز خودشان اطلاع نداشتهاند و این در حافظه و اطلاعات من هست. بعد وارد تصمیمهای ایشان میشوم و مأخذ حرکت ایشان را هم عرض میکنم که کدامیک از این ذاتیات است و بعد هم اشارهای میکنم به آنچه که بهعنوان نقیصه در جامعه دیده میشود و این را با استدلالی که در ذهنم هست بیان خواهم کرد.
البته این نقیصهای که در جامعه وجود دارد منحصر به زمان ایشان نیست و از زمان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه و بلکه از زمان رسول اکرم صلواتاللهعلیه بودهاست و در زمان ما هم بوده و مواردش هم در ذهنم هست که اشاره میکنم؛ یعنی فاعل در فاعلیت خودش تام است، ولی قابل در قابلیت خودش تمامیت ندارد و قهراً این نقایص به چشم میخورند و کسانی که قدرت تحلیل مسئله را آنطوری که صحیح است ندارند، به اشتباه در نسبت مبتلا میشوند.
بنده در حدود شصت و دو سه سال پیش به تبعیت از مرحوم والدم رضواناللهتعالیعلیه از تهران به مشهد مقدس هجرت کردم. آن زمان در مدرسهٔ مروی تهران حجره داشتم و در سطح مشغول تحصیل بودم.
در مشهد یکی از علما و مدرسین رسمی بود که شنیدم در لُمعه خیلی مسلط است؛ مرحوم حاج سیداحمد مدرسیزدی. فرزندی هم داشت به نام آقاسیدجلال که بعد از پدر بزرگوارش، مرد فاضلی شد و در مشهد مدرس بود که هر دو را بزرگان میشناختند. من اخوی بزرگ آقا را در درس آقای مدرس یزدی دیدم. تقریباً مشخص بود که بنده در معیت مرحوم حاجآقا از تهران آمدهام و از طلبههای مشهد نیستم. ایشان اظهار لطف کردند و چیزی نگذشت که انس ما بیشتر شد. گاهیاوقات پنجشنبهها ایشان به منزل ما تشریف میآوردند که در اواسط بازار سرشور مشهد، کوچهای بود به نام کوچه بانک شاهی، در آنجا بودیم.
آقا هم به اتفاق اخوی بزرگشان آقای سیدمحمد یک پنجشنبه به منزل ما تشریف آوردند. آن موقع حدود شانزده سال داشتند. در همان جلسه اول، توجهم به ایشان جلب شد. علتش هم این بود که شواهدی را در چهرهٔ مبارک ایشان دیدم. ایشان از نظر بیت هم متعلق به یک بیت باتقوا بود، بهگونهای که من هر وقت میخواستم نماز ظهر و عصر را به جماعت بخوانم، به مسجد گوهرشاد نمیرفتم، بلکه نماز مرحوم آقاسیدجواد خامنهای، ابوی بزرگوار ایشان، میرفتم در بازار سرشور، مسجد آذربایجانیها. ایشان مرد بزرگواری بود و در منزل لُمعه تدریس میکرد.
بنده لُمعه را در تهران خواندهبودم، ولی درس مرحوم آقاسیداحمد مدرسیزدی بسیار پختهبود و ایشان کمال تسلط را به فروع مسئله داشت و لذا به این درس رفتم. در تهران رسائل را هم خوانده بودم. یک مقدار از مکاسب مانده بود که درس مرحوم آقامیرزا هاشم قزوینی رفتم و شش ماه هم بیشتر مشهد نبودم و بعد به قم آمدم. ایشان هم بعد به قم مشرف شدند و خدمتشان ارادت داشتیم و زیارتشان میکردیم. خدای متعال این بزرگوار را در حوزه درس مرحوم آیتالله حاج شیخمرتضی حائری سوق داد. هر چند من از اول هم کم معاشرت میکردم و در سیزده سالگی که در قم بودم معاشرتم عمدتاً با مرحوم حاجآقا مصطفی [خمینی] بود. سیادت و تقوا و پاکیزگی ایشان را هم شاهد بودم. بنده ایشان را از آن زمان صاحب ذاتیات مثبت یافتم.
مسئله دیگری که عرض کردم شاید ایشان اطلاع ندارند که من در جریان هستم خوابی بود که ایشان در مشهد دیدند و این خواب را به کسی که معروف بود خوب تعبیر میکند عرضه کردند و جوابی که آن شخص داد، خدا رحمتش کند آدم خوبی بود و در تهران به منزل ما هم میآمد، یک تعبیر اجمالی بود و به آقا عرض کرد که این رؤیای صادقه است و نشان میدهد آیندهٔ فوقالعادهای دارید. آن روزها مرجع داشتیم، ولی به نظر مُعبِّر نیامده بود که بالاتر از مرجعیت هم هست.
پیدا بود که رؤیای صادقه است. ایشان خواب را گرفتند و اجمالاً کشف کردند که یکی از مقدرات حقتعالی این است که مسیر ایشان در زندگی یک مسیر استثنایی و غیرمشابه با دیگران شود.
یکی از ذاتیات ایشان که اشاره میکنم بلندهمتی ایشان است؛ یعنی آنقدر این روح پاکیزه و لطیف و بزرگ است که وقتی ایشان این تعبیر را شنید، از آن موقع تدریجاً خودش را برای فعلیت این منزلت آماده کرد و از این حرکت اختصاصی و استثنایی هم هیچ غفلت نورزید.