eitaa logo
چشمه جاری
519 دنبال‌کننده
733 عکس
143 ویدیو
3 فایل
جرعه‌ای از چشمه جاری آثار استاد علی صفایی ارتباط با ادمین ✍️ @davood_mahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
✅👈 شناسنامه حقیقی 🔷 من پیش خودم می گویم: بهترینِ خوبان عالم هستم؛ ولی در واقع من همانی هستم که بر من اثر می گذارد. این یک معیار است؛ ما درست مساوی با چیزی هستیم که خوشحالمان می کند رنجمان می دهد. 🔷 این شناسنامه مان است. خودمان را بشناسیم. آدم زود می فهمد اندازه اش چقدر است و چه کسی است. اگر این فرش را به ما بدهند و خوشحال شویم، ما به اندازه آن فرش هستیم. اگر صندلی اول را به من دادند و خوشحال شدیم، ما به اندازه یک صندلی هستیم. 🔷 ما همان چیزی هستیم که بر ما اثر می گذارد. به سادگی می توانیم بفهمیم یک دانه کاغذیم، یک دانه عکسیم، یک دانه بارک الله هستیم! 🔷 الان خیلی مدعی هستیم و خودمان را از ملائکه، از کروبیان، جلوتر می دانیم؛ ولی یک لحظه می بینم عجب، ته صف هستیم! 🔷 سنگی، توپی، گُلی بیشتر نیستیم. گل بزنیم خوشحال می شویم؛ گل بخوریم گریه می کنیم. 🔷 این همه وجود ماست. یک تکه آهنیم؛ چرا که درِ ماشینمان سوراخ می شود، می خواهیم خودمان را بکشیم. 📚 جمع ها و حاصل جمع ها، ص ۱۹ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅👈 تیتراژ ابتدایی برنامه تلویزیونی «کلمه» 💠 اگر ما با حرکت فکری همراه می‌شدیم، و در خود می‌جوشیدیم، و مطلب‌ها و مفهوم‌ها را درک می‌کردیم، و آنگاه دربه‌در به دنبال کلمه‌ها می‌گشتیم، در آن لحظه که به کلمه می‌رسیدیم، از آن بهره می‌گرفتیم، و همچون تشنه‌های به‌ آب‌ رسیده، کلمه‌ها را قطره به قطره می‌چشیدیم و جذب می‌کردیم. 📚رشد، ص۱۷ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
animation.gif
31.2K
💠 به يكى از دوستان مى‏گفتم: وقتى ما براى بچه خود كار مى‏كنيم، براى زن خود كار مى‏كنيم، براى در و ديوار خانه خود كار مى‏كنيم و يا براى چاه توالتمان كار مى‏كنيم، مگر اينها در عوض، به ما بهشت مى‏دهند؟! 💠 اين ندارها و فقيرها كه از صبح تا شب براى آنها دويده‏ايم، چه به ما مى‏دهند كه وقتى صحبت خدا مى‏شود، مى‏گوييم شهودش كجاست، عشقش كجاست، شهرتش كجاست، اوليائش كجاست، بهشتش كجاست، جهنمش كجاست؟! 💠 اين چه طلبكارى است كه وقتى براى غير حق قدمى برمى‏داريم، هستىِ خود را مى‏دهيم و منتظر هيچ پاداشى هم نيستيم، ولى وقتى براى خدا قدمى برمى‏داريم، يقين مى‏خواهيم، بهشت مى‏خواهيم؟! 💠 اسرافيل و عزراييل و ميكاييل و جبراييل بايد بيايند چهار ستون هستى و زندگى ما را بگيرند! 💠 با چه كسى مى‏خواهيم محاسبه كنيم؟ عزيز مقتدرى كه ما قدر او را نشناخته‏ايم‏. «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ». 📚 اخبات، ص ۹٠ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 عطاياى شاهانه‏ 🔷 يك روز از روزهايى كه تازه تغذيه‏ى رايگان را در مدارس عَلَم كرده بودند، به منزل دوستى گذر كردم، ديدم در اتاقش، سيب‏ها و ميوه‏هاى خوش رنگ و آبى جمع كرده. 🔷 گفتم: فلانى مثل اينكه وضعت خوب شده و خبر نمى‏كنى. خنديد: بله. اينها عطاياى شاهانه است. 🔷 گفتم: جمع‏شان كردى. گفت: سهم چند روز بچه‏هاست كه اين همه شده مى‏خواهم خودشان استفاده نكنند و از اينها نچشند. اينها را به فقيرهايى مى‏بخشند كه بى‏خبر هستند و از عطاى شاهانه نمى‏دانند. 🔷 گفتم: بچه‏ها با گرفتن اينها آبستن مى‏شوند و تو با گرفتن اينها، آنها را به بلوغ نمى‏رسانى كه تازه چشم‏شان به اينهاست. 🔷 گفت: پس همين‏طور نوش جان كنند و جاويد شاه بگويند. گفتم: نه. تو بايد طلبكارشان كنى. همان روز اول كه ميوه‏ها را آوردند، بايد اين كار را مى‏كردى و دم در مى‏آمدى و مى‏گفتى: بچه‏ها! پس جعبه‏هايش را چه كرديد؟ بقيه‏اش كجاست؟ 🔷 بچه‏هايى كه رنگ‏هاى سيب‏ها و حجم پرتقال‏ها را لمس كرده‏اند وقتى اين طلبكارى را مى‏بينند كه بايد چند جعبه سيب آورده باشند و پول نفتشان آن قدر هست كه هر روز چند جعبه به اينها برسد. بچه‏هايى كه اين حركت‏ها و حالت‏ها را در تو مى‏بينند و اين توبيخ را مى‏شنوند، فردا از مدير مدرسه سراغ بقيه‏اش را مى‏گيرند و تازه مى‏فهمند كه دزدها با اين بازى مى‏خواهند چه كار كنند. 🔷 تو مى‏توانى از فريب و بازى دشمن استفاده كنى و با همّتى كه به بچه‏ها مى‏دهى و با اين طلبكارى كه در آنها مى‏ريزى، بغض و نفرت و حتى تصميم مبارزه را در آنها سبز كنى. 🔷 راستى اگر درست موضع بگيريم، بازى‏هاى دشمن و نقشه‏هاى او قتلگاه خود اوست. 📚 آیه های سبز، ۲۱۵ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
🔷 راستى، «چرا معلم شده ‏اى؟» انگيزه و نيت تو براى انتخاب اين كار چه بوده است؟ 🔷 آيا معلمى را به عنوان يك «شغل» همانند ساير شغل‏ها، براى كسب درآمد گزيده‏ اى؟ 🔷 آيا در طلبِ يك كار به اصطلاح بى ‏دردسر و با چند ماه تعطيلى با مزد و مواجب، بوده‏اى؟ 🔷 اگر چنين است، در خويش، تجديد نظر كن و مسئوليت خدايى و انسانى‏ات را به خاطر آور، كه تو همانند يك كارمند اداره نيستى. 🔷 تو با «انسان‏هايى» سر و كار دارى كه بسيارى از مسائل «زندگى» شان را از تو مى ‏آموزند، اعمال و حركات تو را الگو قرار مى ‏دهند. 🔷 بخش عظيمى از شخصيت‏شان را «حرف‏ها» و «رفتار» تو مى ‏سازد. اگر فاسد باشى، نسل‏هايى را فاسد كرده‏اى و اگر صالح باشى، نسل‏ها را اصلاح كرده‏اى. 📚 تربیت کودک، ص۱۰ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅👈 خصوصیات معلم خوب ۱ ـ تواضع علمى و اخلاقى: هر چه ميزان علم و ايمان يك فرد بيشتر باشد، ميزان فروتنى او بيشتر بايد باشد. كبر، صفت شيطان است و اولين‏ معصيتى كه در هستى صورت گرفت ... و معلمى كه مى‏ خواهد انسان‏ها را آموزش دهد خود نبايد تكبر داشته باشد. ۲ ـ شهامت: از اينكه از امرى انتقاد كند نمى ‏ترسد و از اينكه از او انتقاد كنند هم نمى ‏ترسد. ۳ ـ معلم مؤمن، متزلزل، بى‏ حال و كسل نيست. ۴ ـ معلم مؤمن، داراى صبر و حوصله است، از كار و تلاش زود خسته نمى‏ شود. از زير بار انجام وظايف، شانه خالى نمى‏ كند. ۵ ـ معلم مؤمن، اعمال غرض نمى‏ كند، حبّ و بغض شخصى او را از ميسر حق منحرف نمى‏ سازد. برخورد او با شاگرد از نوع عقده خالى كردن و انتقام گرفتن نيست. صرفاً به بيدار كردن دانش ‏آموز مى‏ انديشد، آن هم با توجه به توانايى و ظرفيت جسمى و روحى وى. ۶ ـ در جنبه علمى و معلومات عمومى مورد نياز دانش‏ آموزان، در چارچوب زمان خود محدود نيست، بلكه مى‏ كوشد از گذشته نيز با خبر باشد و از حقايق تاريخى سر در آورد. از سوى ديگر او مى‏ كوشد تا از آخرين اطلاعات در زمينه و مسأله مورد نظر با خبر باشد، بدين سان، او هرگز از مطالعه و خواندن، فارغ نيست. ۷ ـ مسائل را سرسرى نمى ‏بيند، به عبارت ديگر از كنارش نمى‏ گذرد، بلكه مى‏ كوشد آن را عميق ببيند. ۸ ـ آزاد فكر و آزاد انديش است. از قيود پيش ساخته، پيش داورى‏ ها، اوهام و خرافات بركنار است. ۹ ـ شخصيت زده و شخصيت پرست نيست، در برابر كسى خود باختگى ندارد. عنوان‏هاى پرطمطراق او را از خود بى ‏خود نمى‏ كند، گول عناوين ظاهرى را نمى‏ خورد، زيرا شخصيت‏ها هر قدر بزرگ باشند، احتمال اشتباه درباره ‏شان از بين نمى ‏رود و در آن صورت اشتباه او هم به اندازه او بزرگ خواهد بود. ۱۰ ـ ملاك تحقيق، حقيقت است نه شخصيت. حق را به شخص نبايد سنجيد، بلكه شخص را به حق بايد سنجيد. ۱۱ ـ به خاطر خودخواهى ‏ها و نظارت شخصى، حق را پايمال نمى‏ كند. 📚 تربیت کودک، ص ۲۱ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 هر قفلى كليدى مى‏خواهد 🔶 اگر درست موضع بگيريم، بازى‏هاى دشمن و نقشه‏هاى او قتلگاه خود اوست. ما با اين اقدام به نصر مى‏رسيم و به يارى مى‏رسيم، حتى از تكذيب دشمن و فريب‏هاى او بهره مى‏گيريم. 🔶 آن روزها كه اعتصاب‏ها و تظاهرات داشت شكل مى‏گرفت، يكى از بچه‏هاى جيرفت كه از سربازى برگشته بود، ناله مى‏كرد كه در اطراف ما نمى‏شود كارى كرد، حتى يكى از روحانيون آنجا كه خواسته بود، حرفى بزند با تبر گردنش را شكسته بودند و به خاكش كشيده بودند، كه تو مى‏خواهى زمين‏هاى ما را بگيرى و به ارباب‏ها بدهى؟ شماها مى‏خواهيد ما را بيچاره كنيد. مى‏گفت و مى‏سوخت كه چه كار كنيم⁉️ 🔶 گفتم: هر كارى راهى دارد و هر قفلى كليدى مى‏خواهد. تو تا بخواهى آنجا از شاه ظالم حرفى بزنى، طبيعى است كه گردنت را با تبر مى‏زنند. گفتم: تو وقتى كه با آنها دست مى‏دهى و دست زبرشان را لمس مى‏كنى و احوال‏پرسى راه مى‏اندازى، مى‏توانى از زبرى دست‏هايش بپرسى و بگويى مگر ماشين‏هايى كه فرستاده بودند، به شما نرسيد؟ 🔶 او با تعجب و اشتياق مى‏پرسد كه مگر ماشين فرستاده بودند؟ و تو مى‏توانى آن قدر از وضع ماشين‏ها و كشاورزهايى كه با آنها كار مى‏كنند بگويى و مى‏توانى آن‏قدر برايش دل بسوزانى كه كاملًا آماده شود و بعد هم آماده‏اش كنى كه دنبال ماشين‏ها را بگيرد. 🔶 و حاليش كنى كه اين پاسگاه‏ها و ژاندارم‏ها با كمك فرماندارها و بقيه‏ى رجال دارند اين اموال را يك‏جا سر مى‏كشند و ماشين‏هاى شما را يك لقمه‏ى صبحانه مى‏كنند و شماها همين‏طور نشسته‏ايد. 🔶 اينها به كمك اسلحه اين طور زور مى‏گويند، بايد خلع سلاح‏شان كنيد و ماشين‏ها را از حلقوم‏شان بيرون بياوريد. 🔶 اين طور راحت، همين‏ها كه با تبر، گردن‏ها را مى‏شكستند، با تو همدست مى‏شوند و درگير مى‏شوند و پر توقع تا آنجا كه حتى از آب و علف ارباب هم تعريف نمى‏كنند؛ كه مى‏فهمند آنها علف مى‏دهند تا شير بگيرند تا آنجا كه حتى به امنيت و رفاه و آزادى هم قناعت نمى‏كنند؛ كه بيشتر مى‏خواهند و گول زمين‏هاى تقسيم شده و وام كشاورزى را هم نخواهند خورد؛ كه دنبال سلاح مى‏روند و پاسگاه‏ها را خلع سلاح مى‏كنند. 🔶 گفتم اينها كه دارند به فلان لعن مى‏كنند، خيلى راحت مى‏شود از آريامهر! جدايشان كرد و طلبكارشان كرد و درگيرشان كرد، تو از اين همه كليد چرا استفاده نمى‏كنى؟ 📚 آیه های سبز، ص ۲۳۶ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 تدريج در سلوك‏ 💠 برادرى بود كه دير وقت و از نيمه شب گذشته، به ديدنم آمده بود. پر از درد بود. پر از رنج بود. پر از طلب بود. 💠 حرف كه مى‏زد مثل مار مى‏پيچيد و با درد مى‏پرسيد كه فلانى! راستى بگو، به من دروغ نگو، به من تلقين نكن، من مى‏خواهم درست بشوم. من چهار سال است كه دارم به خودم ور مى‏روم، ولى هيچ اثرى نديده‏ام و از يارى خدا و از اميد بويى نبرده‏ام. 💠 من هنوز در دلم ضعف و كينه و بخل ... صف كشيده‏اند. من پاك از پا در آمده‏ام. راستى چه كار كنم؟ 💠 مى‏گفت و مى‏گفت... راستى كه ديوانه شده بود. گريه مى‏كرد، ولى گريه‏اش گريه‏ى ذليلى بود. براى من سخت بود كه اشك ذلت را بر چهره‏ى مردى ببينم. 💠 و براى من سخت بود كه بار اين همه حرص و سوز و شتاب را بر دوش او ببينم و اين همه را نمى‏شد كه با نرمى و دلالت، كه او به تلقين متهمش مى‏كرد، برطرف ساخت. و نمى‏شد با سكوت و بى‏اعتنايى كه او تحملش را نداشت، رهايش كرد. در من توفان سختى بود و هجوم تندى كه مهار شده‏اش او را از جاى مى‏كَند. 💠 گفتم: تو مى‏خواهى با چهار سال مطالعه و كتاب خواندن كه اسمش را كار گذاشته‏اى و با آمدن به قم كه اسمش را هجرت گذاشته‏اى، صاحب دلى بشوى كه ابراهيم، در ميان آتش و در كنار اسماعيل طناب پيچيده‏اش، به دست آورده بود و مى‏خواهى به اطمينانى برسى كه او هم نرسيده بود. 💠 آن بزرگ‏مرد راه رفته را پس از شصت سال خوش‏حال ديدند و سؤال كردند كه‏ چگونه به شادى رسيده‏اى؟! گفت: پس از شصت سال مبارزه و رياضت، امروز فهميدم كه خيلى هوا ندارم. و تو مى‏خواهى كه در روز اول حركت هيچ هوايى نداشته باشى و هيچ مبارزه‏اى نداشته باشى. 💠 گفتم: قدم اول اين است كه فهميده‏اى در تو چه مى‏گذرد و قدم دوم اين است كه اين وضع را توجيه نكنى و قدم سوم اين است كه خودت را براى يك عمر درگيرى آماده سازى و قدم چهارم اين است كه با محاسبه‏ها و مقايسه‏ها، خودت را همراه باشى و تمرين‏ها را شروع كنى. 💠 و از وزنه‏هاى كوچك دست به كار شوى و براى بلا و ضربه‏ها آماده شوى و آن وقت كه به عجز رسيدى و از پاى افتادى، با اعتصام و استعانت گام‏هاى نهايى را بردارى ... و با اين مركب راه بروى. 💠 گفتم: تو هنوز از گناه تصور ندارى. فقط از بخل‏ها و كينه‏ها و ... رنگى ديده‏اى. هنوز نمى‏دانى كه چشم تو در هر لحظه چه كارها داشته و نكرده و پاى تو و دست تو و يك يك نيروهاى درونى تو چه قدر بى‏كار و ماندگار بوده‏اند. اگر تو اين همه را مى‏ديدى لابد مى‏مُردى. 💠 برادر! راهى را كه در يك عمر مى‏روند، تو مى‏خواهى فقط با شور و شوق، با حرص و سوز تمام كنى. و مى‏خواهى همين امروز تمامى بخل‏ها و حرص‏ها و ضعف‏هايت، به قدرت و اطمينان و گذشت برسد.مى‏خواهى بدون جهاد و درگيرى، پاداشت مجاهدها را بگيرى؟ 💠 تو براى يك مدرك سال‏ها رنج برده‏اى و اين قدر شتاب نداشته‏اى؛ چون كلاس‏ها را فهميده بودى و در كلاس اول توقع درمان مريض‏هاى از همه جا رانده شده را نداشتى. اكنون هم با همين توجه مى‏توانى به اين ظرفيت برسى و اين قدر با عجله‏هايت از پاى نيفتى. كسانى كه كلاس‏ها را شناخته‏اند و مراتب را مى‏شناسند، آرام و مسلط مى‏شوند. 📚 صراط، ص ۱۳ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 از ملك تا ملكوت‏ 🔷 جوانى بود كه براى تحصيل آمده بود و طلبه شده بود. از كرج بود و قبلًا شغل‏هايى هم گذرانده بود. مدتى در حوزه چرخ خورده بود و برخوردها و نظرهاى گوناگون گيجش كرده بودند كه چه بكند و كدام حرف را بپذيرد؟ 🔷 يك روز صبح سر سفره با هم برخورد كرديم. او كلافه شده بود. مى‏گفت: آخر ما نفهميديم چه بايد بكنيم و سر و كار ما با كيست؟ يكى مى‏گويد: خودت بايد كار بكنى. ديگرى مى‏گويد: مراجع تأمينت مى‏كنند. يكى مى‏گويد: امام زمان نگهدار توست. و يكى مى‏گويد: خدا تو را به عهده دارد و رزق تو با اوست. 🔷 راستش تكليف ما چيست؟ خودم كار كنم و درس بخوانم و مثل على باشم يا بنشينم تا مراجع و امام و خدا دستى برايم بالا بزنند و كارى برايم بكنند. 🔷 به او گفتم: تو كارى را انجام بده كه مهم‏ترين كار است. حساب كن امروز در جامعه‏ى تو چه نيازهايى هست؛ از پزشكى و مسكن سازى و راه سازى و ... تا بقالى و خياطى تا تربيت و مهره‏سازى و سازمان‏دهى و رهبرى. 🔷 بعد هم حساب كن تو چه توانى دارى و چه امكاناتى و چند تا از اين كارها از تو ساخته است و شروع كن. آن وقت اگر گرسنه بودى، مى‏توانى از هر كجا بردارى. 🔷 و بعد گفتم اين را هم در نظر بگير و اغفال نشو كه على اگر كار كرد، در دوره‏ى بى‏كارى‏اش بود. على در هنگام خلافت، بيل برنداشت. آنجا كه آدم‏ها محتاج او بودند، به درخت‏ها نپرداخت. همين‏طور رسول و همين‏طور تمامى پيشوايان، هنگامى كه از كارهاشان ممنوع مى‏شدند، به آن كارها مى‏پرداختند. 🔷 تو اگر بخواهى يك مهره باشى، مى‏توانى پس از آگاهى به نقش خودت در هر شغلى و در هر دسته‏اى نفوذ كنى و اگر بخواهى مهره‏ساز باشى، ديگر فرصتى ندارى جز اينكه بار بگيرى و بار بگذارى. 🔷 اگر مى‏توانى كه تمامى كارهايت را در دست داشته باشى، چه بهتر و اگر مى‏توانى جمع كنى، چه بهتر وگرنه كارى را انتخاب كن كه بيشتر ضرورت دارد. 🔷 كمى آرام شده بود كه نگاهش كردم و يك لقمه برايش گرفتم. از من دور بود. به رفيقم دادم و او هم با واسطه‏ى ديگرى لقمه را به او رساند. به او گفتم: حالا ما مى‏مانيم با اين مسأله كه سر و كار ما با چه كسى است؟ خودمان يا مراجع يا امام يا خدا؟ 🔷 گفتم: در همين لقمه فكر كن، گاهى ديد تو پنج سانت است. تو مى‏بينى يك لقمه در دهانت نشسته و دارى مى‏جوى. خوب پيداست كه مى‏گويى جانم، يك لقمه در دهان من افتاده. تو به تصادف دل مى‏بندى. 🔷 گاهى بيشتر ديده‏اى. دست خودت را ديده‏اى كه لقمه را در دهان تو گذاشت. اينجا با غرور مى‏گويى خودم همه كاره هستم. 🔷 گاهى بيشتر حساب مى‏كنى كه، من كه دستم لقمه نداشت. فقير بود. از كجا آورد؟ اينجاست كه بيشتر نگاه مى‏كنى و رفقيت را مى‏بينى و مى‏گويى آنها به من دادند. 🔷 گاهى بيشتر مى‏كاوى كه اينها هم مثل من هستند. همه فقيرند. همه دست خالى هستند. از كجا آورده‏اند؟ زمين را مى‏بينى كه مى‏رويد و خاك را مى‏بينى كه‏ گندم‏زارها را برپا مى‏دارد مى‏گويى هان! زمين به من داد. تا آنجا كه فقر زمين را مى‏بينى كه بهار و پاييز و تابستان و زمستان دارد و محتاج نور و حرارت است و به خورشيد دل مى‏بندى. 🔷 تا آنجا كه از همه‏ى اين‏ها مى‏گذرى و به رابطه‏ى جارى در آنها و به نظام حاكم بر آنها مى‏رسى و مى‏گويى اين نظام مرا پروريد و به من بخشيد. تا آنجا كه از اين نظام هم جلوتر مى‏روى و تنظيم‏ها را مى‏بينى و دست‏هايى كه هستى را براى تو چرخانده، به او چشم مى‏دوزى و با او پيوند مى‏خورى؛ كه مى‏بينى، نه پديده و مُلك و نه رابطه‏ها و ملكوت هيچ‏كدام از خود چيزى ندارند و فقير هستند و تكيه‏گاه مى‏خواهند. 📚 صراط، ص ۳۶ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 آخر آخوندى چه فايده‏اى دارد؟ 🔶 هنگامى كه من وارد حوزه شده بودم، افرادى كه دلسوزى مى‏كردند و استعداد مرا مى‏شناختند، مى‏گفتند: پسرم! آخر آخوندى چه فايده‏اى دارد؟ اصلًا آخوندى دوره‏اش گذشته 🔶 و گاهى مى‏گفتند: ببين آخوندها چه قدر بد هستند و چه كارها كه نكرده‏اند و شروع مى‏كردند در اين زمينه‏ها داد سخن دادند. و چه قدر براى من خوب بود كه مسائل و گرفتارى‏ها را از اول برايم مى‏شمردند تا با آگاهى و آمادگى شروع كنم. 🔶 و هنگامى كه خطابه‏ى طولانى آنها تمام مى‏شد، مى‏گفتم: اين حرف‏ها را قبول دارم و بهتر از شما هم مى‏دانم و چون اينها را دانسته‏ام، مجبور شدم كه در اين راه بيايم. 🔶 اگر به اندازه‏ى احتياج، آخوند و روحانى داشتيم كه به من احتياج نبود، اما حال شما هم بايد بياييد تا اين زمينه پر شود و به اندازه‏ى احتياج و نياز اجتماع، فقيه در دين تهيه شود و آنگاه به كارهاى ديگر بپردازيم؛ چون اجتماعى كه مغز و قلبش گرفتار است، فكر و روحش عليل است، نمى‏توان برايش لباس قشنگ و وسائل قشنگ و مدرن و تكنيك پيشرفته درست كرد؛ چون اين تكنيك پيشرفته با اين فكر مسموم و قلب آلوده جز به نابودى و هلاكت ما خدمت نمى‏كند، جز تيغ دادن در كف زنگى مست نيست. 🔶 و در اينجا بود كه همان خطابه سرايان زبردست با بيچارگى مى‏گفتند: آخر ما كار داريم و بار داريم و فلان داريم و بهمان داريم و من مى‏گفتم وقتى كه انسان كارهاى زيادى پيش رو دارد، بايد به ترتيب الاهم و فالاهم شروع كند و با ملاك اهميت جلو بيايد. 🔶 مگر اين تربيت‏ها و آدم سازى‏ها و درمان دردها بى‏كارى‏ است. اين بزرگ‏ترين نياز و بزرگ‏ترين احتياج و در نتيجه بالاترين كار است. آخر آدم‏هايى كه از درون پوك و فاسد شده‏اند، طبيب و مهندس مى‏خواهند چه كار. يا مربى مى‏خواهند و يا جلاد. 🔶 و تازه اين قدر داوطلب در آن طرف هست كه هر سال پشت ديوار كنكور روى هم كفك مى‏زنند و گند مى‏گيرند. پس براى اين طرف هم بايد كارى كرد و با اين توجه شروع به كار كرد كه همه فاسد و بد هستند و همان‏طور كه مى‏گوييد فلان و بهمان هستند. 🔶 و در اينجا بود كه مى‏گفتند آخر اين كارها هم نتيجه ندارد. اين همه آخوند مگر چه كرده‏اند و در اينجا بود كه مشتشان باز مى‏شود. مى‏گفتم تا به حال همه بد هستند و فلان و بيسار هستند. خوب، از بدها چه توقع داريد و چه كارى مى‏خواهيد؟ 🔶 و مى‏گفتم بر فرض اينها كارى نكرده باشند. اين وسيله‏ى تبرئه‏ى شما نمى‏شود و دليل نشدن كار نمى‏شود. شما دست‏ها را بالا بزنيد و مريض‏ها را درمان كنيد و از غرق شده‏ها دستگيرى كنيد و لااقل دارو و درمان را در دسترس بگذاريد تا هر كس بخواهد نجات بيابد و هر كس نخواست و از روى نخوت و عناد، درمان را نپذيرفت، با حجّت تمام جان بكند و بميرد. 📚 روحانیّت و حوزه، ص ۱۷۵ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 آمده‏ام تا ششمى باشم‏ 💠 حدود سال‏هاى ۴۵ بود. من در صحن نو (یکی از صحن‌های حرم حضرت معصومه)در يكى از مقبره‏ها درسى داشتم كه حدود ساعت ده با يك استاد خصوصى مى‏خواندم. 💠 من روبه‏روى مقبره كنار ميله‏هايى كه بر سر قبرها مى‏گذاشتند، نشسته و منتظر بودم تا استاد بيايد و درسم را بگويد. آن طرف‏تر هم چند نفر از مرده خورها و مقبره‏چى‏ها نشسته بودند و كنار آفتاب گرم و مطبوع صحبت‏شان گرم و سرد و گم بود. 💠 در اين اثنا يك نفر پيرمرد آمد كه من اسمش را شنيده بودم و مى‏گفتند خيلى حراف و متلك پران و خوش‏مزه است. از راه كه آمد مقبره‏چى‏ها برايش بلند شدند و او هم كنارشان نشست و فاتحه‏اى خواند و بعد شروع كرد به ديد زدن اطراف. 💠 نگاهش كه به من افتاد با آن قيافه و با آن سن (استاد در آن زمان ۱۵ سال داشتند) و با آن كتاب، چشم‏هايش را جمع كرد و دقت كرد و با تحقير از مقبره‏چى‏ها پرسيد: اين ديگه كيه؟ 💠 يكى از آنها كه من را مى‏شناخت و پدرم را هم مى‏شناخت، معرفى‏ام كرد و او با آشنايى نخوت‏زده‏اى رو به من كرد و گفت: تو كه پدرت روشن‏فكر بود، چرا گذاشت آخوند بشى؟ 💠 مقبره‏چى‏ها گوش بودند و بعضى‏هاشان لبخند مى‏زدند و پيرمرد هم رويى ترش مى‏كرد، سينه‏اى صاف مى‏كرد و منتظر جواب بود. من هم خيلى آرام و بى‏توجه، مقدارى نگاهش كردم و بعد با نيشخندى از او پرسيدم: مگر آخوندى چه عيبى داره؟ 💠 من اين سؤال را مطرح كردم تا حرف‏هايش را بزند و شكمش را خالى كند. و او هم منتظر همين فرصت بود. ماشينش را روشن كرد و گاز داد كه اى بابا! اين كه ديگه مثل كفر ابليس مى‏مونه، حالا از من مى‏پرسى چه عيبى داره؟ 💠 و شروع كرد كه شبش اين‏طور است و روزش اين‏طور و درسش اين‏طور و بحثش اين‏طور، طلبه‏گى‏اش فلان و روضه خوانى‏اش بهمان و تبليغش بيسار و آقاييش چنين و مرجعيتش چنان و به قدرى مسلط بود كه براى من هم تعجب مى‏آورد و بعد فهميدم قبلًا آخوند بوده و بيرون آمده و اين تسلطش از همان‏جا آب مى‏خورد و در نتيجه تعجبم رفت. 💠 آن روز در من حال عجيبى گذاشته بودند. او با طنز و شوخى و مسخره حرف‏هايش را خوب قالب مى‏كرد و شرح مى‏داد و از حضار تحسين مى‏طلبيد و از من هم تسليم. 💠 اما من داشتم با مورچه‏ها ور مى‏رفتم و بى‏اعتنا به تمام خوش‏مزگى‏هايش، گنجشك‏ها را نگاه مى‏كردم و اطراف را مى‏پاييدم و اصلًا به او نگاه هم نمى‏كردم. و او كه مى‏ديد مخاطبش اين‏طور خود سر و بازيگوش و بى‏اعتنا است، به ديگران مى‏پرداخت و از آن‏ها تصديق مى‏خواست و عاقبت نگاهش در چشم من افتاد و كنجكاو شد كه حالم را بررسى كند. نگاه من تيز و مسخره بود. 💠 خيلى آرام گفتم: شما خوب بود از من مى‏پرسيديد كه براى چه آخوند شده‏ام، اگر مى‏گفتم نون و آب و شب و روز و فلان و بهمان، خوب، راهنماييم مى‏كرديد كه آقا بفرماييد اون طرف اين در بسته است و بازم كه بشه اين خبرها نيست. بايد شب چه طور بخوابى و روز چه طور راه برى و دنبال پيرسگ‏ها بيفتى و صيغه از بر بكنى و شروع كردم حرف‏هايى را كه زده بود با مسخره‏گى قطار كردند. 💠 او كلافه شده بود و سرفه مى‏كرد و گردنش را مى‏خواراند و آخر طاقتش طاق شد و گفت: بفرماييد شما... آقا مى‏خواهيد چه كار كنيد چرا آخوند شده‏ايد؟ 💠 من هم با بى‏پروايى تندى كه از چنان بچه‏ى آرامى بعيد مى‏نمود، گفتم:«من آخوند شدم تا يك مشت آدم احمق مثل تو كه هنوز به نون و آب و لاى پا و شكمشون فكر مى‏كنند بيارم بالا» و ساكت شدم. 💠 و او بيچاره داشت سر مى‏خورد و مى‏گفت توى بچه مى‏خواهى منو بالا بيارى؟! اين همه آخوند هست. هرجا نگاه مى‏كنى خدا بده بركت. 💠 و من با صلابت ماتم گرفته‏اى گفتم: اگر يكى غربال بزرگ بذارند توى اين مدرسه و اين آخوندها را كه تو مى‏گى بريزن توش چه قدرشون سالم مى‏مونن؟ 💠 او كه از آخوندها چيزهايى مى‏دانست به آرامى طنزآلودى گفت: پنج نفر. گفتم: خر مصب پنج تا براى اين جمعيت قم اين استان مركزى، اين ايران بسه تا برسه بقيه‏ى جاها؟ 💠 و بعد گفتم: من آمده‏ام كه ششمى آن پنج تا بشوم و تو هم بايد هفتمى آنها باشى و پسرت هم و استعدادهايى كه مى‏شناسى به ترتيب بايد اين نياز را برآورند و اين احتياج را جواب‏گو باشند، نه اينكه از گود بيايى بيرون و كنارى بنشينى و تو آفتاب گردنت را بخوارانى و همه را تخطئه كنى و شب و روز آنها را به چوب بگيرى و من را هم بيرون بفرستى و شروع كردم همان حرف‏هايى كه قبلًا نوشتم برايش شرح دادم و آرامش كردم. 📚 روحانیَت و حوزه، ص ۱۷۷ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie