✅👈 تدريج در سلوك
💠 برادرى بود كه دير وقت و از نيمه شب گذشته، به ديدنم آمده بود. پر از درد بود. پر از رنج بود. پر از طلب بود.
💠 حرف كه مىزد مثل مار مىپيچيد و با درد مىپرسيد كه فلانى! راستى بگو، به من دروغ نگو، به من تلقين نكن، من مىخواهم درست بشوم. من چهار سال است كه دارم به خودم ور مىروم، ولى هيچ اثرى نديدهام و از يارى خدا و از اميد بويى نبردهام.
💠 من هنوز در دلم ضعف و كينه و بخل ... صف كشيدهاند. من پاك از پا در آمدهام. راستى چه كار كنم؟
💠 مىگفت و مىگفت... راستى كه ديوانه شده بود. گريه مىكرد، ولى گريهاش گريهى ذليلى بود. براى من سخت بود كه اشك ذلت را بر چهرهى مردى ببينم.
💠 و براى من سخت بود كه بار اين همه حرص و سوز و شتاب را بر دوش او ببينم و اين همه را نمىشد كه با نرمى و دلالت، كه او به تلقين متهمش مىكرد، برطرف ساخت. و نمىشد با سكوت و بىاعتنايى كه او تحملش را نداشت، رهايش كرد. در من توفان سختى بود و هجوم تندى كه مهار شدهاش او را از جاى مىكَند.
💠 گفتم: تو مىخواهى با چهار سال مطالعه و كتاب خواندن كه اسمش را كار گذاشتهاى و با آمدن به قم كه اسمش را هجرت گذاشتهاى، صاحب دلى بشوى كه ابراهيم، در ميان آتش و در كنار اسماعيل طناب پيچيدهاش، به دست آورده بود و مىخواهى به اطمينانى برسى كه او هم نرسيده بود.
💠 آن بزرگمرد راه رفته را پس از شصت سال خوشحال ديدند و سؤال كردند كه چگونه به شادى رسيدهاى؟! گفت: پس از شصت سال مبارزه و رياضت، امروز فهميدم كه خيلى هوا ندارم. و تو مىخواهى كه در روز اول حركت هيچ هوايى نداشته باشى و هيچ مبارزهاى نداشته باشى.
💠 گفتم: قدم اول اين است كه فهميدهاى در تو چه مىگذرد و قدم دوم اين است كه اين وضع را توجيه نكنى و قدم سوم اين است كه خودت را براى يك عمر درگيرى آماده سازى و قدم چهارم اين است كه با محاسبهها و مقايسهها، خودت را همراه باشى و تمرينها را شروع كنى.
💠 و از وزنههاى كوچك دست به كار شوى و براى بلا و ضربهها آماده شوى و آن وقت كه به عجز رسيدى و از پاى افتادى، با اعتصام و استعانت گامهاى نهايى را بردارى ... و با اين مركب راه بروى.
💠 گفتم: تو هنوز از گناه تصور ندارى. فقط از بخلها و كينهها و ... رنگى ديدهاى. هنوز نمىدانى كه چشم تو در هر لحظه چه كارها داشته و نكرده و پاى تو و دست تو و يك يك نيروهاى درونى تو چه قدر بىكار و ماندگار بودهاند. اگر تو اين همه را مىديدى لابد مىمُردى.
💠 برادر! راهى را كه در يك عمر مىروند، تو مىخواهى فقط با شور و شوق، با حرص و سوز تمام كنى. و مىخواهى همين امروز تمامى بخلها و حرصها و ضعفهايت، به قدرت و اطمينان و گذشت برسد.مىخواهى بدون جهاد و درگيرى، پاداشت مجاهدها را بگيرى؟
💠 تو براى يك مدرك سالها رنج بردهاى و اين قدر شتاب نداشتهاى؛ چون كلاسها را فهميده بودى و در كلاس اول توقع درمان مريضهاى از همه جا رانده شده را نداشتى. اكنون هم با همين توجه مىتوانى به اين ظرفيت برسى و اين قدر با عجلههايت از پاى نيفتى. كسانى كه كلاسها را شناختهاند و مراتب را مىشناسند، آرام و مسلط مىشوند.
📚 صراط، ص ۱۳
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 از ملك تا ملكوت
🔷 جوانى بود كه براى تحصيل آمده بود و طلبه شده بود. از كرج بود و قبلًا شغلهايى هم گذرانده بود. مدتى در حوزه چرخ خورده بود و برخوردها و نظرهاى گوناگون گيجش كرده بودند كه چه بكند و كدام حرف را بپذيرد؟
🔷 يك روز صبح سر سفره با هم برخورد كرديم. او كلافه شده بود. مىگفت: آخر ما نفهميديم چه بايد بكنيم و سر و كار ما با كيست؟ يكى مىگويد: خودت بايد كار بكنى. ديگرى مىگويد: مراجع تأمينت مىكنند. يكى مىگويد: امام زمان نگهدار توست. و يكى مىگويد: خدا تو را به عهده دارد و رزق تو با اوست.
🔷 راستش تكليف ما چيست؟ خودم كار كنم و درس بخوانم و مثل على باشم يا بنشينم تا مراجع و امام و خدا دستى برايم بالا بزنند و كارى برايم بكنند.
🔷 به او گفتم: تو كارى را انجام بده كه مهمترين كار است. حساب كن امروز در جامعهى تو چه نيازهايى هست؛ از پزشكى و مسكن سازى و راه سازى و ... تا بقالى و خياطى تا تربيت و مهرهسازى و سازماندهى و رهبرى.
🔷 بعد هم حساب كن تو چه توانى دارى و چه امكاناتى و چند تا از اين كارها از تو ساخته است و شروع كن. آن وقت اگر گرسنه بودى، مىتوانى از هر كجا بردارى.
🔷 و بعد گفتم اين را هم در نظر بگير و اغفال نشو كه على اگر كار كرد، در دورهى بىكارىاش بود. على در هنگام خلافت، بيل برنداشت. آنجا كه آدمها محتاج او بودند، به درختها نپرداخت. همينطور رسول و همينطور تمامى پيشوايان، هنگامى كه از كارهاشان ممنوع مىشدند، به آن كارها مىپرداختند.
🔷 تو اگر بخواهى يك مهره باشى، مىتوانى پس از آگاهى به نقش خودت در هر شغلى و در هر دستهاى نفوذ كنى و اگر بخواهى مهرهساز باشى، ديگر فرصتى ندارى جز اينكه بار بگيرى و بار بگذارى.
🔷 اگر مىتوانى كه تمامى كارهايت را در دست داشته باشى، چه بهتر و اگر مىتوانى جمع كنى، چه بهتر وگرنه كارى را انتخاب كن كه بيشتر ضرورت دارد.
🔷 كمى آرام شده بود كه نگاهش كردم و يك لقمه برايش گرفتم. از من دور بود. به رفيقم دادم و او هم با واسطهى ديگرى لقمه را به او رساند. به او گفتم: حالا ما مىمانيم با اين مسأله كه سر و كار ما با چه كسى است؟ خودمان يا مراجع يا امام يا خدا؟
🔷 گفتم: در همين لقمه فكر كن، گاهى ديد تو پنج سانت است. تو مىبينى يك لقمه در دهانت نشسته و دارى مىجوى. خوب پيداست كه مىگويى جانم، يك لقمه در دهان من افتاده. تو به تصادف دل مىبندى.
🔷 گاهى بيشتر ديدهاى. دست خودت را ديدهاى كه لقمه را در دهان تو گذاشت.
اينجا با غرور مىگويى خودم همه كاره هستم.
🔷 گاهى بيشتر حساب مىكنى كه، من كه دستم لقمه نداشت. فقير بود. از كجا آورد؟ اينجاست كه بيشتر نگاه مىكنى و رفقيت را مىبينى و مىگويى آنها به من دادند.
🔷 گاهى بيشتر مىكاوى كه اينها هم مثل من هستند. همه فقيرند. همه دست خالى هستند. از كجا آوردهاند؟ زمين را مىبينى كه مىرويد و خاك را مىبينى كه
گندمزارها را برپا مىدارد مىگويى هان! زمين به من داد. تا آنجا كه فقر زمين را مىبينى كه بهار و پاييز و تابستان و زمستان دارد و محتاج نور و حرارت است و به خورشيد دل مىبندى.
🔷 تا آنجا كه از همهى اينها مىگذرى و به رابطهى جارى در آنها و به نظام حاكم بر آنها مىرسى و مىگويى اين نظام مرا پروريد و به من بخشيد. تا آنجا كه از اين نظام هم جلوتر مىروى و تنظيمها را مىبينى و دستهايى كه هستى را براى تو چرخانده، به او چشم مىدوزى و با او پيوند مىخورى؛ كه مىبينى، نه پديده و مُلك و نه رابطهها و ملكوت هيچكدام از خود چيزى ندارند و فقير هستند و تكيهگاه مىخواهند.
📚 صراط، ص ۳۶
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 آخر آخوندى چه فايدهاى دارد؟
🔶 هنگامى كه من وارد حوزه شده بودم، افرادى كه دلسوزى مىكردند و استعداد مرا مىشناختند، مىگفتند: پسرم! آخر آخوندى چه فايدهاى دارد؟ اصلًا آخوندى دورهاش گذشته
🔶 و گاهى مىگفتند: ببين آخوندها چه قدر بد هستند و چه كارها كه نكردهاند و شروع مىكردند در اين زمينهها داد سخن دادند. و چه قدر براى من خوب بود كه مسائل و گرفتارىها را از اول برايم مىشمردند تا با آگاهى و آمادگى شروع كنم.
🔶 و هنگامى كه خطابهى طولانى آنها تمام مىشد، مىگفتم: اين حرفها را قبول دارم و بهتر از شما هم مىدانم و چون اينها را دانستهام، مجبور شدم كه در اين راه بيايم.
🔶 اگر به اندازهى احتياج، آخوند و روحانى داشتيم كه به من احتياج نبود، اما حال شما هم بايد بياييد تا اين زمينه پر شود و به اندازهى احتياج و نياز اجتماع، فقيه در دين تهيه شود و آنگاه به كارهاى ديگر بپردازيم؛ چون اجتماعى كه مغز و قلبش گرفتار است، فكر و روحش عليل است، نمىتوان برايش لباس قشنگ و وسائل قشنگ و مدرن و تكنيك پيشرفته درست كرد؛ چون اين تكنيك پيشرفته با اين فكر مسموم و قلب آلوده جز به نابودى و هلاكت ما خدمت نمىكند، جز تيغ دادن در كف زنگى مست نيست.
🔶 و در اينجا بود كه همان خطابه سرايان زبردست با بيچارگى مىگفتند: آخر ما كار داريم و بار داريم و فلان داريم و بهمان داريم و من مىگفتم وقتى كه انسان كارهاى زيادى پيش رو دارد، بايد به ترتيب الاهم و فالاهم شروع كند و با ملاك اهميت جلو بيايد.
🔶 مگر اين تربيتها و آدم سازىها و درمان دردها بىكارى است. اين بزرگترين نياز و بزرگترين احتياج و در نتيجه بالاترين كار است. آخر آدمهايى كه از درون پوك و فاسد شدهاند، طبيب و مهندس مىخواهند چه كار. يا مربى مىخواهند و يا جلاد.
🔶 و تازه اين قدر داوطلب در آن طرف هست كه هر سال پشت ديوار كنكور روى هم كفك مىزنند و گند مىگيرند. پس براى اين طرف هم بايد كارى كرد و با اين توجه شروع به كار كرد كه همه فاسد و بد هستند و همانطور كه مىگوييد فلان و بهمان هستند.
🔶 و در اينجا بود كه مىگفتند آخر اين كارها هم نتيجه ندارد. اين همه آخوند مگر چه كردهاند و در اينجا بود كه مشتشان باز مىشود. مىگفتم تا به حال همه بد هستند و فلان و بيسار هستند. خوب، از بدها چه توقع داريد و چه كارى مىخواهيد؟
🔶 و مىگفتم بر فرض اينها كارى نكرده باشند. اين وسيلهى تبرئهى شما نمىشود و دليل نشدن كار نمىشود. شما دستها را بالا بزنيد و مريضها را درمان كنيد و از غرق شدهها دستگيرى كنيد و لااقل دارو و درمان را در دسترس بگذاريد تا هر كس بخواهد نجات بيابد و هر كس نخواست و از روى نخوت و عناد، درمان را نپذيرفت، با حجّت تمام جان بكند و بميرد.
📚 روحانیّت و حوزه، ص ۱۷۵
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 آمدهام تا ششمى باشم
💠 حدود سالهاى ۴۵ بود. من در صحن نو (یکی از صحنهای حرم حضرت معصومه)در يكى از مقبرهها درسى داشتم كه حدود ساعت ده با يك استاد خصوصى مىخواندم.
💠 من روبهروى مقبره كنار ميلههايى كه بر سر قبرها مىگذاشتند، نشسته و منتظر بودم تا استاد بيايد و درسم را بگويد. آن طرفتر هم چند نفر از مرده خورها و مقبرهچىها نشسته بودند و كنار آفتاب گرم و مطبوع صحبتشان گرم و سرد و گم بود.
💠 در اين اثنا يك نفر پيرمرد آمد كه من اسمش را شنيده بودم و مىگفتند خيلى حراف و متلك پران و خوشمزه است.
از راه كه آمد مقبرهچىها برايش بلند شدند و او هم كنارشان نشست و فاتحهاى خواند و بعد شروع كرد به ديد زدن اطراف.
💠 نگاهش كه به من افتاد با آن قيافه و با آن سن (استاد در آن زمان ۱۵ سال داشتند) و با آن كتاب، چشمهايش را جمع كرد و دقت كرد و با تحقير از مقبرهچىها پرسيد: اين ديگه كيه؟
💠 يكى از آنها كه من را مىشناخت و پدرم را هم مىشناخت، معرفىام كرد و او با آشنايى نخوتزدهاى رو به من كرد و گفت: تو كه پدرت روشنفكر بود، چرا گذاشت آخوند بشى؟
💠 مقبرهچىها گوش بودند و بعضىهاشان لبخند مىزدند و پيرمرد هم رويى ترش مىكرد، سينهاى صاف مىكرد و منتظر جواب بود. من هم خيلى آرام و بىتوجه، مقدارى نگاهش كردم و بعد با نيشخندى از او پرسيدم: مگر آخوندى چه عيبى داره؟
💠 من اين سؤال را مطرح كردم تا حرفهايش را بزند و شكمش را خالى كند. و او هم منتظر همين فرصت بود.
ماشينش را روشن كرد و گاز داد كه اى بابا! اين كه ديگه مثل كفر ابليس مىمونه، حالا از من مىپرسى چه عيبى داره؟
💠 و شروع كرد كه شبش اينطور است و روزش اينطور و درسش اينطور و بحثش اينطور، طلبهگىاش فلان و روضه خوانىاش بهمان و تبليغش بيسار و آقاييش چنين و مرجعيتش چنان و به قدرى مسلط بود كه براى من هم تعجب مىآورد و بعد فهميدم قبلًا آخوند بوده و بيرون آمده و اين تسلطش از همانجا آب مىخورد و در نتيجه تعجبم رفت.
💠 آن روز در من حال عجيبى گذاشته بودند. او با طنز و شوخى و مسخره حرفهايش را خوب قالب مىكرد و شرح مىداد و از حضار تحسين مىطلبيد و از من هم تسليم.
💠 اما من داشتم با مورچهها ور مىرفتم و بىاعتنا به تمام خوشمزگىهايش، گنجشكها را نگاه مىكردم و اطراف را مىپاييدم و اصلًا به او نگاه هم نمىكردم. و او كه مىديد مخاطبش اينطور خود سر و بازيگوش و بىاعتنا است، به ديگران مىپرداخت و از آنها تصديق مىخواست و عاقبت نگاهش در چشم من افتاد و كنجكاو شد كه حالم را بررسى كند. نگاه من تيز و مسخره بود.
💠 خيلى آرام گفتم: شما خوب بود از من مىپرسيديد كه براى چه آخوند شدهام، اگر مىگفتم نون و آب و شب و روز و فلان و بهمان، خوب، راهنماييم مىكرديد كه آقا بفرماييد اون طرف اين در بسته است و بازم كه بشه اين خبرها نيست. بايد شب چه طور بخوابى و روز چه طور راه برى و دنبال پيرسگها بيفتى و صيغه از بر بكنى و شروع كردم حرفهايى را كه زده بود با مسخرهگى قطار كردند.
💠 او كلافه شده بود و سرفه مىكرد و گردنش را مىخواراند و آخر طاقتش طاق شد و گفت: بفرماييد شما... آقا مىخواهيد چه كار كنيد چرا آخوند شدهايد؟
💠 من هم با بىپروايى تندى كه از چنان بچهى آرامى بعيد مىنمود، گفتم:«من آخوند شدم تا يك مشت آدم احمق مثل تو كه هنوز به نون و آب و لاى پا و شكمشون فكر مىكنند بيارم بالا» و ساكت شدم.
💠 و او بيچاره داشت سر مىخورد و مىگفت توى بچه مىخواهى منو بالا بيارى؟! اين همه آخوند هست. هرجا نگاه مىكنى خدا بده بركت.
💠 و من با صلابت ماتم گرفتهاى گفتم: اگر يكى غربال بزرگ بذارند توى اين مدرسه و اين آخوندها را كه تو مىگى بريزن توش چه قدرشون سالم مىمونن؟
💠 او كه از آخوندها چيزهايى مىدانست به آرامى طنزآلودى گفت: پنج نفر. گفتم: خر مصب پنج تا براى اين جمعيت قم اين استان مركزى، اين ايران بسه تا برسه بقيهى جاها؟
💠 و بعد گفتم: من آمدهام كه ششمى آن پنج تا بشوم و تو هم بايد هفتمى آنها باشى و پسرت هم و استعدادهايى كه مىشناسى به ترتيب بايد اين نياز را برآورند و اين احتياج را جوابگو باشند، نه اينكه از گود بيايى بيرون و كنارى بنشينى و تو آفتاب گردنت را بخوارانى و همه را تخطئه كنى و شب و روز آنها را به چوب بگيرى و من را هم بيرون بفرستى و شروع كردم همان حرفهايى كه قبلًا نوشتم برايش شرح دادم و آرامش كردم.
📚 روحانیَت و حوزه، ص ۱۷۷
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 كفر متحرك به اسلام مىرسد، ولى اسلام راكد، پدر بزرگِ كفر است.
🔷 سلمانها در حالى كه كافر بودند، حركتشان آنها را به رسول منتهى كرد و زبيرها در حالى كه با رسول بودند، ركودِشان آنها را به كفر پيوند زد.
🔷 كفرى كه با حركت ما همراه باشد، وحشتى ندارد. وحشت آنجايى است كه با ركودها پيوند خورده باشيم.
📚 حرکت، ص ۱۲
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
44.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅👈 معرّفی استاد صفایی رحمة الله علیه در برنامه تلویزیونی «تربت ما».
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈انتشارات لیله القدر در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران
💠 کلیه آثار استاد صفایی رحمة الله علیه در نمایشگاه کتاب، حضوری ۲۰ درصد و مجازی با ۱۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان عرضه می شود.
💠 علاوه بر این تخفیف، از طرف نمایشگاه به «دانشجویان» و «طلّاب» گرامی ۶۰۰ هزار تومان بن تعلق می گیرد.
💠 نشانی غرفه: تهران، مصلّی امام خمینی، راهروی ۱۴، غرفه ۳
🔗 لینک نمایشگاه کتاب مجازی :
🌐: bookicfi ir 👈🏻
🛒 ثبت سفارش : 👇🏻
🤳🏻 : @einsadshop_ad
📨 پاسخ به سوالات : 👇🏻
👤 : @ad_einsad
💠 دلى كه در دنياست و به آن تعلّق دارد و آدمى كه به دنيا قانع شد، هر آنچه انجام دهد دنيايى است و به خاطر دنيا، به خاطر رسيدن به عنوان و قدرت و... است، حقّش هم باطل است و نمازش هم دنيايى است.
💠 از انسان نمىخرند و بر نمىدارند؛ اما دلى كه از دنيا بيرون رفت و آدمى كه بيش از دنيا را طالب بود و به آن قانع نگشت، همه چيزش الهى است، نماز بخواند، غذا بخورد، بخوابد و ... اينها را بر مىدارند؛ چون تو از دنيا بيرون رفتهاى و فرزند آن نيستى و همهى معيارها به هم ريخته است؛ «قُلُوبُهُمْ فِى الْجَنانِ وَ اجْسادُهُمْ فِى الْعَمَلِ» است.
💠 نقل مىكنند مرحوم مروى شبها در مدرسهى مروى مىگشته. يكى از شبها مشاهده كرد چراغ حجرهاى از شب تا صبح روشن است.
💠 خوشش آمد، نزديك شد و گفت، تو خوب درس مىخوانى كيستى؟ آن شخص گفت من عاشق دختر كدخدا هستم و او گفته كه دخترم را به آخوند و طلبه مىدهم. من هم آمدهام زودتر درس بخوانم تا دخترش را بگيرم.
💠 ديگرى هم گفته بود، آمدهام درس بخوانم تا موقوفهاى را كه مىدهند، بگيرم. اينها، نمازشان، روزهىشان، حجّشان، جهادشان، فقهشان، دنياست، زن است، ثروت است.
📚 دعاهاى روزانه حضرت زهرا، ص ۹۸
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
🔶 بعضى از دوستان مىپرسيدند: اگر بخواهيم براى حوزههاى علميه و طلبهها طرحى داشته باشيم، چطور برنامهريزى كنيم؟
🔶 به آنها گفتم: بايد به اين فكر كنيم كه اين طلبهها مىخواهند در چه محيطى وارد شوند و چه اهدافى را برايشان در نظر گرفتهايم.
🔶 برنامهريزى ما با توجه به دو نكته مشخص مىشود: يكى اينكه مىخواهند كجا كار كنند؟ دوّم اينكه مىخواهند چه كار كنند؟
🔶 بايد محيط كار آنها و آفتهايى كه فردا به آن مبتلا مىشوند، مشخص كنيم. آيا مىخواهند با ثروتمند حرف بزنند يا با روستايى؟
🔶 مىخواهند در دانشگاهها بروند يا در خانوادهها؟ آفت آنها چيست؟ لذّت است يا قدرت و يا ثروت؟ مىخواهند در چه حوزهاى فعاليت كنند؟ بايد افرادى را كه در نظر داريم، از هم اكنون كارآيى آنها را تأمين كنيم.
🔶 در اولين گام بايد به آنها آموزش دهيم تا بياموزند چطور فكر كنند. چطور خيال كنند. چطور توهم كنند. چطور وقتى كه غضب مىكنند، با غضب خود روبرو شوند. با شهوت خود چه كنند. با نيروهاى باطنى خود، چه كنند كه اينها نيروهاى خود آنهاست.
🔶 بعد هم بايد ياد بگيرند كه با زمين، با گاو، با امكانات، با بچه، با زن خود، با مجموعه آدمها و اشيايى كه در اطراف آنهاست، چطور برخورد كنند، كه رابطه آنها با نيروهاى خودشان، به يك نحو است، با آدمها به نحو ديگر و با اشياء و با امّتها و با خدا، به گونهاى ديگر.
🔶 بايد اين مسائل را به آنها آموخت. وقتى كه من فهميدم در چه حوزهاى و با چه هدفى مىخواهم كار كنم، نوع امكاناتى هم كه بايد فراهم كنم، مشخص مىشود.
🔶 ديگر طلبهاى ذليل نيستم كه مشكلم يك اختلاف خانوادگى باشد و ندانم كه با بچهها و با زن خود چگونه برخورد كنم.
📚 اخبات، ص ۲۲
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅👈 رونمایی از آخرین اثر چاپ شدهی استاد علی صفایی رحمة الله علیه
✅👈 حجاب و آزادی روابط
✅👈 با حضور دکتر علی بهادری جهرمی (سخنگوی محترم دولت)
✅👈 مکان: شبستان مصلی، راهرو ۲۲، غرفه ۱۲
🗓 زمان: دوشنبه ۲۵ اردیبهشت، ساعت ۱۶
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 علّت انزوا و وازدگی
💠 جوانى به منزل ما آمده بود و در مقام نصيحت مىگفت كه من چند شبى در اين منزل خوابيدهام و بعد به حوزه وارد شدهام و حالا مىخواهم نقطههاى منفى برخورد شما را كه به ديگران هم گفتهام به شما تذكر بدهم.
💠 يكى اينكه در معاشرت با شما آدم به انزوا كشيده مىشود و ذهنيت و حالتهاى منفى در او بوجود مىآيد. از آنجا كه او مىخواست در مقام نصيحت تذكراتى بدهد، گوش بودم كه لابد توضيحى خواهد آمد. ولى توضيحى ندادند.
💠 اين بود كه گفتم من هم براى خودم ذنبها و گناهها و نقطه ضعفهايى را قبول دارم و از آن طرف در صدد هستم كه مصداقهاى اين كلى را بشناسم و در خودم با آن درگير بشوم؛ چون من اين كلى را قبول دارم و معتقد به عصمت خودم نيستم، توضيح كلى شما براى من فايدهاى ندارد.
💠 بهتر است كه مشخص كنيد و بگوييد در برخورد مثلاً با من يا ديگرى، شما حرفى زديد يا كارى كرديد كه نبايد مىكرديد و اين كار غلط، ما را به انزوا كشاند. ساكت بود، گفتم مثلاً با خود شما كه چند شبى را اينجا بودهايد چه برخورد غلطى وجود داشته كه شما را به ذهنيت كشانده.
💠 گفت من مبتلا به ذهنيت نشدم ولى شما وقتى كه آمديد به من گفتيد: «آيا فكر كردهاى و آمدهاى يا همين طور راه افتادهاى». من با تعجّب پرسيدم آيا همين باعث انزوا و ذهنى گرايى شما شده است. گفت بله... و اينجا بود كه خنديدم و خودش هم خنديد و با احترام به محضرشان عرض كردم، خيلى احمق هستيد.
💠 و گفتم لابد اين هم نقطه ضعف دوم بنده است كه فحش مىدهم!! و اهانت مىكنم و عفت كلام ندارم؟! در حالى كه اين توضيح حالتى است كه در تو وجود دارد و بايد متوجه شوى و بىخود بلندگوى گناهى نباشى كه وجود نداشته.
💠 هنگامى كه مىخواهى طرف، مبتلا به انزوا و نفرت نشود و گوساله نيايد و گاو نرود و در برخورد با او مىپرسى كه آيا با فكر آمدهاى، متّهم به ذهنيّت بازى مىشوى و متّهم به انزوا و رهبانيّت.
💠 آنجا كه من دارم مىبينم آدمهاى استخوان دارش پس از سالها تحصيل چگونه سر در گم هستند و نمىدانند چه كنند و خسته و رنجور و وازده و سر در لاك شدهاند، آيا نبايد به تازه واردى كه بر اساس جو حاكم و يك جريان تند اجتماعى كارش را ول كرده و آمده كه مثلاً عربى بخواند، آيا به اين چنين آدمى نبايد بگويم كه چه مىخواهى و چرا با عربى شروع كردهاى؟
💠 و نبايد بگويم كه عربى تو را به فهم قرآن نمىرساند و بيش از ترجمه به تو ياد نمىدهد؟ و نبايد بگويم كه پيش از عمل تو بايد فكر و ظرفيت و طرح را داشته باشى؟
💠 راستى وقتى علت خستگى و وازدگى را نشناسيم و نفهميم كه عمل زدگى چه فلك زدگىهايى مىآورد، آدمهايى را كه مىخواهند ريشه انزوا و وازدگى را بخشكانند متّهم به انزوا و رهبانيّت مىكنيم و مىخواهيم لباسشان كه هيچ، حتّى پوست سرشان را بكنيم و تقصير هم نداريم كه ريشهها را نمىشناسيم و مغرور حسن نيّتمان هم هستيم.
💠 خرافات از همينجا بر مىخيزد كه ما مقارنهها را با علتها عوضى مىگيريم. خيال مىكنيم كه اگر هنگام كوفتن كاسهى مسى خورشيد روشن شد و از كسوف نجات پيدا كرد، علت اين امر همين قاشق زنى ما بوده است.
💠 در حالى كه علّت چيز ديگرى است. هر چند كه در خارج با چيزهايى هم همراه و هم زمان است. علت انزوا و ذهنيت و وازدگى اين افراد، اين سؤالها و اين نوشتهها نيست. اين نوشتهها به ريشهها دعوت مىكند و اين سؤالها وضع طرف را برايش مشخص مىكند و طبيعى است كه بفهمد بىپايه بوده و طبيعىتر اين است كه به اعماق خود بپردازد و مبانى و معارفش را محكم كند.
💠 و كدام احمقى است كه اين كار بنيادى را مخالفت با عمل و دعوت به انزوا بشناسد؟ علّت انزوا و خستگى و وازدگى اينها همان نداشتن شهادت و تقدير و انتظار است.
💠 اينها نديده آمدهاند و طبيعى است كه با ديدن مشكلات، متحيّر و سرگردان شوند. يا اينكه از اساس، كارشان را درست كنند و بنيادى پيش بيايند.
📚 انتظار، ص ۷۵
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 از مذهب گذشتهام
🔷 دوستى برايم از داستان مسافرتش مىگفت كه در راه با مردى جالب برخورد داشته؛ مردى كه در آمريكا دوره گذارنده و پيامبر هيپىگرى در ايران گرديده و به عنوان فيلمساز و كارگردان مشغول رسالت خويش.
🔷 دوستم مىگفت ما هر دو جذب يكديگر شده بوديم. او جذب سكوت من و پذيرش من و نبود تعصب در من! و من هم جذب حرفهاى تازهى او و داستانهاى مفصل و شيرين او؛ از لذتها و خلسهها و اعتيادها و آزادىها.
🔷 او توضيح مىداده كه من حتى مقدارى هم عربى خواندهام و از اسلام آگاهى دارم، و به محمد (ص) هم احترام مىگذارم. و مىگفته كه اسلام را رد نمىكنم؛ كه من خودم از مذهب گذشتهام و آن را گذراندهام. من از مذهب هم آزاد شدهام و اكنون در اين دنياى بزرگ و آزاد، رهايم.
🔷 به دوستم مىگفتم: هنگامى كه او از اين ولنگارى و رهايى و هرز شدن، نجات پيدا كند و شكل بگيرد، تازه آن وقت به مذهب رسيده و به دين، به اسلام دست يافته است. وقتى او از آزادى، آزاد شود، عبد بشود، تازه اول راه اوست.
🔷 گفتم اين حرف كه من اسلام را رد نمىكنم، كه من اسلام را گذراندهام، شوخى است. آنچه كه او از آن آزاد شده همان مذهب سنتى است و آنچه كه امروز دارد، يك نوع مذهب عاطفى است.
🔷 مذهب اصيل راه انسانى است كه يافته باشد بايد حركت كند و بايد از آزادى و وسعت تبخير، به شكل گرفتن و به عبوديت برسد و رسالتها را به گردن بگيرد؛ چون نيازهايى در پيش است كه بخارهاى هرز را، به شكل گرفتن دعوت مىكنند.
🔷 گفتم اين حرف كه من از مذهب آزاد شدهام، مثل اين است كه بگويى من از راه آزاد شدهام.
🔷 مذهب راه است؛ (صراط)
روش حركت است؛ (نظامها و احكام)
جهت حركت است؛ (توحيد)
رهبرى است؛ (رسالت و امامت)
🔷 آيا از اينگونه مذهب مىتوان آزاد شد؟ يا اين مرحلهاى است كه پس از آزاد شدن از آزادىها، تازه به آن مىرسى.
🔷 من به دوستم گفتم تعجب مىكنم كه حرفهاى او براى تو تازگى داشته باشد. اين نشان مىدهد كه او از تو جلوتر و پيشرفتهتر بوده است. اگر تو حركتى را شروع كرده بودى و به آزادى رسيده بودى، با او همراه مىشدى.
🔷 و اگر از اين مرحله هم مىگذشتى، تو بر او مسلط مىگشتى و تو رهبرى او را به عهده مىگرفتى و آن وقت آنچه براى او جالب بود، سكوت تو نبود، كه ديد تو، بينش تو و وسعت آزادى و شكل گرفتن و رسالتهاى تو بود.
🔷 مؤمن، به آزادى و شناخت هستى مىرسد و تمام چهار فصل را مىبيند، نه باد مىكند و نه مىپلاسد كه در كنار حركتها، حركتش را ادامه مىدهد.
📚 آیههای سبز، ۱۸۹
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie