eitaa logo
چشمه جاری
517 دنبال‌کننده
737 عکس
144 ویدیو
3 فایل
جرعه‌ای از چشمه جاری آثار استاد علی صفایی ارتباط با ادمین ✍️ @davood_mahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
✅👈 تدريج در سلوك‏ 💠 برادرى بود كه دير وقت و از نيمه شب گذشته، به ديدنم آمده بود. پر از درد بود. پر از رنج بود. پر از طلب بود. 💠 حرف كه مى‏زد مثل مار مى‏پيچيد و با درد مى‏پرسيد كه فلانى! راستى بگو، به من دروغ نگو، به من تلقين نكن، من مى‏خواهم درست بشوم. من چهار سال است كه دارم به خودم ور مى‏روم، ولى هيچ اثرى نديده‏ام و از يارى خدا و از اميد بويى نبرده‏ام. 💠 من هنوز در دلم ضعف و كينه و بخل ... صف كشيده‏اند. من پاك از پا در آمده‏ام. راستى چه كار كنم؟ 💠 مى‏گفت و مى‏گفت... راستى كه ديوانه شده بود. گريه مى‏كرد، ولى گريه‏اش گريه‏ى ذليلى بود. براى من سخت بود كه اشك ذلت را بر چهره‏ى مردى ببينم. 💠 و براى من سخت بود كه بار اين همه حرص و سوز و شتاب را بر دوش او ببينم و اين همه را نمى‏شد كه با نرمى و دلالت، كه او به تلقين متهمش مى‏كرد، برطرف ساخت. و نمى‏شد با سكوت و بى‏اعتنايى كه او تحملش را نداشت، رهايش كرد. در من توفان سختى بود و هجوم تندى كه مهار شده‏اش او را از جاى مى‏كَند. 💠 گفتم: تو مى‏خواهى با چهار سال مطالعه و كتاب خواندن كه اسمش را كار گذاشته‏اى و با آمدن به قم كه اسمش را هجرت گذاشته‏اى، صاحب دلى بشوى كه ابراهيم، در ميان آتش و در كنار اسماعيل طناب پيچيده‏اش، به دست آورده بود و مى‏خواهى به اطمينانى برسى كه او هم نرسيده بود. 💠 آن بزرگ‏مرد راه رفته را پس از شصت سال خوش‏حال ديدند و سؤال كردند كه‏ چگونه به شادى رسيده‏اى؟! گفت: پس از شصت سال مبارزه و رياضت، امروز فهميدم كه خيلى هوا ندارم. و تو مى‏خواهى كه در روز اول حركت هيچ هوايى نداشته باشى و هيچ مبارزه‏اى نداشته باشى. 💠 گفتم: قدم اول اين است كه فهميده‏اى در تو چه مى‏گذرد و قدم دوم اين است كه اين وضع را توجيه نكنى و قدم سوم اين است كه خودت را براى يك عمر درگيرى آماده سازى و قدم چهارم اين است كه با محاسبه‏ها و مقايسه‏ها، خودت را همراه باشى و تمرين‏ها را شروع كنى. 💠 و از وزنه‏هاى كوچك دست به كار شوى و براى بلا و ضربه‏ها آماده شوى و آن وقت كه به عجز رسيدى و از پاى افتادى، با اعتصام و استعانت گام‏هاى نهايى را بردارى ... و با اين مركب راه بروى. 💠 گفتم: تو هنوز از گناه تصور ندارى. فقط از بخل‏ها و كينه‏ها و ... رنگى ديده‏اى. هنوز نمى‏دانى كه چشم تو در هر لحظه چه كارها داشته و نكرده و پاى تو و دست تو و يك يك نيروهاى درونى تو چه قدر بى‏كار و ماندگار بوده‏اند. اگر تو اين همه را مى‏ديدى لابد مى‏مُردى. 💠 برادر! راهى را كه در يك عمر مى‏روند، تو مى‏خواهى فقط با شور و شوق، با حرص و سوز تمام كنى. و مى‏خواهى همين امروز تمامى بخل‏ها و حرص‏ها و ضعف‏هايت، به قدرت و اطمينان و گذشت برسد.مى‏خواهى بدون جهاد و درگيرى، پاداشت مجاهدها را بگيرى؟ 💠 تو براى يك مدرك سال‏ها رنج برده‏اى و اين قدر شتاب نداشته‏اى؛ چون كلاس‏ها را فهميده بودى و در كلاس اول توقع درمان مريض‏هاى از همه جا رانده شده را نداشتى. اكنون هم با همين توجه مى‏توانى به اين ظرفيت برسى و اين قدر با عجله‏هايت از پاى نيفتى. كسانى كه كلاس‏ها را شناخته‏اند و مراتب را مى‏شناسند، آرام و مسلط مى‏شوند. 📚 صراط، ص ۱۳ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 از ملك تا ملكوت‏ 🔷 جوانى بود كه براى تحصيل آمده بود و طلبه شده بود. از كرج بود و قبلًا شغل‏هايى هم گذرانده بود. مدتى در حوزه چرخ خورده بود و برخوردها و نظرهاى گوناگون گيجش كرده بودند كه چه بكند و كدام حرف را بپذيرد؟ 🔷 يك روز صبح سر سفره با هم برخورد كرديم. او كلافه شده بود. مى‏گفت: آخر ما نفهميديم چه بايد بكنيم و سر و كار ما با كيست؟ يكى مى‏گويد: خودت بايد كار بكنى. ديگرى مى‏گويد: مراجع تأمينت مى‏كنند. يكى مى‏گويد: امام زمان نگهدار توست. و يكى مى‏گويد: خدا تو را به عهده دارد و رزق تو با اوست. 🔷 راستش تكليف ما چيست؟ خودم كار كنم و درس بخوانم و مثل على باشم يا بنشينم تا مراجع و امام و خدا دستى برايم بالا بزنند و كارى برايم بكنند. 🔷 به او گفتم: تو كارى را انجام بده كه مهم‏ترين كار است. حساب كن امروز در جامعه‏ى تو چه نيازهايى هست؛ از پزشكى و مسكن سازى و راه سازى و ... تا بقالى و خياطى تا تربيت و مهره‏سازى و سازمان‏دهى و رهبرى. 🔷 بعد هم حساب كن تو چه توانى دارى و چه امكاناتى و چند تا از اين كارها از تو ساخته است و شروع كن. آن وقت اگر گرسنه بودى، مى‏توانى از هر كجا بردارى. 🔷 و بعد گفتم اين را هم در نظر بگير و اغفال نشو كه على اگر كار كرد، در دوره‏ى بى‏كارى‏اش بود. على در هنگام خلافت، بيل برنداشت. آنجا كه آدم‏ها محتاج او بودند، به درخت‏ها نپرداخت. همين‏طور رسول و همين‏طور تمامى پيشوايان، هنگامى كه از كارهاشان ممنوع مى‏شدند، به آن كارها مى‏پرداختند. 🔷 تو اگر بخواهى يك مهره باشى، مى‏توانى پس از آگاهى به نقش خودت در هر شغلى و در هر دسته‏اى نفوذ كنى و اگر بخواهى مهره‏ساز باشى، ديگر فرصتى ندارى جز اينكه بار بگيرى و بار بگذارى. 🔷 اگر مى‏توانى كه تمامى كارهايت را در دست داشته باشى، چه بهتر و اگر مى‏توانى جمع كنى، چه بهتر وگرنه كارى را انتخاب كن كه بيشتر ضرورت دارد. 🔷 كمى آرام شده بود كه نگاهش كردم و يك لقمه برايش گرفتم. از من دور بود. به رفيقم دادم و او هم با واسطه‏ى ديگرى لقمه را به او رساند. به او گفتم: حالا ما مى‏مانيم با اين مسأله كه سر و كار ما با چه كسى است؟ خودمان يا مراجع يا امام يا خدا؟ 🔷 گفتم: در همين لقمه فكر كن، گاهى ديد تو پنج سانت است. تو مى‏بينى يك لقمه در دهانت نشسته و دارى مى‏جوى. خوب پيداست كه مى‏گويى جانم، يك لقمه در دهان من افتاده. تو به تصادف دل مى‏بندى. 🔷 گاهى بيشتر ديده‏اى. دست خودت را ديده‏اى كه لقمه را در دهان تو گذاشت. اينجا با غرور مى‏گويى خودم همه كاره هستم. 🔷 گاهى بيشتر حساب مى‏كنى كه، من كه دستم لقمه نداشت. فقير بود. از كجا آورد؟ اينجاست كه بيشتر نگاه مى‏كنى و رفقيت را مى‏بينى و مى‏گويى آنها به من دادند. 🔷 گاهى بيشتر مى‏كاوى كه اينها هم مثل من هستند. همه فقيرند. همه دست خالى هستند. از كجا آورده‏اند؟ زمين را مى‏بينى كه مى‏رويد و خاك را مى‏بينى كه‏ گندم‏زارها را برپا مى‏دارد مى‏گويى هان! زمين به من داد. تا آنجا كه فقر زمين را مى‏بينى كه بهار و پاييز و تابستان و زمستان دارد و محتاج نور و حرارت است و به خورشيد دل مى‏بندى. 🔷 تا آنجا كه از همه‏ى اين‏ها مى‏گذرى و به رابطه‏ى جارى در آنها و به نظام حاكم بر آنها مى‏رسى و مى‏گويى اين نظام مرا پروريد و به من بخشيد. تا آنجا كه از اين نظام هم جلوتر مى‏روى و تنظيم‏ها را مى‏بينى و دست‏هايى كه هستى را براى تو چرخانده، به او چشم مى‏دوزى و با او پيوند مى‏خورى؛ كه مى‏بينى، نه پديده و مُلك و نه رابطه‏ها و ملكوت هيچ‏كدام از خود چيزى ندارند و فقير هستند و تكيه‏گاه مى‏خواهند. 📚 صراط، ص ۳۶ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 آخر آخوندى چه فايده‏اى دارد؟ 🔶 هنگامى كه من وارد حوزه شده بودم، افرادى كه دلسوزى مى‏كردند و استعداد مرا مى‏شناختند، مى‏گفتند: پسرم! آخر آخوندى چه فايده‏اى دارد؟ اصلًا آخوندى دوره‏اش گذشته 🔶 و گاهى مى‏گفتند: ببين آخوندها چه قدر بد هستند و چه كارها كه نكرده‏اند و شروع مى‏كردند در اين زمينه‏ها داد سخن دادند. و چه قدر براى من خوب بود كه مسائل و گرفتارى‏ها را از اول برايم مى‏شمردند تا با آگاهى و آمادگى شروع كنم. 🔶 و هنگامى كه خطابه‏ى طولانى آنها تمام مى‏شد، مى‏گفتم: اين حرف‏ها را قبول دارم و بهتر از شما هم مى‏دانم و چون اينها را دانسته‏ام، مجبور شدم كه در اين راه بيايم. 🔶 اگر به اندازه‏ى احتياج، آخوند و روحانى داشتيم كه به من احتياج نبود، اما حال شما هم بايد بياييد تا اين زمينه پر شود و به اندازه‏ى احتياج و نياز اجتماع، فقيه در دين تهيه شود و آنگاه به كارهاى ديگر بپردازيم؛ چون اجتماعى كه مغز و قلبش گرفتار است، فكر و روحش عليل است، نمى‏توان برايش لباس قشنگ و وسائل قشنگ و مدرن و تكنيك پيشرفته درست كرد؛ چون اين تكنيك پيشرفته با اين فكر مسموم و قلب آلوده جز به نابودى و هلاكت ما خدمت نمى‏كند، جز تيغ دادن در كف زنگى مست نيست. 🔶 و در اينجا بود كه همان خطابه سرايان زبردست با بيچارگى مى‏گفتند: آخر ما كار داريم و بار داريم و فلان داريم و بهمان داريم و من مى‏گفتم وقتى كه انسان كارهاى زيادى پيش رو دارد، بايد به ترتيب الاهم و فالاهم شروع كند و با ملاك اهميت جلو بيايد. 🔶 مگر اين تربيت‏ها و آدم سازى‏ها و درمان دردها بى‏كارى‏ است. اين بزرگ‏ترين نياز و بزرگ‏ترين احتياج و در نتيجه بالاترين كار است. آخر آدم‏هايى كه از درون پوك و فاسد شده‏اند، طبيب و مهندس مى‏خواهند چه كار. يا مربى مى‏خواهند و يا جلاد. 🔶 و تازه اين قدر داوطلب در آن طرف هست كه هر سال پشت ديوار كنكور روى هم كفك مى‏زنند و گند مى‏گيرند. پس براى اين طرف هم بايد كارى كرد و با اين توجه شروع به كار كرد كه همه فاسد و بد هستند و همان‏طور كه مى‏گوييد فلان و بهمان هستند. 🔶 و در اينجا بود كه مى‏گفتند آخر اين كارها هم نتيجه ندارد. اين همه آخوند مگر چه كرده‏اند و در اينجا بود كه مشتشان باز مى‏شود. مى‏گفتم تا به حال همه بد هستند و فلان و بيسار هستند. خوب، از بدها چه توقع داريد و چه كارى مى‏خواهيد؟ 🔶 و مى‏گفتم بر فرض اينها كارى نكرده باشند. اين وسيله‏ى تبرئه‏ى شما نمى‏شود و دليل نشدن كار نمى‏شود. شما دست‏ها را بالا بزنيد و مريض‏ها را درمان كنيد و از غرق شده‏ها دستگيرى كنيد و لااقل دارو و درمان را در دسترس بگذاريد تا هر كس بخواهد نجات بيابد و هر كس نخواست و از روى نخوت و عناد، درمان را نپذيرفت، با حجّت تمام جان بكند و بميرد. 📚 روحانیّت و حوزه، ص ۱۷۵ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 آمده‏ام تا ششمى باشم‏ 💠 حدود سال‏هاى ۴۵ بود. من در صحن نو (یکی از صحن‌های حرم حضرت معصومه)در يكى از مقبره‏ها درسى داشتم كه حدود ساعت ده با يك استاد خصوصى مى‏خواندم. 💠 من روبه‏روى مقبره كنار ميله‏هايى كه بر سر قبرها مى‏گذاشتند، نشسته و منتظر بودم تا استاد بيايد و درسم را بگويد. آن طرف‏تر هم چند نفر از مرده خورها و مقبره‏چى‏ها نشسته بودند و كنار آفتاب گرم و مطبوع صحبت‏شان گرم و سرد و گم بود. 💠 در اين اثنا يك نفر پيرمرد آمد كه من اسمش را شنيده بودم و مى‏گفتند خيلى حراف و متلك پران و خوش‏مزه است. از راه كه آمد مقبره‏چى‏ها برايش بلند شدند و او هم كنارشان نشست و فاتحه‏اى خواند و بعد شروع كرد به ديد زدن اطراف. 💠 نگاهش كه به من افتاد با آن قيافه و با آن سن (استاد در آن زمان ۱۵ سال داشتند) و با آن كتاب، چشم‏هايش را جمع كرد و دقت كرد و با تحقير از مقبره‏چى‏ها پرسيد: اين ديگه كيه؟ 💠 يكى از آنها كه من را مى‏شناخت و پدرم را هم مى‏شناخت، معرفى‏ام كرد و او با آشنايى نخوت‏زده‏اى رو به من كرد و گفت: تو كه پدرت روشن‏فكر بود، چرا گذاشت آخوند بشى؟ 💠 مقبره‏چى‏ها گوش بودند و بعضى‏هاشان لبخند مى‏زدند و پيرمرد هم رويى ترش مى‏كرد، سينه‏اى صاف مى‏كرد و منتظر جواب بود. من هم خيلى آرام و بى‏توجه، مقدارى نگاهش كردم و بعد با نيشخندى از او پرسيدم: مگر آخوندى چه عيبى داره؟ 💠 من اين سؤال را مطرح كردم تا حرف‏هايش را بزند و شكمش را خالى كند. و او هم منتظر همين فرصت بود. ماشينش را روشن كرد و گاز داد كه اى بابا! اين كه ديگه مثل كفر ابليس مى‏مونه، حالا از من مى‏پرسى چه عيبى داره؟ 💠 و شروع كرد كه شبش اين‏طور است و روزش اين‏طور و درسش اين‏طور و بحثش اين‏طور، طلبه‏گى‏اش فلان و روضه خوانى‏اش بهمان و تبليغش بيسار و آقاييش چنين و مرجعيتش چنان و به قدرى مسلط بود كه براى من هم تعجب مى‏آورد و بعد فهميدم قبلًا آخوند بوده و بيرون آمده و اين تسلطش از همان‏جا آب مى‏خورد و در نتيجه تعجبم رفت. 💠 آن روز در من حال عجيبى گذاشته بودند. او با طنز و شوخى و مسخره حرف‏هايش را خوب قالب مى‏كرد و شرح مى‏داد و از حضار تحسين مى‏طلبيد و از من هم تسليم. 💠 اما من داشتم با مورچه‏ها ور مى‏رفتم و بى‏اعتنا به تمام خوش‏مزگى‏هايش، گنجشك‏ها را نگاه مى‏كردم و اطراف را مى‏پاييدم و اصلًا به او نگاه هم نمى‏كردم. و او كه مى‏ديد مخاطبش اين‏طور خود سر و بازيگوش و بى‏اعتنا است، به ديگران مى‏پرداخت و از آن‏ها تصديق مى‏خواست و عاقبت نگاهش در چشم من افتاد و كنجكاو شد كه حالم را بررسى كند. نگاه من تيز و مسخره بود. 💠 خيلى آرام گفتم: شما خوب بود از من مى‏پرسيديد كه براى چه آخوند شده‏ام، اگر مى‏گفتم نون و آب و شب و روز و فلان و بهمان، خوب، راهنماييم مى‏كرديد كه آقا بفرماييد اون طرف اين در بسته است و بازم كه بشه اين خبرها نيست. بايد شب چه طور بخوابى و روز چه طور راه برى و دنبال پيرسگ‏ها بيفتى و صيغه از بر بكنى و شروع كردم حرف‏هايى را كه زده بود با مسخره‏گى قطار كردند. 💠 او كلافه شده بود و سرفه مى‏كرد و گردنش را مى‏خواراند و آخر طاقتش طاق شد و گفت: بفرماييد شما... آقا مى‏خواهيد چه كار كنيد چرا آخوند شده‏ايد؟ 💠 من هم با بى‏پروايى تندى كه از چنان بچه‏ى آرامى بعيد مى‏نمود، گفتم:«من آخوند شدم تا يك مشت آدم احمق مثل تو كه هنوز به نون و آب و لاى پا و شكمشون فكر مى‏كنند بيارم بالا» و ساكت شدم. 💠 و او بيچاره داشت سر مى‏خورد و مى‏گفت توى بچه مى‏خواهى منو بالا بيارى؟! اين همه آخوند هست. هرجا نگاه مى‏كنى خدا بده بركت. 💠 و من با صلابت ماتم گرفته‏اى گفتم: اگر يكى غربال بزرگ بذارند توى اين مدرسه و اين آخوندها را كه تو مى‏گى بريزن توش چه قدرشون سالم مى‏مونن؟ 💠 او كه از آخوندها چيزهايى مى‏دانست به آرامى طنزآلودى گفت: پنج نفر. گفتم: خر مصب پنج تا براى اين جمعيت قم اين استان مركزى، اين ايران بسه تا برسه بقيه‏ى جاها؟ 💠 و بعد گفتم: من آمده‏ام كه ششمى آن پنج تا بشوم و تو هم بايد هفتمى آنها باشى و پسرت هم و استعدادهايى كه مى‏شناسى به ترتيب بايد اين نياز را برآورند و اين احتياج را جواب‏گو باشند، نه اينكه از گود بيايى بيرون و كنارى بنشينى و تو آفتاب گردنت را بخوارانى و همه را تخطئه كنى و شب و روز آنها را به چوب بگيرى و من را هم بيرون بفرستى و شروع كردم همان حرف‏هايى كه قبلًا نوشتم برايش شرح دادم و آرامش كردم. 📚 روحانیَت و حوزه، ص ۱۷۷ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 كفر متحرك به اسلام مى‏رسد، ولى اسلام راكد، پدر بزرگِ كفر است. 🔷 سلمان‏ها در حالى كه كافر بودند، حركتشان آنها را به رسول منتهى كرد و زبيرها در حالى كه با رسول بودند، ركودِشان آنها را به كفر پيوند زد. 🔷 كفرى كه با حركت ما همراه باشد، وحشتى ندارد. وحشت آنجايى است كه با ركودها پيوند خورده باشيم. 📚 حرکت، ص ۱۲ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
44.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅👈 معرّفی استاد صفایی رحمة الله علیه در برنامه تلویزیونی «تربت ما». 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈انتشارات لیله القدر در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران 💠 کلیه آثار استاد صفایی رحمة الله علیه در نمایشگاه کتاب، حضوری ۲۰ درصد و مجازی با ۱۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان عرضه می شود. 💠 علاوه بر این تخفیف، از طرف نمایشگاه به «دانشجویان» و «طلّاب» گرامی ۶۰۰ هزار تومان بن تعلق می گیرد. 💠 نشانی غرفه: تهران، مصلّی امام خمینی، راهروی ۱۴، غرفه ۳ 🔗 لینک نمایشگاه کتاب مجازی : 🌐: bookicfi ir 👈🏻 🛒 ثبت سفارش : 👇🏻 🤳🏻 : @einsadshop_ad 📨 پاسخ به سوالات : 👇🏻 👤 : @ad_einsad
💠 دلى كه در دنياست و به آن تعلّق دارد و آدمى كه به دنيا قانع شد، هر آنچه انجام دهد دنيايى است و به خاطر دنيا، به خاطر رسيدن به عنوان و قدرت و... است، حقّش هم باطل است و نمازش هم دنيايى است. 💠 از انسان نمى‏خرند و بر نمى‏دارند؛ اما دلى كه از دنيا بيرون رفت و آدمى كه بيش از دنيا را طالب بود و به آن قانع نگشت، همه چيزش الهى است، نماز بخواند، غذا بخورد، بخوابد و ... اينها را بر مى‏دارند؛ چون تو از دنيا بيرون رفته‏اى و فرزند آن نيستى و همه‏ى معيارها به هم ريخته است؛ «قُلُوبُهُمْ فِى الْجَنانِ وَ اجْسادُهُمْ فِى الْعَمَلِ» است. 💠 نقل مى‏كنند مرحوم مروى شب‏ها در مدرسه‏ى مروى مى‏گشته. يكى از شب‏ها مشاهده كرد چراغ حجره‏اى از شب تا صبح روشن است. 💠 خوشش آمد، نزديك شد و گفت، تو خوب درس مى‏خوانى كيستى؟ آن شخص گفت من عاشق دختر كدخدا هستم و او گفته كه دخترم را به آخوند و طلبه مى‏دهم. من هم آمده‏ام زودتر درس بخوانم تا دخترش را بگيرم. 💠 ديگرى هم گفته بود، آمده‏ام درس بخوانم تا موقوفه‏اى را كه مى‏دهند، بگيرم. اينها، نمازشان، روزه‏ى‏شان، حجّشان، جهادشان، فقه‏شان، دنياست، زن است، ثروت است. 📚 دعاهاى روزانه حضرت زهرا، ص ۹۸ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
🔶 بعضى از دوستان مى‏پرسيدند: اگر بخواهيم براى حوزه‏هاى علميه و طلبه‏ها طرحى داشته باشيم، چطور برنامه‏ريزى كنيم؟ 🔶 به آنها گفتم: بايد به اين فكر كنيم كه اين طلبه‏ها مى‏خواهند در چه محيطى وارد شوند و چه اهدافى را برايشان در نظر گرفته‏ايم. 🔶 برنامه‏ريزى ما با توجه به دو نكته مشخص مى‏شود: يكى اينكه مى‏خواهند كجا كار كنند؟ دوّم اينكه مى‏خواهند چه كار كنند؟ 🔶 بايد محيط كار آنها و آفت‏هايى كه فردا به آن مبتلا مى‏شوند، مشخص كنيم. آيا مى‏خواهند با ثروتمند حرف بزنند يا با روستايى؟ 🔶 مى‏خواهند در دانشگاه‏ها بروند يا در خانواده‏ها؟ آفت آنها چيست؟ لذّت است يا قدرت و يا ثروت؟ مى‏خواهند در چه حوزه‏اى فعاليت كنند؟ بايد افرادى را كه در نظر داريم، از هم اكنون كارآيى آنها را تأمين كنيم. 🔶 در اولين گام بايد به آنها آموزش دهيم تا بياموزند چطور فكر كنند. چطور خيال كنند. چطور توهم كنند. چطور وقتى كه غضب مى‏كنند، با غضب خود روبرو شوند. با شهوت خود چه كنند. با نيروهاى باطنى خود، چه كنند كه اينها نيروهاى خود آنهاست. 🔶 بعد هم بايد ياد بگيرند كه با زمين، با گاو، با امكانات، با بچه، با زن خود، با مجموعه آدم‏ها و اشيايى كه در اطراف آنهاست، چطور برخورد كنند، كه رابطه آنها با نيروهاى خودشان، به يك نحو است، با آدم‏ها به نحو ديگر و با اشياء و با امّت‏ها و با خدا، به گونه‏اى ديگر. 🔶 بايد اين مسائل را به آنها آموخت. وقتى كه من فهميدم در چه حوزه‏اى و با چه هدفى مى‏خواهم كار كنم، نوع امكاناتى هم كه بايد فراهم كنم، مشخص مى‏شود. 🔶 ديگر طلبه‏اى ذليل نيستم كه مشكلم يك اختلاف خانوادگى باشد و ندانم كه با بچه‏ها و با زن خود چگونه برخورد كنم. 📚 اخبات، ص ۲۲ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅👈 رونمایی از آخرین اثر چاپ شده‌ی استاد علی صفایی رحمة الله علیه ✅👈 حجاب و آزادی روابط ✅👈 با حضور دکتر علی بهادری جهرمی (سخنگوی محترم دولت) ✅👈 مکان: شبستان مصلی، راهرو ۲۲، غرفه ۱۲ 🗓 زمان‌: دوشنبه ۲۵ اردیبهشت، ساعت ۱۶ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 علّت انزوا و وازدگی 💠 جوانى به منزل ما آمده بود و در مقام نصيحت مى‏گفت كه من چند شبى در اين منزل خوابيده‏ام و بعد به حوزه وارد شده‏ام و حالا مى‏خواهم نقطه‏هاى منفى برخورد شما را كه به ديگران هم گفته‏ام به شما تذكر بدهم. 💠 يكى اينكه در معاشرت با شما آدم به انزوا كشيده مى‏شود و ذهنيت و حالت‏هاى منفى در او بوجود مى‏آيد. از آنجا كه او مى‏خواست در مقام نصيحت تذكراتى بدهد، گوش بودم كه لابد توضيحى خواهد آمد. ولى توضيحى ندادند. 💠 اين بود كه گفتم من هم براى خودم ذنب‏ها و گناه‏ها و نقطه ضعف‏هايى را قبول دارم و از آن طرف در صدد هستم كه مصداق‏هاى اين كلى را بشناسم و در خودم با آن درگير بشوم؛ چون من اين كلى را قبول دارم و معتقد به عصمت خودم نيستم، توضيح كلى شما براى من فايده‏اى ندارد. 💠 بهتر است كه مشخص كنيد و بگوييد در برخورد مثلاً با من يا ديگرى، شما حرفى زديد يا كارى كرديد كه نبايد مى‏كرديد و اين كار غلط، ما را به انزوا كشاند. ساكت بود، گفتم مثلاً با خود شما كه چند شبى را اينجا بوده‏ايد چه‏ برخورد غلطى وجود داشته كه شما را به ذهنيت كشانده. 💠 گفت من مبتلا به ذهنيت نشدم ولى شما وقتى كه آمديد به من گفتيد: «آيا فكر كرده‏اى و آمده‏اى يا همين ‏طور راه افتاده‏اى». من با تعجّب پرسيدم آيا همين باعث انزوا و ذهنى‏ گرايى شما شده است. گفت بله... و اينجا بود كه خنديدم و خودش هم خنديد و با احترام به محضرشان عرض كردم، خيلى احمق هستيد. 💠 و گفتم لابد اين هم نقطه ضعف دوم بنده است كه فحش مى‏دهم!! و اهانت مى‏كنم و عفت كلام ندارم؟! در حالى كه اين توضيح حالتى است كه در تو وجود دارد و بايد متوجه شوى و بى‏خود بلندگوى گناهى نباشى كه وجود نداشته. 💠 هنگامى كه مى‏خواهى طرف، مبتلا به انزوا و نفرت نشود و گوساله نيايد و گاو نرود و در برخورد با او مى‏پرسى كه آيا با فكر آمده‏اى، متّهم به ذهنيّت بازى مى‏شوى و متّهم به انزوا و رهبانيّت. 💠 آنجا كه من دارم مى‏بينم آدم‏هاى استخوان دارش پس از سال‏ها تحصيل چگونه سر در گم هستند و نمى‏دانند چه كنند و خسته و رنجور و وازده و سر در لاك شده‏اند، آيا نبايد به تازه واردى كه بر اساس جو حاكم و يك جريان تند اجتماعى كارش را ول كرده و آمده كه مثلاً عربى بخواند، آيا به اين چنين آدمى نبايد بگويم كه چه مى‏خواهى و چرا با عربى شروع كرده‏اى؟ 💠 و نبايد بگويم كه عربى تو را به فهم قرآن نمى‏رساند و بيش از ترجمه به تو ياد نمى‏دهد؟ و نبايد بگويم كه پيش از عمل تو بايد فكر و ظرفيت و طرح را داشته باشى؟ 💠 راستى وقتى علت خستگى و وازدگى را نشناسيم و نفهميم كه عمل زدگى‏ چه فلك زدگى‏هايى مى‏آورد، آدم‏هايى را كه مى‏خواهند ريشه انزوا و وازدگى را بخشكانند متّهم به انزوا و رهبانيّت مى‏كنيم و مى‏خواهيم لباسشان كه هيچ، حتّى پوست سرشان را بكنيم و تقصير هم نداريم كه ريشه‏ها را نمى‏شناسيم و مغرور حسن نيّت‏مان هم هستيم. 💠 خرافات از همين‏جا بر مى‏خيزد كه ما مقارنه‏ها را با علت‏ها عوضى مى‏گيريم. خيال مى‏كنيم كه اگر هنگام كوفتن كاسه‏ى مسى خورشيد روشن شد و از كسوف نجات پيدا كرد، علت اين امر همين قاشق ‏زنى ما بوده است. 💠 در حالى كه علّت چيز ديگرى است. هر چند كه در خارج با چيزهايى هم همراه و هم زمان است. علت انزوا و ذهنيت و وازدگى اين افراد، اين سؤال‏ها و اين نوشته‏ها نيست. اين نوشته‏ها به ريشه‏ها دعوت مى‏كند و اين سؤال‏ها وضع طرف را برايش مشخص مى‏كند و طبيعى است كه بفهمد بى‏پايه بوده و طبيعى‏تر اين است كه به اعماق خود بپردازد و مبانى و معارفش را محكم كند. 💠 و كدام احمقى است كه اين كار بنيادى را مخالفت با عمل و دعوت به انزوا بشناسد؟ علّت انزوا و خستگى و وازدگى اينها همان نداشتن شهادت و تقدير و انتظار است. 💠 اينها نديده آمده‏اند و طبيعى است كه با ديدن مشكلات، متحيّر و سرگردان شوند. يا اينكه از اساس، كارشان را درست كنند و بنيادى پيش بيايند. 📚 انتظار، ص ۷۵ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅👈 از مذهب گذشته‏ام‏ 🔷 دوستى برايم از داستان مسافرتش مى‏گفت كه در راه با مردى جالب برخورد داشته؛ مردى كه در آمريكا دوره گذارنده و پيامبر هيپى‏گرى در ايران گرديده و به عنوان فيلم‏ساز و كارگردان مشغول رسالت خويش. 🔷 دوستم مى‏گفت ما هر دو جذب يكديگر شده بوديم. او جذب سكوت من و پذيرش من و نبود تعصب در من! و من هم جذب حرف‏هاى تازه‏ى او و داستان‏هاى مفصل و شيرين او؛ از لذت‏ها و خلسه‏ها و اعتيادها و آزادى‏ها. 🔷 او توضيح مى‏داده كه من حتى مقدارى هم عربى خوانده‏ام و از اسلام آگاهى دارم، و به محمد (ص) هم احترام مى‏گذارم. و مى‏گفته كه اسلام را رد نمى‏كنم؛ كه من خودم از مذهب گذشته‏ام و آن را گذرانده‏ام. من از مذهب هم آزاد شده‏ام و اكنون در اين دنياى بزرگ و آزاد، رهايم. 🔷 به دوستم مى‏گفتم: هنگامى كه او از اين ولنگارى و رهايى و هرز شدن، نجات پيدا كند و شكل بگيرد، تازه آن وقت به مذهب رسيده و به دين، به اسلام دست يافته است. وقتى او از آزادى، آزاد شود، عبد بشود، تازه اول راه اوست. 🔷 گفتم اين حرف كه من اسلام را رد نمى‏كنم، كه من اسلام را گذرانده‏ام، شوخى است. آنچه كه او از آن آزاد شده همان مذهب سنتى است و آنچه كه امروز دارد، يك نوع مذهب عاطفى است. 🔷 مذهب اصيل راه انسانى است كه يافته باشد بايد حركت كند و بايد از آزادى و وسعت تبخير، به شكل گرفتن و به عبوديت برسد و رسالت‏ها را به گردن بگيرد؛ چون نيازهايى در پيش است كه بخارهاى هرز را، به شكل گرفتن دعوت‏ مى‏كنند. 🔷 گفتم اين حرف كه من از مذهب آزاد شده‏ام، مثل اين است كه بگويى من از راه آزاد شده‏ام. 🔷 مذهب راه است؛ (صراط) روش حركت است؛ (نظام‏ها و احكام) جهت حركت است؛ (توحيد) رهبرى است؛ (رسالت و امامت) 🔷 آيا از اينگونه مذهب مى‏توان آزاد شد؟ يا اين مرحله‏اى است كه پس از آزاد شدن از آزادى‏ها، تازه به آن مى‏رسى. 🔷 من به دوستم گفتم تعجب مى‏كنم كه حرف‏هاى او براى تو تازگى داشته باشد. اين نشان مى‏دهد كه او از تو جلوتر و پيشرفته‏تر بوده است. اگر تو حركتى را شروع كرده بودى و به آزادى رسيده بودى، با او همراه مى‏شدى. 🔷 و اگر از اين مرحله هم مى‏گذشتى، تو بر او مسلط مى‏گشتى و تو رهبرى او را به عهده مى‏گرفتى و آن وقت آنچه براى او جالب بود، سكوت تو نبود، كه ديد تو، بينش تو و وسعت آزادى و شكل گرفتن و رسالت‏هاى تو بود. 🔷 مؤمن، به آزادى و شناخت هستى مى‏رسد و تمام چهار فصل را مى‏بيند، نه باد مى‏كند و نه مى‏پلاسد كه در كنار حركت‏ها، حركتش را ادامه مى‏دهد. 📚 آیه‌های سبز، ۱۸۹ 🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie