🔹✨بِسمِاللہِالـرحمــٰٓنِالرحــیمْ✨🔹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حضرتمحمد(ص)فرمودند:
سوگند به کسی که مرا به حق به پیامبری مبعوث کرد شرابخوار در روز قیامت با چهرهای سیاه و چشمانی کبود و لبانی کج میآید [محشور میشود] در حالی که آب دهان او روی پاهایش میریزد و هرکس آنرا میبیند ناپاک میداند. (در صورتی که که توبه نکرده باشد)
📕منبع:«بحارالانوار جلد ۷۹ صفحه ۱۴۷»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮
@cheyxrctsubduvtxjhb8899
╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
جهت تبادل با کانال عاشقان حضرت زهرا به پیوی پیام دهید :
@Aguf5dhfy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:))))))
╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮
@cheyxrctsubduvtxjhb8899
╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
شب شدۅپایان فعالیت ما!
ڪم ڪاࢪۍ ڪࢪנيم ﺣلال ڪنيد...🙂🖐
-شـݕـٺوטּ مہـدۅۍ...🌛
-نـَفـسـٺوטּ حیدࢪۍ...🕶
-ذڪࢪٺـۅטּ یا عݪۍ...♥️
-مہـࢪٺـۅטּ فـاطمۍ...🖇
-صݕࢪٺـۅטּ زیـںْݕۍ...🍃
-قݪݕـٺۅטּ ࢪضایۍ...✨
-عشقـٺۅטּ حسیںْۍ...🌻
-غیࢪٺٺـۅטּ عݪـۅۍ...👀
-شبتون متعالۍ🤚-
#امام_زمان🌱🤍
#شبتون_مهدوی💛👑
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #سی_وسه
_میخواستم در مورد یه قضیه ای ازتون سئوال کنم..😕
-بفرمایین
-والا راستش نمیدونم چجوری بگم بهتون 😕
-راحت باشین
_امیدوارم از حرفام ناراحت نشین و بی ادبی تلفی نکنین..😔
-خواهش میکنم...این چه حرفیه... بفرمایین
-راستش خانم اصغری میخواستم بپرسم اگه یه پسری بخواد به یک دختر خانمی ابراز علاقه کنه و بهشون بفهمونه که علاقه پیدا کرده باید چیکار کنه؟🤔😒
زینب سرش رو پایین انداخت و فک کرد که منظور مجید به خودشه که اینجوری میخواد حرف زدن رو شروع کنه...
یکمی صورتش سرخ و سفید شد و گل انداخت و گفت:
-خب بستگی داره به اون دختر...همه که مثل هم نیستن...🙈
-خب فک کنین اون دختر مذهبی باشه و مقید و چادری و...😞
شک زینب به علاقه داشتن مجید بهش داشت بیشتر میشد و همچنین سرخی صورتش...
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
-خب باید رفتارش جوری باشه که اون خانم متوجه بشه...البته اینم بگم که خانم ها خیلی باهوش تر از ابن حرفان و یک نگاه با علاقه ای اگه دورشون باشه و حتی رو زود متوجه میشن😊
مجید همینطور که داشت با نمونه ها ور میرفت و تمیرشون میکرد گفت:
_نه نظر من اینطور نیست...به نظرم تا مستقیم بهشون نگی متوجه نمیشن..🙁
-شاید متوجه میشن ولی منتظر ابراز علاقه مستقیم اون پسر میمونن 😊
-یعنی از قصد زجر میدن پسر رو؟😧
-نه منظورم این نبود...یعنی منتظر میمونم که مستقیم بگم تا از حدسشون مطمئن بشن...
-راستی به نظر یه دختر معیارهای مهم برای ازدواج چیه...از چه چیزهایی رو باید تو یه مرد ببینن تا بفهمن که اون پسر مرد زندگیه و میشه بهش اطمینان کرد😟😕
-خب اینم باز برای هر دختر فرق داره.. هرکس معیار خاص خودش داره..مگه همه پسرها مثل همن که همه دخترها مثل هم باشن؟ اگه معیارهای همه ادمها یکی بود که خب همه عاشق یه نفر میشدن..😐
-خب نه...درسته...ولی شما فک کنید یه دختر مذهبی و چادری مثل خودتون...😒
یهو انگار قند تو دل زینب آب شد
اون (مثل خودتون)مثل مهر تاییدی بود به فکرهای زینب...
سرخی گونه های زینب بیشتر شد و برق چشماش هم کاملا دیگه معلوم بود🙈
ولی نمیخواست که مجید چیزی بفهمه...
به قول خودش منتظر پیشنهاد مستقیم بود...
زیر چشمی مجید رو نگاه کرد و آب دهنش رو قورت داد و گفت:
_خب معیارهای من در اول چیزایی مثل ایمان و مذهبی بودنه..با خدا بودنه... کسیه که حلال و حرام سرش بشه و خانواده دار باشه...خوش اخلاق باشه و در بعد چیزهایی مثل ظاهر و تحصیلات و... که هیچکس نمیتونه منکر مهمیشون بشه و هرکی اینطور میگه داره حقیقت رو نمیگه...
-باشه...ممنونم...بازم اگه سئوالی بود مزاحم میشم...😔
_خواهش میکنم در خدمتیم...
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #سی_وچهار
-باشه...ممنونم...بازم اگه سئوالی بود مزاحم میشم...😔
-خواهش میکنم در خدمتیم...
مجید دلش میخواست ماجرای مینا رو از سیر تا پیاز برا زینب تعریف کنه تا بتونه بهتر کمکش کنه ولی از زینب #خجالت میکشید...😞
دلش میخواست همه چیز رو براش تعریف کنه...
از دویدن دو تا بچه ی شیطون دور حوض قدیمی خونه مادربزرگ
تا ماجرای خواستگاری و رد کردن خواستگارش به خاطر مجید...
ولی حس میکرد الان فرصتش نیست...
زینب کل اون روز به حرفهای مجید فکر میکرد💭💓 و چندبار با خودش مرور کرد و هربار به این نتیجه میرسید که اگه پای علاقه ای در کنار نبود پس چرا این سئوال ها رو از اون پرسید؟🤔❤️
کار اون روز تموم شد و زینب و مجید هر کدوم به خونه هاشون رفتن..
هردو خسته بودن از کار روزانه...
هر دو توی اتاقاشون بودن...
هر دو باید در عین خستگی در مورد آزمایشات مقاله میخوندن...
❣هر دو عاشق بودن...
ولی با یک فرق...
مجید تو اتاقش به فکر مینا بود
و زینب تو اتاقش به فکر مجید...
.
.
چند وقتی میشد که مجید دور و بر مینا نبود 😔
و مینا خوشحال بود که مجید دست از سرش برداشته😍☺️
و نمیدونست که مجید بیچاره داره روز و شب برای جلب نظرش تلاش میکنه...😕
.
مینا و محسن خیلی بهم #وابسته شده بودن و این وابستگی هر روز #بیشتر میشد...
یک روز بعد از کلاس که تو مسیر باهم حرف میزدن مینا از محسن خواست که کار رو تموم کنه...
-دیگه خسته شدم محسن...😒حس خوبی ندارم...حس یه ادم دروغگو و بیخود رو دارم😞
-این چه حرفیه مینا جان... خب تو مجبور بودی به خاطر آیندت حقیقت رو نگی و این اسمش دروغ نیست...😏بعدشم قرار نیست که تا قیام قیامت کسی خبر دار نشه...چند وقت دیگه همه میفهمن...😎
-خب این چند وقت کی فرا میرسه؟ چرا هیچ قدمی برنمیداری؟🙁😒
-اخه باید سر یه کاری برم...یه خونه ای جور کنم یا نه؟
-من این چیزا رو نمیفهمم...من خسته شدم از این روزمرگی و قایم موشک بازیها...خسته شدم از اینکه خالم منو به چشم عروسش ببینه و من اونو به چشم خاله نه بیشتر...😒😞
.
مجید اون شب دلش خیلی پر بود...
خیلی سئوال ها داشت که براش بی جواب بود..😔
گوشیش رو برداشت...
رفت و چند خطی برای مینا نوشت...📲
اما با خودش فکر کرد که فایده ای نداره و حتما مینا باز جواب سردی بهش میده...☹️😞
برای اولین میخواست به زینب پیام بده و ازش سئوالی بپرسه.
براش نوشت...
📲سلام خانم اصغری...شرمنده مزاحمتون شدم...بیدارید؟😞
📲-سلام...بله...مشکلی پیش اومده؟؟ نمونه ها خراب شدن 😨
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی
سرطان حجاب استایل 🙄
‹#حجاب_استایل›
╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮
@cheyxrctsubduvtxjhb8899
╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
ࡃߊ̈̇ࡄࡐ߳ߊܢߺ߭ ܟߺࡎ߭ܝܝߺ̈ߺߺ ܝ۬ܣܝߊ♥️
سرطان حجاب استایل 🙄 ‹#حجاب_استایل› ╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
سرطان حجاب استایل 🙄
‹#حجاب_استایل›
╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮
@cheyxrctsubduvtxjhb8899
╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
ࡃߊ̈̇ࡄࡐ߳ߊܢߺ߭ ܟߺࡎ߭ܝܝߺ̈ߺߺ ܝ۬ܣܝߊ♥️
سرطان حجاب استایل 🙄 ‹#حجاب_استایل› ╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرطان حجاب استایل 🙄
‹#حجاب_استایل›
چقدر حال بهم زنن که بخاطر چهار تا لایک و فالور ، مقدسات رو بازیچه قرار میدن
╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮
@cheyxrctsubduvtxjhb8899
╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
ࡃߊ̈̇ࡄࡐ߳ߊܢߺ߭ ܟߺࡎ߭ܝܝߺ̈ߺߺ ܝ۬ܣܝߊ♥️
سرطان حجاب استایل 🙄 ‹#حجاب_استایل› ╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرطان حجاب استایل 🙄
‹#حجاب_استایل›
بیحرمتی که توسط این دوزاریها به ساحت مقدس امام حسین و ایام مصیبت و عزای محرم و صفر میشه، چیز کمی نیست و کافیه یه مسئول مرتبط تو این مملکت کمی غیرت داشته باشه تا بساط این کاسبکارای اینستاگرامی که برا لایک و ویو، مداحی و روضهخونی رو چالش میکاپ میذارن رو جمع کنه
اما همه اینا به کنار
اینا هیچ فرقی با اون حجاباستایل و روسریفروشی که تو این ایام، کاسبی خودشو به محرم گره میزنه ندارن
فقط اینا آموزش میکاپ میذارن که نمایش اون حرامه
و اونا آموزش بستن روسری و استایل عبا و چادر میذارن که در ظاهر کار خوبیه
اما کار هر دو گروه از یه جنسه: کاسبی از محرم!
╭═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╮
@cheyxrctsubduvtxjhb8899
╰═══ೋ•☆ۣۜۜ፝•ೋ═══╯