💜💭لالایی گل صدپر💭💜
لالا لالا گل صدپر بخواب ای نازنین دلبر
لالا لالا گل نرگس بلا بر تو نیاد هرگز
لالا، لالا، گل صدپر بخواب ای نازنین دلبر
لالا، لالا، گل نرگس بلا بر تو نیاد هرگز
لالا، لالا، شکر بارت خدا باشه نگهدارت
لالا، لالا، گل سوسن سرت بذار لبت بوسم
لبت بوسم که بو داره که با گل گفتگو داره
لالا، لالا، گل زردم نبینم داغ فرزندم
خداوندا تو ستّاری همه خوابند تو بیداری
به حق خواب و بیداری عزیزم را نگهداری
#لالایی
💜
💭💜
💜💭💜
join🔜 @childrin1
🌸 🌸 🌸 1403/10/16
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
یکشنبه 16 دی ماهتون عـالی 🌸🍃
امروزتان مملو از آرامـش
زندگیتون پرازباران برکت🌸🍃
روزگارتون پر از
مـوفـقیت وشـادکـامی 🌸🍃
در پنـاه خـدای مـهربـان🌸🍃
یکشنبه تون سرشار از زیبـایی🌸🍃
🏠#کانال_دردونه
🍃🌸 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🌸 . @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
19.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان :♤پرچم♤
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
مهمان کوچک فصل اول.mp3
5.39M
#قصه_صوتی
1️⃣قسمت اول
قصههای شیرین از زندگی معصومین (ع)
قصههایی از زندگی امام حسین علیه السلام
🍬 این قصه رو همراه با فرزندتون #بشنوید .
🏠#کانال_دردونه
❤️ ∩_∩
(„• ֊ •„)❤️
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
معماهای ریاضی❓❓
۱) رو دفتر ریاضی
میایستم روی یک پا
پای دیگهام میکشه
دایرهها رو زیبا
۲) زاویهی قائمه
با من کشیده میشه
کدوم زاویه راسته؟
بهت میگم همیشه
۳) اندازههای کوچک
با من گرفته میشه
خطها رو صاف میکشید
با کمکم، همیشه
۴) درجه بندی دارم
از صفر تا صد و هشتاد
با من تو دفتر بکش
زاویههای زیاد
🍄 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍄
┏━━ ∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت از اشتباه کردن ترس داره این قصه رو واسش بخون»
یکی بود یکی نبود توی یه جنگل قشنگ، کرگدن کوچولویی به نام "تینا" زندگی میکرد تینا بیشتر وقت ها یه گوشه میشست و هیچ کاری نمیکرد تنها کاری که میتونست خوب انجام بده نشستن و نگاه کردن و خندیدن بود تینا بچه باهوشی بود. او توی ذهنش کلی ایده و فکرای قشنگ داشت، اما هیچ وقت از جاش بلند نمیشد و کاری نمی کرد.
یه روز تینا کنار سنگ همیشگی نشست. او بچه ها رو با دقت نگاه میکرد. بچه ها در حال بازی بودن که توپشون توی برکه عمیق جنگل افتاد بچه ها خیلی ناراحت شدن و فکر میکردن که چطور میتونن توپ رو از توی برکه بیرون بیارن یکی از بچه ها گفت: " من می پرم تو برکه و توپ رو میارم. همین که تینا این حرفو شنید بلند بلند خندید و مسخره کنان گفت:" اونجا خیلی عمیقه بپری تو آب کی تو رو نجات بده!". بعد فکری به سر تینا زد. او با خودش فکر کردبچه ها میتونن یه چوب رو به آب بزنن و اینطوری توپ حرکت میکنه و میاد سمتشون. اما بعد از این فکر تینا با خودش گفت: نه بابا! ولش کن! بهشون بگم میخندن اگه هم خودم برم این کارو بکنم نمیتونم توپو در بیارم و بقیه مسخرم میکنن. اصلا به من چه!". سپس تینا به همون سنگ تکیه داد و چیزی نگفت. چند لحظه بعد، یکی از بچه ها با خوشحالی بالا پایین پرید و گفت: " الان توپو در میارم و بعد یه چوب آورد با اون چوب به آب برکه زد و توپ حرکت کرد و کنار برکه اومد بعد توپو برداشت و به سمت دوستاش رفت. همه بچه ها از او تشکر کردن و شروع کردن به بازی
تينا وقتی این صحنه رو دید خیلی ناراحت شد. اما چیزی نگفت و کنار همون سنگ همیشگی نشست فردا که شد، دوباره همه بچه های جنگل بیرون اومدن و شروع به بازی کردن. تینا هم مثل قبل کنار سنگ همیشگی نشست و به بچه ها نگاه می کرد. بچه ها شاد و شنگول توپ بازی میکردن اما میمون بازیگوش بازی اونها رو خراب میکرد میمون بازیگوش توپ بچه ها رو برمیداشت و فورا بالای درخت میرفت بعد به بچه ها می خندید و کمی بعد توپو مینداخت. اما همینکه بچه ها دوباره مشغول بازی میشدن میومد توپو برمیداشت و فورا بالای درخت میرفت .
بچه ها از دست میمون بازیگوش خیلی کلافه و بعضیا هم عصبانی شده بودن اما هیچکس نمیتونست اون رو بگیره همه بچه ها فکر می کردن که چطور میتونن میمون بازیگوش رو بگیرن و با طناب ببندن تینا هم کنار همون سنگ همیشگی فکر کرد تا اینکه یه فکری به سرش زد تینا با خودش گفت: این میمون بازیگوش که خیلی شکمویه. یکی از بچه ها میتونه آروم بره و کمی با دوم و خوردنی توی یه کوزه کوچولو بریزه بعد کوزه رو بذاره زیر یه درخت میمون کوچولو که دستش رو میکنه تو کوزه تا خوردنیها رو برداره چون دستشو مشت میکنه دیگه از کوزه بیرون نمیاد.
اینطوری دیگه نمیتونه بره بالای درخت و بچه ها میتونن بگیرنش!". اما یکم بعد تینا با خودش گفت : " اوه کوزه از کجا بیارن! اصلا شاید بشکنه ولش کن! اصلا چیزی نگم. چون اگه بگم بچه ها بهم میخندن و مسخرم میکنن!". و بعد، دوباره به سنگ همیشگی تکیه داد و چیزی نگفت. بچه ها نشستن و باهم همفکری کردن بعد، روباه کوچولو خیلی آروم رفت و کمی بعد با یه کوزه پر از خوراکی برگشت.
میمون بازیگوش توپو پایین انداخت و همینکه چشمش به کوزه افتاد رفت تا ببینه توش چیه توی کوزه خوراکیهای خوشمزه دید دستش رو جا کرد و همینکه خوراکی ها رو توی مشتش گرفت دستش از کوزه بیرون نیومد.
بعد شیر کوچولو فورا فرار کرد و گرفتش بچه ها میمون بازیگوش رو با طناب بستن تا دیگه بازیشون رو خراب نکنه.
همه بچه ها خیلی خوشحال بودن اما تینا بسیار ناراحت و غمگین بود. او به خودش گفت فکرای من خیلی خوبن اما چون میترسم اشتباه کنم و نگرانم که بچه ها بهم بخندن به فکرام عمل نمیکنم از این به بعد میخوام بدون اینکه از اشتباه بترسم به فکرام عمل کنم و بعد تصمیم گرفت از فردا با بچه ها بازی کنه و بدون ترس فکراشو به بقیه بگه و انجام بده.
پایان...
🏠#کانال_دردونه
🟡 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍) 🟢
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟡
┗━━━━━━━━━┛
دوشنبه زمستونیتون زیبـا🐻♥️
صبحتون سرشاراز مهر الهی🐻♥️
در ایـن روز معنوی از خــدا🐻♥️
برای تک تکتون میخواهم🐻♥️
شاخه های آرزوهاتون پربار
درخت عمـرتـون پر ثمر🐻♥️
و میوه های زندگیتون
خـوش رنـگ باشـه 🐻♥️
روزتـون عـالی🐻♥️
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━ ∪∪━━━┓
🐻 @childrin1 🐻
┗━━━━━━━━━┛
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان :♤دلشوره امتحان!♤
(رابطه آرامش و موفقیت)
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
💕چگونه با فرزندانمان صمیمیتر باشیم؟
بچهها با دوستاشون راحتترن، اما....
تابهحال از خودتون پرسیدین که خود ما چرا با دوستمون راحت صحبت میکنیم؛ ولی با پدر و مادر نمیتونیم راحت حرف بزنیم؟ شاید دلیلش این باشه که دوستمون فقط به حرفهای ما گوش میده و برای اینکه ما رو آروم کنه، همدردی میکنه و ممکنه یک راهکار هم جلوی پای ما بگذاره ولی پدر و مادرها به محض اینکه بچهشون صحبت میکنه، چون نگرانن که به نوعی از دستش بدن ناخواسته حرفهای تحریکآمیز میزنن. بچه هم برای اینکه جایگاهش رو توی خونه از دست نده و سرزنش نشه ترجیح میده راحت با همون دوست درد و دل کنه، به همین راحتی!
حالا چند تا راه حل داره:
1️⃣ تا حد امکان کنار هم غذا میل کنید.
ادامه دارد...
🏠#کانال_دردونه
🟡 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍) 🟢
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟡
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
"کاردستی مناسب روز پدر"
🟡 ∩_∩
(„• ֊ •„)🟡
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
«قصه کودکانه زورگویی و قلدری در مدرسه»
روزی روزگاری در مدرسه ای ، پسری بنام پندار درس می خواند . او همیشه با دوستانش بازی می کرد و از درس خواندن لذت می برد. یک روز ، دانش آموز جدیدی به مدرسه آمد . او از همان روز اول شروع به اذیت کردن پندار و بچه ها کرد. شاگرد جدید همیشه سعی می کرد پندار را بترساند و به او زور بگوید. مثلا ، یکروز به او گفت: اگر پول تو جیبی ات را به من ندهی ، جلوی همه مسخره ات می کنم و میگویم که درس ریاضی ات خوب نیست و با ارفاق و مدارای معلم توانستی نمره ی خوب بگیری . یا یکدفعه ی دیگر گفت: باید تغذیه ی امروزت را به من بدهی و گرنه کاری میکنم که اسمت در بدها نوشته و از انضباطت کم بشود. پندار خیلی از این وضعیت ناراحت بود و نمی دانست چکار کند ، هر کاری که شاگرد زورگو میخواست را انجام میداد. یک شب موقع خواب وقتی داشت به رفتار دانش آموز جدید فکر می کرد ، تصمیم گرفت دیگر از او نترسد. او با خودش گفت کاری که او میکند درست نیست و من حق دارم در مدرسه احساس امنیت کنم ، خوراکی ام را بخورم و پول تو جیبی خودمم را داشته باشم. روز بعد شاگرد جدید دوباره سعی کرد پندار را اذیت کند و خوراکی اش را بگیرد . اما پندار خیلی محکم گفت : من اجازه نمیدهم تو مرا اذیت کنی . این خوراکی حق من است ، به تو نمیدهم شاگرد زورگو تعجب کرد و گفت: حالا نشونت میدهم ، پندار حس خوبی داشت اما وقتی داشت به کلاسش می رفت ناظم او را صدا زد و به او گفت بخاطر هل دادن بچه ها در حیاط ۳ نمره از انضباطش کم میشود. آن روز وقتی پندار به خانه برگشت حال خوبی نداشت احساس میکرد زورش به شاگرد قلدر مدرسه نمی رسد. باید فکری می کرد . تصمیم گرفت چند روزی لقمه ی نان و پنیر ببرد چون شاگرد قلدر ، نان و پنیر دوست نداشت بنابراین به سراغ دیگر بچه ها رفت . حالا پندار فهمید چکار کند. او با تک تک بچه ها صحبت کرد و به آنها گفت که کار اشتباه را پسر قلدر انجام می دهد و آنها حق دارند در مدرسه خوشحال باشند و احساس امنیت داشته باشند و او حق ندارد از بچه ها سوء استفاده کند. کم کم بچه ها حرف پندار را قبول کردند و با هم یک نقشه کشیدند. یکروز پندار کیک شکلاتی خوشمزه ای آورد . شاگرد قلدر به سمت پندار رفت و با تهدید خواست که کیک شکلاتی را بگیرد. اما پندار با صدای بلند و محکم گفت: من از تو نمی ترسم و اگر دست از کارهات برنداری ناظم و والدینم میگویم شاگرد قلدر گفت: مثل اینکه کردی دفعه ی قبل برایت درس عبرت نشد. بهت نشان می دهم و دوباره به سراغ ناظم رفت ناظم از بلندگو اسم پندار را صدا زد و او را به دفتر خواند . پندار به همراه تمام بچه ها وارد دفتر شدند. ناظم گفت: چه خبره ! من فقط پندار را صدا زدم . آهان ! فهمیدم ، پندار شماها را در حیاط هل داده . درسته؟ پندار گفت : آقا اجازه ! ما تا حالا هیچکس را هل ندادیم. رضا گفت بله آقا درسته . پندار از بچه های خوبه مدرسه است . علی گفت : آقا ! آن کسی که به شما خبر داده ، دروغگوست. آرش پسر قلدر را با انگشت نشان داد و گفت : آقا ما همه از دست قلدری و دروغگویی های او خسته شده ایم و آمده ایم از دست او شکایت کنیم و پندار تمام ماجرا را برای ناظم تعریف کرد . پسر قلدر از ترس جرات نداشت سرش را بالا بگیرد . بچه ها با احساس پیروزی از دفتر بیرون آمدند و معلم که متوجه ی ماجرا شده بود به جرات و شجاعت آنها آفرین گفت . پندار و دوستانش یاد گرفتند که همیشه باید با جرات و اعتماد به نفس با مشکلاتشان روبه رو بشوند و از حق خود دفاع کنند. در مقابل زورگوها بایستند و نگذارند کسی آنها را اذیت کند چون تمام بچه ها ارزشند و لایق احترامند .
پایان...
#قصه_آموزشی
🏠#کانال_دردونه
💚 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 💜
┏━━━∪∪━━━┓
🧡 @childrin1 💛
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
3.57M
#قصه_صوتی
"ماه و خرگوش"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
8.97M
🍒💕 گل آلو 💕🍒
لالا لالا گل آلو
لبای سرخت آلبالو
دو چش داری مثه آهو
دو لپ داری مثه هولو
موهات ابریشم نرمه
دل مادر به تو گرمه
لالا لالا تا تو رو دارم
تو این دنیا چی کم دارم
لالا لالا لالا لالا
لالا کن نو گل بابا
#لالایی
╲\╭┓
╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸 🌸 🌸 1403/10/18
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
عصر قشنگ زمستونیتون بخیر🌸🍃
امـروزتـون پـر از آرامـش
زندگیتان پراز باران بـرکت🌸🍃
دلتان پراز
نغمه ها ی خوش زندگی🌸🍃
روزتـون سـراسـر شـادی
زیبـایی وکلی انرژی مثبت🌸🍃
سه شنبه تون عالی و پراز سلامتی🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃. @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان :♤دل درد آقا فرهنگ♤
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
"کاردستی مناسب روز پدر"
🟡 ∩_∩
(„• ֊ •„)🟡
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.61M
#قصه_صوتی
"چرخ گوشت عصبانی"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دردونه.mp3
2.28M
⭐️💜لالایی خراسانی (گل فیروزه)💜⭐️
لالایی چرخ نخ تابی
به آوازش تو می خوابی
لالا لایی گل غوزه
سفید و سبز و عنابی
لالا سیب و انار من
لالایی زعفران من
بخند ای دونه مروارید
که لبخندت جهان من
برو لولوی صحرایی
بازم شب شد تو اینجایی
نیایی پیش فرزندم
که سهم توست توتنهایی
لالا لالا، لالاش میاد
چشام بر در، باباش میاد
بازم با یک بغل پنبه
صدای کفش پاش میاد
لالالالا به مشهد شی
به پای تخت حضرت شی
اگر بازم عنایت شه
به ماه این زیارت شی
لالالالا گلم لالا
که وقت خوابته حالا
ببین تو آسمون شب
گل مهتاب اومد بالا
#لالایی
╲\╭┓
╭ ♥️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲