🌸 دختــران چــادری 🌸
🌸 ممنون که با دقت مطالعه میکنید 🌸
این که #دختر شما به شما میگوید:#بابایی، دلیل بر این نیست که او هنوز کوچک است
پدرو مادر عزیز، آیا از بلوغ و اثرات آن چیزی میدانید؟
درست است فرزندان شما در پایان#نه_سالگی بالغ میشوند و معمولا نگاهشان نسبت به مرد#نگاه خاصی میشودولی نگاه مرد بیماروهرزه دل در هرسنی نسبت به آنان ممکن است متفاوت شود.و اورا کسی می بیندکه درک میکند شهوت چه معنایی دارد.
این که دست دخترچهاروپنج وشش یانه و ده ساله خود رامیگیری و با#پوشش_نامناسبی به خیابان میآوری و عکسهایش را در#فضای_مجازیبرای #لایک به اشتراک میگذاری و کسی در کنار،شما به او چیزی نمیگوید دلیل بر این نیست که در نبود شما هم چیزی به او نگویند.و دلیل بر این نیست که مردی با دیدن او تحریک نشود؛ آیا از آمار #تجاوز به #کودکان در دنیای امروز مطلع هستید؟
وقتی مادر در دروان کودکی دخترش رابه بهانه ی کودک بودن آنچنان که شایسته ی دختر بودن او است لباس نپوشاند و درجامعه حاضر کند، اولین گام در به حراج گذاشتن حیا و عفت دخترش را برداشته است،چون دخترک کم کم به بی حجاب بودن عادت می کند و بزرگ می شود
وحالا که بزرگ شد حتی اگر همان مادر که به دست خود لباس حیای او را دریده بخواهد به او با حجاب بودن را یاد دهد نمی تواند
چراکه ریشه ی حجاب که همان حیا است به دست همین مادر در دوران کودکی از بین رفته است
اولیاء دین سفارش نمودندکه فرزندان راقبل ازرسیدن به سن بلوغ به تکالیف شرعی عادت دهید تا در موقع رسیدن به سن بلوغ نتایج بعضی ازتکالیف برای آنها مقداری ملموس و محسوس باشد.وسائل الشیعه جلدیک صفحه ی صدونودوسه
✅شاید به همین علت است که پیامبربه اسماء میفرمایند:ای اسماء! زن، وقتی به حدّ بلوغ رسید،نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود، مگر صورت ودستها.سنن ابی داود،ج2،ص383
.
عصر_عاشورا بود
هنگامی كه حضرت_رقیه(س)
¤بعد از شهادت پدر
¤و سیلی خوردن از دست شمر
¤و اصابت كعب نی به بازو
¤و پاره شدن گوش،
عمه اش زینب س را می بیند از هیچكدام از این مصیبت ها شكایت نمی كند.
بلکه شكایت حضرت رقیه(س) به عمه اش این است كه می گوید:
یا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسی عن أعین النظار
ای عمه جان آیا پارچه ای هست كه سر خود را از نامحرمان بپوشانم؟
┘◄منبع :بحارالانوارجلد 45صفحه
🌸🍃🌸🍃
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
💚 #کمی_از_حال_هوای_زیارت 😍 #هم_پای_قافله_زینب سلام نائب الزیاره همه ی دوستان بودم مخصوصا و مخصوصا ا
❤️ #ارسالی_شما 👆👆
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 امام رضا دلم برات پر میزنه
🕊 به دور گنبد شما پر میزنه
🕊 شبا کنار پنجره سر میزنه
#امام_رضا😭
❂ السلام علیك یا شمس الشموس ❂
❂ یا انیس النفوس ❂
❂ #یاعلی.بن.موسی.الرضاالمرتضی ❂
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎦
.
📛 ایشون #چناره_ملک_زاده خواننده پرطرفدار موسیقی آذربایجان هستند.
ببینید چجوری درمورد #حجاب خانومای ایران صحبت می کنه!!!
کاش سلبریتی های مام تا این حد روشنفکر بودن و
مدرنیته رو تو برهنه شدن نمی دیدن و قدر نعمتی رو که دارن و دیگران حسرت داشتنشو می خورن و می دونستن.😒
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
مےسپارم تار و پودِ
چــادرم را دستـــِ | تُ | 😍
من ڪنیز خواهرتــ
هستم نظرڪن یاحسین♥️
#ڪنیزعمہساداتــ 😌✌️🏻
▪️ #پروفایل_محرم
🆔 @Clad_girls 💚
🌸 دختــران چــادری 🌸
شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜
داستان #وحی_دلنواز💓 | #پارت_هشتم
حال موسی را داشتم؛ حکمت کارهای خضر را فهمیدن، از نفهمیدنش سخت تر است. اے کاش نیمه ے پنهانش، همانجا زیر چفیه دفن می شد...! صفحه ے چندم دردنامه اش را ورق می زدم، نمی دانم! از بید مجنون حواشی باغچه ے دانشگاه به زیر راه پله هاے خوابگاه رسیده بودم!
هنوز شرح صدر او پایان نداشت، انگار قلمش بجای جوهر، خاکستر پس می داد؛ داشت می سوخت! حلاوت جمله هایش میان نگاه تحقیر آمیز مردم، پناه بردنش به کنج عزلت بعلت عقب نشینی چند کودک با وحشت، اعتراض به معنای نامش «بنده ے پروردگار بخشنده» احساس می شد.
باید به خطوط دفتر برمی گشتم، هوس کرده بودم یک شبه راه هزار ساله بروم و سپیده سر نزده، آنقدر کلماتش را امتداد بدهم تا شاید به ختم الوحی برسم...!
| یک روز معمولی، عبدالرحمن!
تبعید به دانشگاه هم دردے مضاف بر دردهای دیگر! اتاق هاے چهار الی هشت نفره... یعنی این خوابگاه اتاق یک نفره ندارد برای مردن؟ مسئول هماهنگی بسیج، نامش چه بود؟! آقای نمی دانم! وقت گیر آورده بود امروز، میگفت کار خودت هست، برو و همرزم شهید را بیاور؛ مرد مومن نمی دانست که دلم مثل نمازهایم این روزها شکسته، بریده...! |
با انگشت هاے لرزان این صفحه را دست کشیدم، از نظرم حتی جنس کاغذ معمولی نبود؛ رد برآمدگی اشک ها در این صفحه، گواه ادعای من هست. چشم هایم را با کلافگی مزمن مالیدم و زیرلب گفتم: «صفحه ے بعد تو را کم دارد، غیرمعمول بعدی باش لطفا...!»
| در همین حوالی، ابراهیم!
اگر من مثل یوسف بودم ، تو هم ابراهیم بودی نه؟ جوان و خوشتیپ، عنان از کف می بردن برایت دخترها! توفیق اجباری خاطره ے همرزمت که نقل می کرد از دوستانت شامل حالم شد. تو با دست های خودت پوشیدی پیراهن بلند و شلوار گشاد تا... بخندم یا گریه کنم؟ کیسه پلاستیکی را تعویض کردی با ساک ورزشی تا... بخندم یا گریه کنم؟ تا دختری متوجهت نباشد؟ تا تنها بمانی برای خدا؟ این دیگر نه داستان است نه رمان، سخت است هضم خاطره ات در عالم واقعیت و امکان... کاش می توانستم بگویم محال است، محال! از فردا سر میگذارم به بیابان، قول شرف، خواهی دید فردا... |
یک بار... دوبار... سه بار... غیرمعمولی ترین صفحه را باید بارها خواند. گویی عبدالرحمن خودش را در این صفحه از قلم انداخته بود. حرف همرزم در دلم زنگ خورد: «فراموشی خود در سکوت!» حتی تعداد کلمه هایش اینبار بطرز غیرطبیعی بیشتر شده بود.
مسئول خابگاه ساعت خاموشی را اعلام کرد و من بار دیگر دعوت شدم به سکوت اما؛ برای اولین بار دوست داشتم شنا کنم برخلاف جریان آب و فریاد بزنم: «ابراهیم، الان وقت سکوت نیست! من که فرهاد نیستم بزنم به کوه، من که عبدالرحمن نیستم بزنم به بیابان، من همینم که صدایم زدی! همین! دختری ناشکیبا! با همه حرف میزنی، همرزمت خاطره می گوید برای از ما بهتران، به ما که می رسد، آسمان می تپد هان؟ باشد خاموشی! باشد سکوت! من دنبال ساک ورزشیت که نیامدم، همینجا بست می نشینم میان ندبه هاے عبدالرحمن...» ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو
🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند!
🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی #وحی_دلنواز بزنید.
🔻نظرتون راجب داستان را به آیدی @biseedaa بفرستید.
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057