eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
158.2هزار دنبال‌کننده
30هزار عکس
19هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بیداری ملت
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فاجعه‌ای به نام اینستاگرام ... حتی خارجی‌ها هم فهمیدن که اینستاگرام چه ضررهایی داره و کلی کمپین ضدش راه انداختن بعد اینجا بعضی‌ها چشم بسته ازش دفاع میکنن کدوم عاقلی بچه‌شو توی چنین فضای آلوده و مسمومی رها میکنه؟ 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
دیروز با ورود زنان به ورزشگاه آزادی، مشکلات جامعه اعم از: مسکن ازدواج بیکاری دلار تورم تحریم و هر آنچه از ابد تا ازل اتفاق افتاده و قرار است اتفاق بیوفته، حل شد... دیگه نیایید ناله کنیدا 😎 ╲\╭┓ ☘🌸☘ @Clad_girls 🇮🇷 ┗╯\╲
💞💞 چادری شدن 💞🍃 شجاعت میخواهد یا یک مادری که برایت دعا کند ❤️❤️❤️ 💟 چادرانه 🔶 @chadorane 🆔 @Clad_girls
  شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜  
🌸 دختــران چــادری 🌸
  شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜  
  داستان 💓 | بغض هایم به گلو می ریخت و سرفه هاے عصبی مجال نفس کشیدن را نمی داد. تازه جانبازان شیمیایی را درک می کردم؛ سخت است، خصوصا اگر گاز خردل بر بافت قلب و روحت اثر کند...! ناجی خوابگاهیم ظاهر شد؛ سهیلا! لیوان به دست، شانه هایم را مالید: «حالت خوبه؟» یک قلپ آب به گلوے ابراهیم سوخته ام ریختم و با چشم ها تایید کردم؛ خوبم! چشم هایش باور نداشت و ادامه داد: «من روی پاگرد راه پله نشستم! همینجام! کارای فرهنگی بسیج مونده. هرچیزی شد، صدام می زنی! خب؟» لحن دستوریش، گل لبخند را به لبم آورد: «خب!» هنوز ایستاده بود، خنده ام گشاده تر شد: «خب! خب! چشم گفتم!» چشم غره ای نثارم کرد و دوید. احساس ضعف داشتم و چه تغذیه اے بهتر از کلمات لطیف او! یک آن از خودم پرسیدم: «کلمات لطیف؟ از کجای این دفتر، افکار مشوش او انقدر منظم و لطیف شده بود؟» همیشه فکر می کردم تحول انسان باید از یک کتاب آغاز شود که چیدمانش پر از صغری و کبری باشد اما حالا می فهمم یک خاطره، یک وحی دلنواز یا بی پرده بگویم؛ «یک نیم نگاه از شهدا» چنان شعفی در درون ایجاد می کند که خودت هم انتظارش را نداری! در عالم بی خبرے، نگاهم به تصویرم در شیشه ے کیسوک تلفن کنار درب ورودی خوابگاه افتاد، صورتم را با تعجب و درنگ لمس کردم، خودم را نشناختم؛ گودی زیر چشم ها و چهره ای مات و بی رنگ اما طالب حقایق. پس راست می گفتند؛ آدم ها بی تفاوتند به معناے واقعی شهید و غیرت یا دفاع با اهدای جان و اولاد از یک "باور" اما بعد از سیر الشهدا، پوست می اندازند! حالا کمی افکارم سر و سامان گرفته بود، چشم هایم به خطوط دفتر بازگشت؛ مانند دیوان حافظ همانقدر تفأل گونه، صفحه ے بعد را گشودم: |زمان از دست رفته، ابراهیم! ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار... ابراهیم وار.... ابراهیم وار... یک لغت اضافه کردم به تو و آن (وار) است. نمی خواهم یادم برود غرض در تو گم شدن نبود! قسم به شهدا و الصدیقین که می ترسم... می ترسم یکی از آن هزار و چند صد نفری بشوم که لق لقه ے زبانم باشی! خدا نکند شهید باز باشم، مثلا برایت شمع روشن کنم و اهدافت را فوت! نیت می کنم چهره ے یوسف گونه ام را به باد بسپارم و نیم رخم را به خاک؛ می خواهم ابراهیم وار باشم، قربة الی الله! | میان خطوط پیشانیم عرق نشسته بود و چشمانم نم پس می داد، فالفور با گوشه ی آستین، اجازه ے نفوذ اشک به پوست را ندادم. الان که وقت گریه نبود. باید می خندیدم؛ به خودم! منی که دنبال "شخص ابراهیم" بودم اما عبدالرحمن با یک اشارت، "ابراهیم وار" شده بود...! برای گریستن خیلی زود بود، خیلی! هنوز یک صفحه باقی مانده. آن وقت باید مانند زنان عرب زجه و مویه سر می داد، درست در صفحه ے آخر! برای غلبه بر اضطراب، از جا بلند شدم و طول سالن را بی هدف قدم زدم. امشب که مسئول خوابگاه برعکس همیشه به خواب رفته بود، هراز گاهی خنده های مستانه، گوش سالن را پر می کرد. من هم تاحدودی مست بودم؛ بی جهت در سالن راه می رفتم با یک دور تسلسل در افکار: «یعنی دقیقا در صفحه ے آخر عبدالرحمن پر می کشد پیش ابراهیم و من در زمین گرفتار؟ یعنی در صفحه ے آخر می فهمم خواب زن چپ است و حرف همرزم که گفت به امتداد رسیده ای، منتهی الحسرت است و تمام؟ یعنی در صفحه ے آخر من گرچه مامورم اما معذور؟ معذور... اما...» ادامه دارد... ✍نویسنده: 🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است. 🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند! 🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی بزنید. 🔻نظرتون راجب داستان را به آیدی @biseedaa بفرستید. ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
🌸🍃 ظاهر عاشقانه ی دخترکیست ... که دلش برای با میتپد 💓 🆔 @Clad_girls
❌قابل توجه دختران بدحجاب❌ 📚سوره یوسف ایه ۲۴ 🆔 @clad_girls 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . مصیح کلیپ از مردم ما منتشر می کنه و ادعا میکنه که ایرانیها خودشون این کلیپها رو براش می فرستن . این یک نمونه از دزدیهای مصیحه که خود مسیح پنداری ایشونو نشون می ده مصی ژون ما اگر نخواهیم تو صدای ما باشی کیو باید ببینیم؟؟ مشکلات ما به تو ربطی نداره !!! ما این چیزا رو مشکل نمیدونیم مشکل اونجاست که ما دلمون نمیخواد تو و اربابات تو کارای کشور ما فضولی کنید مشکل اونجاست که دلمون می خواد دنیا از شر اربابات راحت بشن مشکل اینه که شماها به درک واصل نمیشید .. که البته به لطف خدا امیدواریم و بزودی این مشکل ما حل میشه http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🍃 #حجــابـــ🌸 🔮 دکتر #فضه_سادات_حسینی گوینده #خبر سیما . از هفت سالگی #چادر سرمی کردم تا الان هم یک بار بدون چادر نبوده ام. در محل کار هم مقید هستم. ظاهر و باطنم همیشه یکی بوده و مراقبم تا حجابم کمرنگ نشود چون این پوشش #محافظ من است . . . #جمهوری_اسلامی #حجاب #حیا #عفاف #زن #فرهنگ #فضای_مجازی #چادری 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 •مدتها بود اطرافیانم بخاطر حجابم منو میکردن و آزارم میدادن؛ 😔 نزدیک بود حجابمو بذارم کنار تا اینکه این ویدیو رو دیدم... 👆 ــــــــــ به ما بپیوندید 💐 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
❤️🍃 ✅ فرق نگــاه 👈 بزرگ تـرین روانشنـاس 👈 و بـه زن 🔰 🆔 @Clad_girls🍃ڪانال برتر حجاب