فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی سرود سلام فرمانده و حرکت به سمت حرم امام مهربانی ها در مشهد
#ارسالی شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی سرود سلام فرمانده و حرکت به سمت حرم امام مهربانی ها در مشهد
#ارسالی شما
❌ #صحنه_تلخ_تاریخی
▪️تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد، بدستور #رضا_شاه صدها نفر بخاطر اعتراض به #کشف_حجاب کشته شدند.
🗓 ۲۱ تیر سالروز قیام مسجد گوهرشاد و روز «حجاب و عفاف»
🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
❌ #صحنه_تلخ_تاریخی ▪️تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد، بدستور #رضا_شاه صدها نفر بخاطر اعتراض به #ک
❌ قیام مسجد گوهرشاد چرا و چگونه اتفاق افتاد؟
🗓 ۲۱ تیرماه؛ سالروز #قیام_گوهرشاد و روز عفاف و #حجاب
▪️واقعه #مسجد_گوهرشاد تجمع مردم مشهد در تیر ماه سال ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد در اعتراض به قانون تغییر لباس توسط رضاخان بود که توسط نیروهای دولتی سرکوب شد.
✊ علت اصلی این تحصن اعتراض به اجباری شدن #کشف_حجاب و کلاه شاپو و سیاستهای تغییر لباس، و حصر آیت الله سید حسین قمی (در پی اعتراض به قوانین تغییر لباس) بود.
🔰 در ۲۰ تیرماه، درگیری اولیه در مسجد #گوهرشاد باعث کشته شدن ۲۰ نفر شد. پس از آن بر تعداد متحصنین افزوده شد و بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر در مسجد گوهرشاد و اطراف آن گرد آمدند.
💣 فردای آن روز در ۲۱ تیرماه و پس از آنکه تلاش نظامیان برای متفرق کردن جمعیت با مقاومت مردم رو به رو شد، راههای ورود و خروج به مسجد گوهرشاد بسته و دستور شلیک صادر شد.
💔 بدین ترتیب این تحصن به شدت سرکوب و بیش از ۱۶۰۰ نفر کشته شدند. پس از این واقعه روحانیان سرشناس مشهد دستگیر شدند و تبعید شدند و به دستور رضا شاه برخی از روسای ادارات مشهد تغییر کردند.
🔆 ویژه #هفته_عفاف_و_حجاب
🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_بیست_و_یکم کنج اتاق چمباته زده و دل
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_بیست_و_دوم
مادر با دیدن چهرهی به غم نشستهام، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد:
_قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری میکنی؟
از کلام مادرانهاش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم. مادر مقابلم نشست و ادامه داد:
_هر چی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه!
لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت:
_ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمیکردم!
و با حالتی خواهرانه رو به من کرد:
_الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر میکنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟
از اینهمه مهربانیاش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد:
_نه مادر جون! کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا میکنه که بیا و ببین!
و باز روی سخنش را به سمت من گرداند:
_الهه! تو الآن نمیخواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی میخواد.
خوب میدانستم مادر هم میخواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمیکرد و تنها برای خوشبختیام به درگاه خدا دعا می کرد.
با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظهای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت. نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب میدید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه میکردم. آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ میزد که حضورش را در برابرم احساس میکردم و میدانستم که به دردِ دلم گوش میکند. نمیدانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بیمنتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانهمان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است!
ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما میگفتند و عبدالله فقط گوش میکرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی میداد. جمع زنها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبتهایی درِگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل میشد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی میماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک میکرد که با آماده شدن ماهی کبابها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره میگذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمهای نخورده بودیم که کسی به درِ اتاق زد.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجتماع بزرگ مهر فاطمی.ورزشگاه آزادی. تهران بزرگ😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش امروز تهران ورزشگاه آزادی 🌷
#ارسالی شما
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخه حجاب چه فایده ای داره؟!
توصیه ویلیام جیمز درباره حجاب❗️
#چراحجاب؟
🆔@Clad_Girls
دلانہ✨
حضرتامیرالمومنین فرمودن:
"شما به #عمل به چیزهایۍ که مےدانید، محتاج تر هستید
از #دانستن چیزهایۍ که نمیدانید!"
.
.
.
ما طوری هستیم که مدام به معلوماتمون اضافه مۍکنیم، بدون بازدهے/:
واقعا محشریم✋🏼😐
#دلانه
#کلام_معصوم
🆔@Clad_Girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 #بدون_توقف با موضوع حجاب 🗂 قسمت دوم | بخش پنجم ✅ چرا اجبار عمل، وقتی شناخت و گرایش تکمیل نشده؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #بدون_توقف با موضوع حجاب
🗂 قسمت دوم | بخش ششم
✅ حجاب اجباری نداریم!
✅ حجاب اجبار شدنی نیست، چون از سنخ عقیده است
🅾 منتظر قسمت های بعدی از کانال #دختــران_چــادری باشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
یـــــہدُخـتَـــــرِمحجبہــ✨ــزیبایـۍشچــــادرشہ✌️🏼♥️..
#ریحانه
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+باڪدومشون ازدواج میکنــۍ؟!🙄...
.
.
.
#حجاب
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از مـ ح ـیا
💠 #چیشد_چادری_شدم ؟
سلام علیکم
از کلاس سوم که چادر ی شدم اتفاقات تلخ و شیرین زیادی با دوست همراهم(چادرم)داشتم ...
تا الان که هجده سالمه،از کلاس سوم با چادری که مادربزرگم برام از مشهد آورد چادری شدم😇
برخلاف عقاید خانواده، یادمه معلم کلاس سومم از مادرم تو جلسه اولیا مربیان پرسیده بود چیکار کردید....چادری بشه؟ 🧐
مادرمم خندید و گفت من بهش میگم نپوش ...
حتی یک بار مادرم چادرمو قایم کرده بود و با چادر عروسی مادرم رفته بودم مدرسه😂😉
وقتی بزرگتر شدم خاطره هام هم بیشتر شد...
یکبار که مسابقه داشتم وقتی از زمین اومدم بیرون و الحمدلله برده بودم همه تشویقم میکردن و... 😍👏
اما موقع تعویض لباس تو رختکن وقتی چادرمو پوشیدم ، یکی از بچه ها با صدای بلند گفت چااادر؟؟؟رزمییی؟؟؟
شاید با اون لحن هرکس دیگه ای بود ناراحت میشد ؛ اما خدایی که چادرو بهم هدیه داده بود صبر و عشق و قوای روحی هم داده بود 😌
هر وقت بهش فکر میکنم شیرینی اون حس ارزشمند بودن در عین حال درحصار عقاید محدود کننده نبودن باعث حال خوب و شکرگذاری به درگاه کسی میشه که همه ی اینهارو یک جا بهم داده ...😇
_________________________
☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب #حجاب
✍ http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
💠 #چیشد_چادری_شدم ؟ سلام علیکم از کلاس سوم که چادر ی شدم اتفاقات تلخ و شیرین زیادی با دوست همراهم(
اگه تو هم از حجابت حس خوب داری😍
اگه از محجبه شدنت خاطرات جذاب داری 😃
اگه قصه های شنیدنی با حجابت داری🤓
بدو بیا که خیلی منتظرتیمـ ... ❤️
مـ ح ـیا
پر خاطرات کساییه مثل خودته ☺️
جای خاطره تو خالیه🙂
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3