فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابلتون نداره... تبرکی نگهدارید،
خرجش نکنید ها😁😂
عیدتون مبارک🎉💖💖
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉
💚 الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین
بولایة امیرالمومنین علی بن ابیطالب
و الائمة المعصومین علیهما السلام 🎈
✍ تکرار این ذکر برای امروز #تاکید شده
🆔 @Clad_girls
AUD-20200807-WA0093.mp3
2.99M
✨🌸✨🌸✨🌸
علے کیست؟علۍقرةالعیناست،امیرعالمیناست...
🎤#کربلایی_جواد_مقدم
#پیشنهاد_دانلود👌🏼🌿
#عید_غدیر
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 عید غدیر مباااارک 😍
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تو مترو تهران چخبره؟؟!! 😳😳
🤔 این دخترا چکار میکنن اونجا؟؟
❌ دست به دست کنید برسه به دست مسئولین‼️
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراف به ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و روز غدیر توسط خطیب مشهور سعودی در تلویزیون دولتی عربستان!
⭕️ مطرح شدن حقانیت غدیر در تلویزیون عربستان سعودی زمانیکه هنوز جلسات بررسی روایات کتب مورد تایید اهل سنت و جریانات سلفی در عربستان تعطیل نشده بود!
🆔 @Clad_girls
31.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روح الرحــــمن، علی جانم♥️😍
#عید_غدیر
🆔@Clad_Girls
رازخلقٺهمه پنھانشده درعینعلۍ❨؏❩
ڪھڪشانهانخۍازوصله نعلینعلۍ❨؏❩😍♥️
#استوری
#عید_غدیر
🆔️ @Clad_girls
هدایت شده از 🏴 دختــران چــادری 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یه کار قشنگ و #دخترانه از پویش #فرشتگان_سرزمین_من به مناسبت هفته عفاف و حجاب در متروی تهران 😍
💖 کار فرهنگی تمیز 💯
🌸 #فرشتگان_سرزمین_من
🆔 @Clad_girls
در غدیر گفتند زنها هم بیایند بیعت کنند. این یعنی خیلی قبل تر از آن که فمینیست ها بخواهند منت #حق_رأی و مشارکت سیاسی را بر سر ما بگذارند، به ما گفتند یک پای حیات سیاسی اسلام زن ها هستند. پیام غدیر تنظیم کردن زندگی با ولایت است. پیام غدیر هماهنگ کردن زندگی با نیازهای حکومت و جامعه است. باید پرسید زن های کوفه و شام کجا کم گذاشتند که ولی خدا به مسلخ کربلا رفت؟
🌹الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ...🌹
عیدتون مبارک ❤️❤️😊😊
💛 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بــــیحبعـــلــــیڪِشتناینمزرعـہزشتاست☺️✨
⊹
⊹🎙ڪربلاییمهدیرعنایی
⊹
#پیشنهاد_دانلود ‼️
#عید_غدیر
#استوری
🆔@Clad_Girls
⭕️درود به غیرت والیبالیستها و بهروز عطایی که با دوربین و میکروفن شبکه سعودی اینترنشنال که ۳۰ سانتیمتر با آنها فاصله داشت نه گفتگو کردند نه نگاهشان افتاد.
این برخورد در تمام طول این مسابقات جریان داشت.
amirearsham امیرآرشام
🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیــــعہبودنافتخارمه آقـــا✋🏼‼️
تاقیامـــتاینشـعـارمہآقـــا✨.. ⇣
الحمدللهالذیجعلنامنالمتمسکینبولایتةعلیبنابیطالبوالائمةالمعصومین💚
#عید_غدیر
#غدیری_ام
🆔@Clad_Girls
💚الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ💚
#عید_غدیر
🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 با باز خورد هایی که از دختر ها و خانما گرفتیم کلی ذوق کردیم😍
💜 جای شما تو جمع #دختــرونه ما خیلی خالیــه
🌸 #فرشتگان_سرزمین_من
🌱 اشتراک حس خوب ریحانگی
🆔 @Clad_girls
🏴 دختــران چــادری 🏴
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_بیست_و_ششم عبدالله با دیدن من، چشما
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_بیست_و_هفتم
آفتاب کمرنگ بندرعباس که دیگر تن نخلها را نمیسوزاند، باد خنکی که از سمت خلیج فارس لای شاخهها میدوید و خوشههای خالی خرما را نوازش میداد و بارشهای گاه و بیگاهی که گرد و غبار را از صورت شهر میشست، همه خبر از بالغ شدن کودک زمستان در این خاک گرم میداد.
روزهای آخرِ دی ماه سال 91 به سرعت سپری میشد و چهره بندرعباس را زمستانیتر میکرد، گرچه زمستانش به اندازه شهرهای دیگر بیرحم نبود و با خنکای مطبوعش، مهربانترین زمستان کشور که نه، برای خودش بهاری دلپذیر بود.
مادر تصمیم گرفته بود برای نوروز امسال دستی به سرِ خانه قدیمی و البته زیبایمان بکشد تا چهرهای تازه به خود بگیرد و اولین قرعه به نام پردهها در آمده و قرار بر این شده بود تا پردههای حریر ساده جایشان را به پردههای رنگی جدیدتری که تازه مُد شده بود، بدهد.
پردهای زیبا که چند روز پیش در بازار پسندیده و سفارش دوختش را داده بودیم، آماده شده و امروز عبدالله رفته بود تا از مغازه تحویل بگیرد. چهار پایه را از زیرزمین بالا آوردم تا وقتی عبدالله باز میگردد، همه چیز برای نصب پردههای جدید، آماده باشد. مادر از تغییری که قرار بود تا لحظاتی دیگر در خانهمان رخ دهد، حسابی سرِ ذوق آمده بود و با نگاهی به قاب شیشهای و قدیمی اتاق نشیمن که تصویری از یک قایق محلی در دریا بود، پیشنهاد داد:
_این قاب هم دیگه خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم.
در تأیید حرف مادر، اشارهای به ظرف بلورین تزئینی روی میز کردم و گفتم:
_مثل این! از وقتی من بچه بودم این ظرف روی این میز بوده! به جای این یه گلدون تزئینی بذاریم، خونه مون خیلی قشنگتر میشه!
که صدای در حیاط بلند شد و خبر آمدن پردههای نو را با خود آورد. عبدالله با چند کیسه بزرگ وارد اتاق شد و با گفتن:
_چقدر سنگینه!
کیسهها را روی زمین گذاشت. مادر با عجله به سمت کیسهها رفت و همچنانکه دست در کیسهها میکرد، گفت:
_بجُنبید پردهها رو دربیارید تا بییشتر از این چروک نشده!
با احتیاط پردهها را از کیسه خارج کردیم و مشغول آویختنشان شدیم. ساعتی همراه با یک دنیا شادی و حس تازگی به نصب پردهها گذشت. کار که تمام شد، عبدالله چهارپایه را با خود به زیر زمین بُرد و مادر برای ریختن چای به آشپزخانه رفت.
همچنانکه نگاهم به پردهها بود، چند قدمی عقبتر رفتم تا دید بهتری از این میهمان تازه وارد داشته باشم. پنجرههای قدی و بزرگ خانه که در دو سمت اتاق قرار میگرفت، فرصت خوبی برای طنازی پردهها فراهم کرده بود؛ پردههایی استخوانی رنگ با والانهایی مخملی که در زمینه زرشکی رنگشان، طرحهایی نقرهای رنگ خودنمایی میکرد. حالا با نصب این پردههای جدید که بخش زیادی از دیوارهای خانه را پوشانده و دامنشان تا روی فرشهای سرخ اتاق کشیده میشد، فضای خانه به کلی تغییر کرده بود، به گونهای که خیال میکردم خانه، خانه دیگری شده است.
مادر با سینی چای به اتاق بازگشت و با گفتن:
_خیلی قشنگ شده!
رضایت خودش را اعلام کرد. سپس نگاهی به در اتاق که هنوز از رفتن عبدالله باز مانده بود، انداخت و با تعجب پرسید:
_عبدالله هنوز برنگشته؟
که عبدالله با چهرهای خندان از در وارد شد. در را که پشت سرش بست، با شیطنت پرسیدم:
_تو زیر زمین کی رو دیدی انقدر خوشحالی؟!!!
خندید و گفت:
_تو زیر زمین که کسی رو ندیدم، ولی تو حیاط مجید رو دیدم!
از شنیدن نام او خندهی روی صورتم، به سرخی گونههایم بدل شد که ساکت سر به زیر انداختم و عبدالله همچنانکه دستش را به سمت سینی چای دراز میکرد، ادامه داد:
_کلی میوه و شیرینی و گوشت خریده بود.
مادر با دو انگشت قند کوچکی از قندان برداشت و پرسید:
_چه خبره؟ مهمون داره؟
عبدالله به نشانه تأیید سر فرو آورد و پاسخ داد:
_آره، گفت عموش امروز از تهران میاد دیدنش.
و مادر با گفتن:
_خُب به سلامتی!
نشان داد دلِ مهربانش از شادی او، به شادی نشسته است.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
▪️اون دختره بود که با اون خانم چادری درگیر شد؟
توئیت کفر آمیزش و حمایت حزب کمونیست از این دختر رو مشاهده فرمایید.
🆔 @Clad_girls