eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.7هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 چرا نمی‌کنید؟ این تصویر را ببینید. ! واقعاً متاسفیم برای این دست از هم‌وطنان‌مون! حرم و هیئت و زیارت و نمازجمعه تعطیل شده تا جلوی شیوع گسترده را بگیریم اما این دست از هم‌وطنان‌مون حاضر نیستند قید تعطیلات شمال خودشون رو بزنن! واقعاً متاسفیم! نه به فکر سلامتی خودشان هستند نه سلامتی جامعه! حاضر نیستند از لذت چند روزه شمال بگذرند! مسئولین چرا قرنطینه نمیکنید؟ چرا مماشات می‌کنید؟ آقایان دولت و دستگاه قضا! آقایان وزارت بهداشت! آقایان دستگاه‌های نظارتی و امنیتی و انتظامی! چرا قرنطینه نمی‌کنید؟ از اول مسئله کرونا بارها از مسئولین خواسته شده که برخی شهرها را قرنطینه کنند اما متاسفانه اقدامی نمی‌شود. "داود مدرسی یان" _____________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥ترافیک در عوارضی آزادراه تهران ـ قم 😐😢😢 . شب هم با هم میرقصند و چهارشنبه سوری میگیرن . صبح تو جاده که برن مسافرت . بعد تو فضای مجازی نق میزنند که چرا قم رو قرنطینه نکردید . خب تو که فرهنگ نداری برات چه فرقی میکنه قرنطینه باشه یا نباشه . .‏صد البته طبیعتا جماعتی که به توصیه‌ها گوش نمی‌دهند، باید با قوه‌ی قهریه جلوی حماقت و ضرر به دیگران‌شان گرفته شود! . با این اوضاع حالا حالا باید بمونیم کرونا رو جدی بگیریم 😐😡 _____________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
☣️چرا شهرها قرنطینه نشد؟ ✅قسمت اول 🎙کیانوش جهانپور، سخنگوی وزارت بهداشت پاسخ میدهد. ✌️🏻 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
☣️چرا شهرها قرنطینه نشد؟ ✅قسمت دوم 🔰از میان کشورهای درگیر کرونا، تعداد انگشت شماری به قزنطینه محلی روی آوردند. ✌️🏻 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
☣️چرا شهرها قرنطینه نشد؟ ✅قسمت سوم 💰قرنطینه، تبعات اقتصادی زیادی دارد و منجر به رکود می شود ✌️🏻 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🔴 تو این شبای باهم رمان بخونیم 👇 ✍️ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فکرش را بکن!🙁 چند شبے در صحن و سرای اربابمان باشیم!😷😭 فکرش را بکن! !😔 کاش می‌شد بیاییم و عقده‌ی دل وا کنیم.. آه از دوری... !💔 باشد! نشد بیایم به حریمت، سلام ! از دور می‌دهم آقای من! فقط همین...😭 @Clad_girls