eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.7هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
📚#افتاب_در_حجاب ♥️#قسمت57 شام با تو چه خواهد کرد ''شام '' ى که از ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است
📚 ♥️ به زحمت از مرکب فرود مى آیى و سرکنیز را به دامن مى گیرى . کنیز انگار سالهاست که مرده است.... مصیبتى تازه براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است. صداى فریاد و شیون ، توجهت را جلب مى کند.... زنى را مى بینى ، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید،... مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.نزدیکتر که مى آید، مى بینى حمیده است.... خبر، او را از جا کنده است و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است. سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را بپوشانى.... پسر که خود، بى تاب و وحشتزده است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود.... براى اینکه زن را در بغل بگیرى و تسلا دهى ، آغوشى مى گشایى،... اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد.... مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ، یال چادرت را برسرش مى افکنى و گرم در آغوشش مى گیرى.... و به روشنى درمى یابى که هم الان روح از بدنش مفارقت کرده است،... اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد... و اگر چه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید... و اگر چه چشم هاى اشکبارش به تو خیره مانده است. سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند یا ازدست دادن مادر. ماموران ، حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند. باخشونت، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه، پیش مى برند.... پیش از ورود به شام ، صداى ، دف و تنبور و طبل و دهل ، به استقبال کاروان آید شهر یکپارچه شادى و مستى است . مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبى مشغولند.... حجاب برداشته شده است.... دختران و زنان ، بى پوشش در ملاءعام مى چرخند.... پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا، همه دیوارهاى شهررا پر کرده است.... هر که با هر چه توانسته ، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است. جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند... و قدم به قدم ، نقل بر سر مردم مى پاشند.همه این افتخارات به خاطر پیروزى یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است ... همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى پناه است!؟آرى آنکه در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روى زمین بود... و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد... و این بزرگترین پیروزى کفرظاهر و شیطان باطن بود.... ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند که این چیزها را نمى فهمند. آرى، تمام کوفه و شام و حجاز و عراق و پهنه گیتى با کودك خردسالى از این کاروان ، برابرى نمى کند... و ارزش این کاروان به معنا بیش از تمام جهان است.اما این عروسکان دست آموز که دنبال بهانه اى براى غفلت و بى خبرى مى گردند که این حرفها را نمى فهمند.شیعه پاکدلى که قدرى از این حرفها را مى فهمد و از مشاهده این وضع ، حیرت کرده است ، مراقب و هراسناك ، خودش را به تو مى رساند و مى گوید: _قصه از چه قرار است ؟ شما که از چنان منزلتى برخوردارید، به چنین ذلتى چرا تن داده اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزى براى شما رضایت داده است ؟! تو به او مى گویى : _به آسمان نگاه کن!نگاه مى کند... و تو پرده اى از پرده ها را برایش کنار مى زنى... در آسمان تا چشم کار مى کند، لشکر و سپاه و عده و عده است... که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده اند..... غلغله اى است در آسمان و لشگرى به حجم جهان ، داوطلب یاورى شما خاندان ، گشته اند.... مرد، مبهوت این جلال و شکوه و عظمت ، زانو مى زند... .... @Clad_girls