هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
حجابــ ڪن ...🍃
↻بہ نیتــ غیرتــِ آن ڪس کہ
در آینده همسر تو خواهد شد
♡خودتــ را حفظ ڪن🌸
به نیتــِ غیرتــِ 💍 همسرتــ
#قربہ_الے_الله🌺
💕 @Clad_girls 🍃🌸
🌸 دختــران چــادری 🌸
شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜
داستان #وحی_دلنواز💓 | #پارت_دهم
چشم هایم از چشمان سهیلا طفره می رفت، انگشتان پایم قدری نامهربانانه با موکت نمور خوابگاه نوازش می شد، دست هاے گره خورده ام، بلاتکلیف ترین عضو بدن بود و گیجگاهم... گیجگاهم گیج می زد، آنقدر خودش را وقف "فکر" کرده بود که بنظر درجا می زد!
آدم دقیقا تا کجا باید کلنجار برود، فلسفه ببافد، تب کند، بترسد، غبطه بخورد... اصلا آدم چقدر باید فکر کند؟ تا ناکجا؟خیلی هامان در ایستگاه فکر متوقف شدیم اما پای عملمان لنگید و از قطار شهدا جاماندیم... خیلی هامان برچسب "جامانده" خوردیم! دلم می خواست یک امشب را لااقل، غریب و جامانده نباشم! به طرف روشویی رفتم و تنها علاج دست های گره خورده ام را چاره کردم؛ آب طهارت، آب وضو! صدای جیرجیرک ها از ورای پنجره، علامت آن بود که این شب، صبح ندارد! آه! شب یلدےِ ابراهیمِ من...
ضلع جنوبی خوابگاه را برای خواندن صفحه ے آخر انتخاب کردم، همان جا که موکت نمور سالن، نمورتر میشد و تیرهای چراغ برق روشنایی اش را تامین می کرد؛ دفتر را به پره هاے بینی ام نزدیک کردم. دچار حالت خلسه مانندے شدم، عطرش معمولی نبود! حروفی از دلم بر زبان ریخت: «ابراهیم! من صفحه ے آخر را نه فقط فکر می کنم بلکه زندگی اش می کنم!» قسم جلاله را برای اتمام حجت به زبان آوردم و دست هایم روی صفحه ے آخر بصورت نشانه شد، شبیه به کاغذها ے موشک شده ی لاے قران مادربزرگ:
| به وقت سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيم، ابراهیم!
قدری گنگم، پس می گیرم: خیلی گنگم! تو داری با من چکار می کنی ابراهیم؟ من که قید یوسف بودن را زدم؟ قید دست هاے بریده شده ے دخترها را زده بودم، همان دست هایی که بعد از سوختگی صورتم، چادر کیپ می کردند تا نکند چشم هایشان آزرده شود... و حالا این دختر از پشت چفیه، ندیده می گفت؛ من را می شناسد! من که نیمه ی صورتم را خاک کرده بودم، این دخترک چادر خاکی چه صیغه ای بود؟ اسمت را که برد، زمین زیر پایم خالی شد، تنها حرکت معقولی که به ذهنم رسید، زبان گزیدن بود! حال خرابش داغ قدیم ترهاے من را تازه می کرد! ابراهیم، جان همرزمت... جان همرزمت بگو برایم چه خوابی تدارک دیده ای؟ |
درست مانند ماهی کوچکی که بیرون از آب جان داده است، دهانم نیمه باز ماند! اما نمرده بودم، هنوز ضربان قلبم در حلزونیِ گوشم می پیچید. انتظار خواندنِ خودم را در صفحه ے آخر نداشتم، یک قطره آب روی دفتر چکید... نزول باران از چشم هایم را شاهد بودم! ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو
🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند!
🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی #وحی_دلنواز بزنید.
🔻نظرتون راجب داستان را به آیدی @biseedaa بفرستید.
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
⚫ فرارسیدن سالروز شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) را به محضر فرزند بزرگوارشان، حضرت حجة ابن الحسن العسکری، صاحب الزمان (عج) تسلیت می گوییم.
💠 @Clad_girls💠
Hajmahdirasuli-shahadatamamhasanasgari-zamine.mp3
2.29M
🎙توی غربت بیقراریم... با نوای مهدی رسولی
🏴شهادت امام حسن عسکری(ع)
🆔 @Clad_girls
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
☘🌸☘
اگه فڪر میڪنی خودتــ #چادری شدی
اشتباه میڪنی...
تا امام زمان (عج) ڪمڪ نڪنه ڪسی رشد نمیڪنه!!!
بدون ڪه انتخابت ڪردن!
بدون ڪه یه جایی خودتو نشون دادی!😇
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹صحبتهای تکاندهندهی #بانوان_قهرمان در بازیهای #پارا_آسیایی خطاب به رهبر معظم انقلاب
🔸 از اهدای گلیم دستباف برای نماز ، تا افشای راز یکساله در حضور امام خامنه ای
📥 #پیشنهاد_ویژه_دانلود
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057