eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.7هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر تلخ و...😰😥😰😥😰😥😰 افول تفڪر فمنیستی ۅ زن ستیزے در غرب 🥀 ┄┅•|•⊰❁〇⃟🌸❁⊱•|┅┄ @Clad_girls
🌀 📖 مادر سراسیمه دوید و دستم را گرفت. - چی شده فرشته؟! چرا رنگ و روت پریده؟! چرا اینطوری شدی؟! تمام بدنم بی حس شده بود. انگار نه چیزی می دیدم ،نه چیزی می شنیدم. مادر مرا روی تخت خواباند و به بیرون دوید . کمی بعد به خودم آمدم . چند پرستار کنار تخت بودند، صدای مادر را می شنیدم که می گفت :«دهنش رو باز کن فرشته جان ، فرشته خانوم ...» دهانم را باز کردم آب میوه‌های شیرین بود که جرعه جرعه از گلویم پایین می‌رفت . انگار جان را دوباره به دست و پایم می آورد. با ولع آبمیوه را سر کشیدم . پرستار به مادرم گفت:« فشار شون خیلی پایینه . چیز مهمی نیست ضعف دارن. صبحانه‌شون رو بدید بخورن.» مادر میز استیل جلوی تخت را جلو کشید . لقمه ای نان و مربا گذاشت توی دهانم .مثل قحطی زده ها لب و دهان می لرزید ، انگار سالها بود چیزی نخورده بودم. لقمه دوم و لقمه های بعدی را توی دهانم گذاشت. لیوان شیر را جلوی دهانم گرفت ، بوی شیر جوشیده داغ زیر دماغم رفت . - شیرینش کردم . دست مادر که لیوان شیر را روی لبهایم گذاشته بود ، می‌لرزید هر دو دستم را دور لیوان گرفتم . دست هر دوی ما می لرزید و آن را می‌لرزاند و به دندان هایم می کوبید. مادر لیوان را محکم گرفت و کمک کرد تا شیر را آرام آرام بنوشم. مادر گفت:« یادم رفت بهت بگم. دیشب فاطمه خانوم، مامان زینب تلفن زد. احوالت رو می پرسید .» همیشه با شنیدن اسم فاطمه یاد دزفول می‌افتادم . با اینکه زیر بمب و آتش بودیم ، بهترین روزهای زندگیمان بود . مادر با حوصله لقمه‌ای نان و مربا در دهانم گذاشت و گفت:« خوب شدی؟ جان گرفتی؟» هنوز فکر میکردم همه تنم میلرزد . نمی‌توانستم حرف بزنم فقط دلم میخواست تند تند همه صبحانه‌ای را که روی میز بود ببلعم. مادر چیزی نگفت و آرام و با حوصله مشغول لقمه پیچیدن شد . لبخندی زدم مادر گفت :«چی شد میخندی؟» گفتم :«یاد دزفول افتادم. چقدر خوش می‌گذشت .»مادر همانطور که بقیه صبحانه را در دهانم می گذاشت ، گفت:« از اون حرفا بودها .» ... 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 دختر باس تو جامعه با علم و دانشش معروف بشه نه با رنگ مو و اندازه ارایشش..💝 🌸ارزشت بیش از ایناست عزیزجان🌸 🆔 @Clad_girls
❤️ از کنار بارگاه ملکوتی امام رضا (علیه السلام) دعاگوی همه شما عزیزان هستم 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکم امروز فرمانده: 💢 ! دشمن، دو هدف را در دنبال میکند: 1⃣ میخواهد زنجیره تواصی به حق و صبر را قطع کند. 2⃣ اینکه حقایق را وارونه نشان دهد.
کلام‌آسیدعلی‌آقا...(:♥️
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
کلام‌آسیدعلی‌آقا...(:♥️
آسَیِّدِعَلیَّ‌آقٰا در سخنرانی‌های ‌اخیر ازافسران‌جنگ‌نرم مطالبه داشتند و وظیفه دفاع از نظام و به روز کردن مفاهیم ارزشی انقلاب را خواستند ایشان برای‌نمونه مواسات و تواصی را کاملا فقیهانه و با کلامی شیوا با شرایط روز تطبیق و ارائه کردند ... اهالی عالم به علم و عمل وانقلابی‌ بِسْمِ‌اللَّهِ ؛ تبیین‌ها و نشر محتواها ودیگر مفاهیم لازم تکلیف‌شماست...(:🌱
🔻تمسخر زنان چادری؛ هم‌دستی رژیم پهلوی و حزب شه‌ساخته رستاخیز 🔻۲۱ اسفند؛ سالروز فتوای تاریخی تحریم حزب رستاخیز توسط امام خمینی قدس سره الشریف از: شهرباني كشور (اداره اطلاعات) به: تيمسار رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور موضوع: استفاده دانشجويان دختر از چادر 🔹از اوايل سال تحصيلی جاری تعداد زيادی از (بويژه سال اول) با چادر به دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی رفت‌وآمد می‌نمايند، چون موضوع قابل توجه بنظر می‌رسد لذا خواهشمند است دستور فرمايند در مورد ادامه اين وضع و يا جلوگيری از ورود آنان به دانشگاه‌ها و موسسات آموزش ‌عالي نظريه اعلام دارند. 🔸رئيس شهرباني كشور سپهبد صمديانپور به اطلاع [داده] شود كه اصول و مبادی صحيح مذهب بايد به وسيله تقويت و نسبت به خرافات مبارزه شود؛ با مسخره كردن اين دخترها و و نظاير آن كاری كنند كه نتوانند با چادر بيايند يا چادر را از سر بردارند. منبع: رسانه رسمی بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی 🆔 @Clad_girls
دلانهـــ✨ امروزم را نذر شما کردم! نمی شناسمتان اما همین که جانتان را آمالتان را فدای ما کرده اید کافیست که حداقل ساعتی از روزمان را و برگی نیکی های نامه ی عملمان را هدیه ی روح پاکتان کنیم،هرچند ناچیز... حداقل از ‌شرم نگاه شما خطایی سر نمی زند...🙂🌿 و کاش این نگاه سبز را همیشه بتوان حس کرد... نگاه خدا و بندگان مخلصش🍃 🆔@clad_girls
🦋✨ . . . 🌸 چادر میـپوشم🙃 چون ترجیح میدهم..☝🏻 پا بہ حرف ِ خـــــدام باشـم❤ وچہ لذتـــ دارد اینڪہ خاص او باشم😍 نہ اینڪہ..! مطیع دستـــ شیطان👿 ❓ 🆔@clad_girls
گفته در قرآن خدا، آرامشت با همسر است😌 کی شود این آیه اش،مشمول حال ما شود؟ ‌😍 😍 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه معافی: ⬆️⬆️⬆️⬆️⬇️⬆️⬆️⬆️ ❌ در پی اقدام خلاف شرع و قانون شهرداری تهران در برگزاری کنسرت با تک خوانی زن بدون حجاب با حضور تماشاگران مرد؛ خطاب به مسئولینی که نان جمهوری اسلامی را در خون شهدا میزنند و میخورند و فکر میکنند با عدم برخورد با حریم شکنیها میتوانند قبل ازانتخابات مملکت را برای انتخابات آرام نگهدارند! بدانید و آگاه باشید هیچ بویی از مکتب فاطمی و عاشورایی نبرده اید اصلا مسلمان نیستید ولو با تپه ای از ریش یا عمامه ای بر سر یا چادری که گردنتان را شکسته! هیچ گونه عذرخواهی وتوجیه پذیرفته نیست تمام دست اندکاران این برنامه به جهت مقابله علنی با احکام شریعت در حکومت اسلامی، باید محاکمه شوند. شاید شما دینتان را فراموش کرده اید و شاید مرده اید صرفا جهت اطلاع؛ ما زنده ایم هنوز و بر عهدمان پاینده ⬅️ شماره تلفنهای تماس اعتراضی به شهرداری تهران ❌پیامک و تماس به شهرداری منطقه ۱۳: 🔻بازرسی: 021-55611112 021-55625866 🔻مرکز رصد شهری: 021-84169940 🔻پیامک: 1370000055
چـــ🧕🏻ــادر من یه تکه پارچه نیست... 🤐♥️ که به روانشناسی رنگ ها حواله اش بدهید... چادر من یک ارزش ارزشمند اســـ😌ـــت... یک ارزشی که هرتکه اش به نام خون یک شهیداست...🥰 ✌️ ✍🏻فاطمه قیاسوند 🆔 @Clad_girls
💚💛💚💛 رفیق خوب تا تهش باهات میمونھ نھ فقط تا جای خوبش🧡🔥 🐥 🆔 @Clad_girls
قرار هست که در پایان کارها با و درست شود ـ ✌️🏻💣🌱 ـ
30.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
○°🦋°○ آیا واقعا بعد از انقلاب مࢪدم بے‌دین‌تر شده‌اند؟¿🤔🧐🤨 🎞😍 ┄┅•|•⊰❁〇⃟🌸❁⊱•|┅┄ @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌀 📖 ... گفتم:«نه به خدا راست میگم » مادر لبخندی زد و گفت:« باشه. قسم‌نخور . قبول ؛ دزفول شهر خوبیه. پارسال هم که ما آمدیم پیشتان خیلی خوش گذشت . یادش بخیر علی آقا ...» لقمه را جویدم . - یادش بخیر مادر چه خوب کردین اومدین . خیلی خوش گذشت . در غروب بود من و فاطمه بی حوصله نشسته بودیم روی پله ها توی حیاط و داشتیم فکر می‌کردیم برای شام چی درست کنیم. مادر گفت:« خوراک لوبیا پخته بودی» _خوب دوست دارم فاطمه هم گفت برای شب سنگینه ، گفتم عیب نداره .چقدر هم علی آقا از خوراک لوبیا خوشش می آمد. یک کاسه بزرگ لوبیا ریختم تو قابلمه همون موقع خودمم خندم گرفت. گفتم از شانس بد ،بزنه امشب علی‌آقا هم بیاد. نه فقط از خوراک لوبیا از هر چه غذایی نفاخ بود بدش میومد . عذاب می‌کشید، معده‌ش اذیت می‌شد، یادش بخیر فاطمه سه چهارتا پیاز بزرگ خورد کرد .اشک میریختیم و حرف میزدیم. فاطمه پیازها را سرخ کرد. گوشت چرخ شده را من سرخ کردم روی پیک‌نیک خودم . فاطمه روی پیک‌نیک خودش آشپزی می کرد. وقتی در دیگ رو باز کردم دیدم یا خدا !!! لوبیا ها ور اومده ، دو سه برابر شده. به خنده گفتم :فاطمه یعنی این همه لوبیا رو باید من و تو بخوریم ؟ از توی کوچه سرو صدا میومد همسایه‌ها مهمون داشتن. فاطمه با غصه گفت: کاش ما هم مهمون داشتیم . داشتیم نقشه می‌کشیدیم بریم مهمون‌هاشون رو بدزدیم که شما اومدین. مادرگفت :« برق قطع شده بود با ماشین بابات آمدیم . دهم عید بود . یکدفعه تصمیم گرفتیم .عموت هم آمد . من و نفیسه و رویا عقب نشسته بودیم . نابلد بودیم . چقدر گشتیم تا شهرک پونصددستگاهِ پیدا کردیم. میدان فتح‌المبین. اما گلستان یازدهم پیدا نمی‌شد .تو تاریکی هی دور خودمان میچرخیدیم . از هرکی که می‌دیدیم می پرسیدیم گلستان یازدهم پلاک دویست‌وپونزده کجاست ؟ همه جا تاریک بود چشم‌ چشمِ نمی‌دید .بابات جرات نمی کرد ، چراغ های ماشین رو روشن کنه .یه دفعه دیدم یه ماشین چراغ روشن پشت سرمان میاد. بابات نگه داشت ، دیدیم علی آقاست. _ ما توی حیاط نشسته بودیم سر و صدای شما را می‌شنیدیم اما باورمان نمی‌شد . مادر گفت :«خوش به حال اُ وقتا» _ در رو که باز کردم , انگار دنیا رو بهم دادن .خوشحال بودم که خوراک لوبیام باد نکرده . مادر خندید _ای شیطان !دیدی که من خودم دست به کار شدم برای دامادم پلوخورشت درست کردم . مادر صبحانه را جمع کرد و گفت :«فرداش باباتو عموت علی آقا رفتن منطقه . ما رفتیم امامزاده سبزه‌قبا » 🆔@clad_girls