هدایت شده از آتش به اختیاران رهبـریم
1_7961824.mp3
1.35M
🎵کلیپ صوتی
شرط ورود به مهمانی خدا
🔻چگونه برای ورود به ماه رمضان آماده شویم؟
#آقای_پناهیان
🆔 @atash_be_ekhtiyarim
🌸 دختــران چــادری 🌸
💕
💕
💕
🚹اے مرد ‼️
همسرت ڪہ "حسینی" باشد💓
تو را زهیر خواهد ڪرد ...👌
و ...
🚺اے بانو؛
مردت ڪہ حسینــے باشد💓
تــو را زهرایے خواهد ڪــرد ...😍
شڪ نڪن✋
وگرنہ عشق زمینے ،زمینتان میزند ... !😞
🌷
💠 ◥ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِمام◣ 💠
#همسر_حسینی 😍
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 چگونه از ماه رمضان بیشتر بهره ببریم؟
🎬 آقای پناهیان
#تصویری #رمضان
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌷🌸
🌸🌷فرا رسیدن ماه بندگی، ماه خدا، ماه مبارک رمضان رو خدمت همگی تبریک عرض میکنیم🌸🌷
🌙 @Clad_girls 🌙
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔅 دعای روز اول ماه مبارک رمضان
🌙 @Clad_girls 🌙
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
4_5850200186814464177.mp3
4.13M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء اول قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
#جیک_و_ماجیک ❤️
ادبیات بدن او شباهت عجیبی به ساعت شنی داشت.کمر باریکش هم نقطه ی عطف این منحنی به حساب می آمد.
از پشت پنجره ی اتاق به او زل زده بودم.می خواستم ببینم اگر یک روز من هم مثل خانم همسایه با عمل و تزریق تبدیل به یک ساعت شنی بشوم،چه مزایایی دارد!
شیشه پنجره را "ها" کردم تا واضح تر ببینم.نگاهم یک راست به سراغ بقالی هوشنگ آقا رفت. با دست روی پیشانی ام زدم.خنده ام گرفت،پیش خودم گفتم:
+ لابد اولین چیزی که عایدم می شود چشم های باباغوری هوشنگ بقال هست!
صدایی توجهم را به خودش جلب کرد.گوش تیز کردم.روی ساختمان نیمه کاره روبرویی؛ کارگرها به سوت بلبلی و حرفهای نامفهومی که تنها جووون جووون آن به گوش می رسید،مشغول بودند! با خودم گفتم:
+بله، این هم از دو..دو..!
انعکاس نود درجه نور آفتاب از شیشه ی یک ماشین به سمت چشم هایم،حرفم را نیمه تمام گذاشت.نگاهم به پایین افتاد.ابرو بالا انداختم و گفتم:
+اوه! پس باید قبول کرد که بقول گفتنی؛ تا سه نشه بازی نشه!
بنز الگانس در کوچه پایین شهر ما حسابی خود نمایی می کرد.مرد بنز سوار برای خانم همسایه کاغذ مچاله ای پرتاب کرد بعد هم پایش را روی پدال گاز فشار داد و رفت.کاغذ مچاله شده قل خورد و به جوب آب افتاد.خانم همسایه که دماغش بدجور سوخته بود،داد زد:خاک بر سرت! حسابی خنده ام گرفت.آرام برایش کف زدم و زمزمه کردم:
+این هم از سومیش! آخ ..
فنجان چای بر روی حاشیه ی پنجره یخ کرده بود.خنده ام خشک شد.شروع کردم به دو دو تا چهار تا:
+خیلی خب!شوخی بسه.. حاصل جمع ما شد چشمهای باباغوری هوشنگ بقال به اضافه ی چند عدد کارگر جون جون گو و البته کاغذ مچاله ی مرد بنز سوار با بوی کثیف جوب!
علامت مساوی را که در انتهای مسئله گذاشتم ، بوی تعفن در فضای اتاق پخش شد.پنجره را باز کردم.هوای تازه بهاری به من جرات فلسفه بازی می داد.رو به آسمان خدا گفتم:
+آه ه ه..قدیم ترها ساعت شنی آدم را یاد لحظات برباد رفته می انداخت و امروز من را یاداور لباس های اسکارلتی در باد رفته!!
#میم_اصانلو
🆔 @Clad_girls 🍃🌸