eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
154.7هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پدرسوختگی یا نفوذ ؟ این کلیپ توسط یک سازمان به ظاهر انقلابی ساخته و در نوع خود متفاوت و قابل تامل است؛ ترانه‌ی نماهنگ را دخترها می‌خوانند و دختران را هم تشویق می‌کند که برای آرزوها و رویاهای خود تلاش کنند، رویایی مثل فوتبال و ... بارها درباره نفوذ در برخی قرارگاه های فرهنگی و نهادهای انقلابی هشدار دادیم اما نه تنها جدی گرفته نشد بلکه برایمان پرونده سازی ها شد و مورد تهمت و توهین قرار گرفتیم . جاییکه قرار بود هنرمند انقلابی تربیت کند و جریان هنری انقلابی را بسازد ، اکنون خود خط مقدم تغییر سبک زندگی و الگوسازی های انحرافی برای جوانان خصوصا زنان شده است. کی نهادهای نظارتی از خواب غفلت بیدار شوند سهل اندیشی را کنار بگذارند خدا میداند! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیـعه،اهـل سـنت» #پارت_دوازدهم پدر هم که کمتر در این گونه ر
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» سر انگشت قطرات باران به شیشه می‌خورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 می‌داد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه می‌دوید و صورتم را نوازش می‌داد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمی‌شد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمی‌رسید باز هم خوابیده باشد. کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشاره‌ای به پنجره‌های قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: _داره بارون میاد! حیف که پشت پرده‌ها پوشیده‌اس! خیلی قشنگه! مادر لبخندی زد و با صدایی بی‌رمق گفت: _صدای تَق تَقِش میاد که می‌خوره کف حیاط. از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: _مامان! حالت خوبه؟ دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: _آره، خوبم... فقط یکم دلم درد می‌کنه. نمی‌دونم شاید بخاطر شام دیشب باشه. در پاسخ من جملاتی می‌گفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدی‌تری می‌داد که پیشنهاد دادم: _می‌خوای بریم دکتر؟ سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: _نه مادر جون، چیزیم نیس... سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: _الهه جان! ببین از این قرص‌های معده نداریم؟ همچنانکه از جا بلند می‌شدم، گفتم: _فکر نکنم داشته باشیم. الآن می‌بینم. اما با کمی جستجو در جعبه قرص‌ها، با اطمینان پاسخ دادم: _نه مامان! نداریم. نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: _الآن میرم از داروخانه می‌گیرم. پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: _نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره. چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: _حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع می‌خرم میام. از نگاه مهربانش می‌خواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچه‌های خیس را به سرعت طی می‌کردم تا سریع‌تر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمی‌کشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً می‌دویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر می‌کوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. می‌خواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود. از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بی‌اختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: _سلام، ببخشید ترسوندمتون. هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمی‌دانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید می‌ترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهایی‌ترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم. ادامه دارد... ✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد 🆔@CLAD_GIRLS
📸¦ - مرزها سھم زمین‌اند و تو سھم آسـمـان آسـمـان شـام یا ایران چھ فرقی می‌کند . . .!" • ڪلنا‌فـداڪ‌یا‌زیـنـب ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
بی‌بی‌سی که صبح و شب در مورد محدودیت زنان در ایران خبر دروغ منتشر می‌کنه اما برای خانم "مشکات صفی" که با کارشکنی انگلیس از حق حضور در مسابقات محروم شده، طوری تیتر میزنه که انگار مقصر اصلی این خانم هست! 👤 عبـدالمـجید خرقـانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دلانہ✨ یه‌ وقتایـی‌ام باید بہ‌ خودموڹ یادآوری کنیم که: گــر‌ نگهدار‌ من آن اسٺــ‌ که ‌من مـۍ‌دانم، شیشه ‌را‌ در بغل سنگــ‌ نگہ‌ مـــۍ‌دارد..😌✨ 🆔@Clad_Girls
واقعا‌بعضی‌اوقات‌جای‌سواله،چرا؟!🤔 🌱 🆔️ @clad_girls
تمام اعمال در حالت احتضار جلوی چشم می‌آید 🔻عزیزان مخصوصاً خانم‌ها خیلی دقت کنند. من با تمام وجودم برای آن‌ها خیرخواهی می‌کنم. یک جوانی را پیش یکی از عرفا آوردند، نگاه کرد گریه کرد، نگاه کرد گریه کرد. گفتند ای آقا ما آوردیم نصیحت‌ش کنید، شما چرا این‌قدر گریه می‌کنید؟ گفت من نمی‌توانم تصور ‌کنم که این بدن چطور می‌خواهد در برابر غضب خدا تاب بیاورد؟! 🔸این عالَم بی‌حساب نیست. تمام اعمال ما در حالت احتضار جلوی چشم ما می‌آید. چون مرگ عصارۀ زندگی است. این عکسی که آن‌جا گذاشتی، لحظه لحظه گناه نوشته می‌شود. الآن خیلی می‌گویی خوشگل‌م، خوشگل‌م، دو ساعت جلوی آیینه ایستادی، آن عکس کذایی را در اینستاگرام گذاشتی، به وجود جوان آتش زدی. این جوانی که نمی‌توانست کند، این عکس‌ها را دید اغوا شد. همهۀ آن کارها که شده، همه تجسم پیدا می‌کند و در حالت احتضار جلو می‌آید. یک دروغ خودش را نشان می‌دهد، یک ربا خودش را نشان می‌دهد. خیانت به بیت‌المال کردی خودش را نشان می‌دهد. 👤 آیت‌الله سید حسن عاملی 📝 برنامۀ سمت خدا 🗓 ۹۹/۱۰/۲۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
توکه قصد گناه نداری یکی از جمله های معروف هوای نفس به ماست😈 چون خوب میدونه که اگه مستقیم دستور گناه بده ما قبول نمیکنیم از این روش پنهان و مرموز وارد میشه🤨 👈به نفست بگو:بعله درسته که من قصد گناه ندارم ولی استارت خیلی از روابط حرام هم از همین پیامای غیرضروری بوده پس‌تا‌ضرورتی‌نباشه‌به‌نامحرم،پیام‌نمیدم✊ اخه مگه دیوونم زمینه ی گول زدنم رو برای تو و شیطون فراهم کنم!🤨 ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ 🔴 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
522.8K
⛔️🗯 به قصد ازدواج با آقا پسری ارتباط داشتم، اما نگرانم که خدا منو نبخشه و... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ با آرزوی توفیقات روز افزون برای استاد ، کارشناس محترم کانال ⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️ 🔴 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
🔴 مدیر بانک باید پاسخگو باشد 🔰 بخشی از طرح عفاف و حجاب ستاد امر به معروف کشور: اگر بانوی بدحجابی در بانک حاضر شود، مدیر بانک باید پاسخگو باشد. 🔺 علی خان محمدی سخنگوی ستاد امر به معروف و نهی از منکر با بیان اینکه باید در کنار فرهنگسازی، نسبت به مسأله جرائم انضباطی نیز توجه داشته باشیم، خاطرنشان کرد: اگر بانوی بدحجابی در شعبه ای از بانک حضور داشته باشد و به او هیچ تذکری ندهند، باید مدیر بانک نسبت به عدم توجه به شئونات اسلامی پاسخگو باشد. 🔻 این یعنی اهمیت قائل شدن برای امر به معروف 👌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
بِه‌‌ازاین‌چه‌شادمانی؟😁🙌🏻♥️ 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر از فردا یهو اینستاگرام نباشه😂 لایک👍🏻 لااااااایک👍🏻😂😂😂😂😂 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━ 🐰@Girls_City|•° ┗━━━━━━━━━
پویش تسریع در جمع‌آوری سگهای ولگرد از سطح شهرها متأسفانه در مناطق مختلف کلانشهر ، سگ‌های ولگرد به صورت گله‌ای جولان می‌دهند که این امر باعث ترس و وحشت در میان زنان و کودکان گشته است. در روزهای اخیر حمله سگ‌ها موجب کشته شدن کودکان شده طوری که دایره ترس را در میان زنان و کودکان افزایش داده است.لذا خواهشمند است با حمایت خود از این پویش بر جمع آوری این سگها تسریع بفرمایید 👇 https://farsnews.ir/my/c/154670 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بدن خودمه، 💠 لباس خودمه، 💠 اختیارش رو دارم. 🔰 جواب منطقی استاد رحیم پور ازغدی به این جمله ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
📋 | حقوق بشر تقلبی 📝 برداشتی از بیانات رهبر انقلاب درباره رفتارهای ضد بشری آمریکا 🆔️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اراجیف جدید فائزه هاشمی 😒 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
کیفرخواست «فائزه هاشمی» صادر شد 🔹دادستان تهران: پس از طی روال قانونی، کیفرخواست پرونده فائزه هاشمی به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و توهین به مقدسات صادر و به دادگاه ارجاع شده است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_سیزدهم سر انگشت قطرات باران به شیشه
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» حیاط به نسبت بزرگ خانه را با گام‌هایی سریع طی کردم تا بیش از این خیس نشوم. وارد خانه که شدم، دیدم مادر روی کاناپه چشم به در نشسته است. با دیدن من، با لحنی که پیوند لطیف محبت و غصه و گلایه بود، اعتراض کرد: _این چه کاری بود کردی مادر جون؟ چند ساعت دیگه عبدالله می‌رسید. تو این بارون انقدر خودتو اذیت کردی! موبایل خیس و از هم پاشیده‌ام را روی جاکفشی گذاشتم و برای ریختن آب با عجله به سمت آشپزخانه رفتم و همزمان پاسخ اعتراض پُر مِهر مادر را هم دادم: _اذیت نشدم مامان! هوا خیلی هم عالی بود! با لیوان آب و قرص به سمتش برگشتم و پرسیدم: _حالت بهتر نشده؟ قرص را از دستم گرفت و گفت: _چرا مادر جون، بهترم! سپس نیم نگاهی به گوشی موبایل انداخت و پرسید: _موبایلت چرا شکسته؟ خندیدم و گفتم: _نشکسته، افتاد زمین باتری و سیم کارتش در اومد! و با حالتی طلبکارانه ادامه دادم: _تقصیر این آقای عادلیه. من نمی‌دونم این وقت روز خونه چی کار می‌کنه؟ همچین در رو یه دفعه باز کرد، هول کردم! از لحن کودکانه‌ام، مادر خنده‌اش گرفت و گفت: _خُب مادرجون جن که ندیدی! خودم هم خندیدم و گفتم: _جن ندیدم، ولی فکر نمی‌کردم یهو در رو باز کنه! مادر لیوان آب را روی میز شیشه‌ای مقابل کاناپه گذاشت و گفت: _مثل اینکه شیفتش تغییر می‌کنه. بعضی روزها بجای صبح زود، نزدیک ظهر میره و فردا صبح میاد. و باز روی کاناپه دراز کشید و گفت: _الهه جان! من امروز حالم خوب نیس! ماهی تو یخچاله. امروز غذا رو تو درست کن. این حرف مادر که نشانه‌ای از بدی حالش بود، سخت ناراحتم کرد، ولی به روی خودم نیاوردم و با گفتن «چَشم!» به آشپزخانه رفتم. حالا خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا به لحظاتی که با چند صحنه گذرا و یکی دو کلمه کوتاه از برابر نگاهم گذشته بود، فکر کنم. به لحظه‌ای که در باز شد و صورت پر از آرامش او زیر باران نمایان شد، به لحظه‌ای که خم شده بود و احساس می‌کردم می خواهد بی هیچ منتی کمکم کند، به لحظه‌ای که صبورانه منتظر ایستاده بود تا چترم را ببندم و سیم کارت را به دستم بدهد و به لحظه‌ای که با نجابتی زیبا، سیم کارت کوچک را طوری به دستم داد که برخوردی بین انگشتانمان پیش نیاید و به خاطر آوردن همین چند صحنه کوتاه کافی بود تا احساس زیبایی در دلم نقش ببندد. حسی شبیه احترام نسبت به کسی که رضای پروردگار را در نظر می‌گیرد و به دنبال آن آرزویی که بر دلم گذشت؛ اگر این جوان اهل سنت بود، آسمان سعادتمندی‌اش پُر ستاره‌تر می‌شد! ماهی‌ها را در ماهیتابه قرمز رنگ سرخ کرده و با حال کم و بیش ناخوش مادر، نهار را خوردیم که محمد تماس گرفت و گفت عصر به همراه عطیه به خانه ما می‌آید و همین میهمانی غیرمنتظره باعث شد که عبدالله از راه نرسیده، راهی میوه‌فروشی شود. مادر به خاطر میهمان‌ها هم که شده، برخاسته و سعی می‌کرد خود را بهتر از صبح نشان دهد. با برگشتن عبدالله، با عجله میوه‌ها را شسته و در ظرف بلور پایه‌دار چیدم که صدای زنگِ در بلند شد و محمد و عطیه با یک جعبه شیرینی بزرگ وارد شدند. چهره بشاش و پُر از شور و انرژی‌شان در کنار جعبه شیرینی تَر، کنجکاوی ما را حسابی برانگیخته بود. مادر رو به عطیه کرد و با مهربانی پرسید: _ان شاء الله همیشه لبتون خندون باشه! خبری شده عطیه جان؟ عطیه که انگار از حضور عبدالله خجالت می‌کشید، با لبخندی پُر شرم و حیا سر به زیر انداخت که محمد رو به عبدالله کرد و گفت: _داداش! یه لحظه پاشو بریم تو حیاط کارت دارم. و به این بهانه عبدالله را از اتاق بیرون بُرد. ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با موضوع حجاب 🗂 قسمت اول | بخش اول ✅ حجاب در ۴۰ سال اخیر ✅ معرفی دکتر علی غلامی 🅾 منتظر قسمت های بعدی از کانال باشید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠: مقام معظم رهبری ان تنصرواالله بنصرکم 😌💚 خیلی زیبا و دلگرم کننده 💯 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دلانہ✨ رفیق! خدا تنهاترین تنهاییه، ڪه تو تنهاییات تنهات نمی‌ذاره(: 🆔@Clad_Girls