eitaa logo
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
18.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
25.8هزار ویدیو
48 فایل
تنها صداست که می ماند...... تبلیغات: @tarefeh_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز فکر امین زندگانی رو در ببینید چقدر لذت بردم از حرفاش 🥺❤️ . . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضیا دستشون به زیاد نمیرسه وگرنه اوناهم .... با اخلاق باشیم❤🌱 . . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همۀ ما این سالها شکستیم، بلند شیدم... مردیم، زنده شدیم... زخمی خوردیم، صبور شدیم... اما هرگز فراموش نکردیم جز امید چیز دیگری نمی‌تواند ما را سرپا نگه دارد ... 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیگم هیچوقت از کسی توقع نداشته باش فقط میگم اجازه نده توقعی که از آدما داری اذیتت کنه … هرجا که اذیتت کرد رها کن :) 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید تنها نقطه امن این روزهاست🌱♥️ 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرهنگ سازی👌🏻❤ روشنفکری این نیست که با بقیه صمیمی باشی با پارتنرتم صمیمی باشی حفظ چارچوب مهمه👍 . . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه رو درستش کنیم هی عوضش نکنیم..! 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با غمی بر دوش و داغی در دل از خود رفته ایم در مزن ای عشق اینجا هيچکس در خانه نیست 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذات از درون آدمه و تغییر هم نمیکنه..... . 🎼 کانال باران نیکراه👇 🎼 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
🎶🎙کـافـــــہ دکــلــمـه🎙🎶
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 #داستان_زندگی #سرگذشت_مینا_1 🎍قسمت اول من مینام دختر آخر یه خونواده 8
🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢 🪢🪶 🪢 🎍قسمت دوم من که اینو شنیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد. نیما منو نمیخواست. منی که تمام عمرمو با فکرش سر کرده بودم. حالم بد بود. شب و روزم شده بود گریه.خواهرم زهرا که همیشه سنگ صبورم بود بهم میگفت اون الان 4 ساله تو رو ندیده. اگه الان ببینت که اینقدر دختر نازو قشنگ و خانمی شدی عاشقت میشه.خلاصه نشستن و با مامانم و خالم تصمیم گرفتن که منو بفرستن اصفهان خونه خالم تا شاید بتونم تو دل نیما جا باز کنم. بابام خیلی مخالف بود و میگفت دارین کوچیک میکنین مینا رو. حرف و حدیث درست میشه باز.. ولی خالم و مامانم اصرار داشتن که چیز خاصی نیست و مینا فقط میخواد بیاد یه سر خونه خالش و این که حرفو حدیث نداره. خلاصه به هر زوری بود بابامو راضی کردن. منم به شوق دیدن نیما ساکمو بستم راهی اصفهان شدم کلی راه بود و من تمام راهو استرس داشتم که حالا چی میشه. منی که تا حالا 100 کیلومتر از روستامون دورتر نیومده بودم حالا داشتم تک و تنها و با اتوبوس میرفتم یه شهر با فاصله چند صدکیلومتر تا روستامون. وقتی رسیدم ترمینال جمشیداقا و خالم و نادیا اومده بودن دنبالم. نادیا که از من 1 سال بزرگتر بود پرید بغلم کرد و کلی خوشحال بود از دیدنم.... سوار ماشین شدیم.... +ببخشید زحمتتون دادم این موقع شب اومدین ترمینال... _چه زحمتی خاله. این همه ما اومدیم مهمون شما شدیم یه بارم تو اومدی...اقا جمشید خیلی منو دوست داشت. از همون بچگی همیشه منو میبوسید و بغل میکرد. همیشه میگفت عین نادیام براش. اون‌شب هم خوشحالیو تو چشماش میدیدم. خلاصه رسیدیم خونشون. چه خونه شیکی. یه خونه بزرگ و دوبلکس. طبقه بالا 3 تا اتاق برای بچه ها و یه اتاقم پایین برای خالم اینا. تا رسیدیم و وارد خونه شدم اول نعیم اومد پیشواز و خوشامد گفت. بعدشم رومو برگردوندمو بالاخره نیما رو دیدم. یه مرد قد بلند و چشم و ابرو مشکی. با یه لباس آستين حلقه ای و شلوارک اومد سلام کرد... تو خونه ما هیچوقت مردی اینطوری نمیگرده... از خجالت سرمو انداختم پایینو یواش سلام کردم. نیما انگار زیاد از بودنم خوشحال نبود. رفتم تو اتاق نادیا و لباسامو عوض کردم. یه بلیز و دامن زرشکی پوشیدم. قشنگ ترین لباسم بود. ولی وقتی سرو شکل نادیا و خالمو تو خونه دیدم از لباسام خجالت کشیدم. چقدر اینجا آدمای متفاوتی بودن. انگار نه انگار که اینا اون آدمای قبلن. خلاصه رفتیم سرمیز شام. خالم کلی تدارک دیده بود. شامو خوردیم و من رفتم تو اتاق نادیا خوابیدم. خواب که نرفتم البته. تمام شبو داشتم به نیما فکر میکردم. به اینکه اصلا بهم محل نذاشت. اصلا انگار منو نمیدید. به قول بابام حس میکردم خودمو کوچیک کردم..تو همین فکرا بودم که خواب رفتم. صبح به خاطر عادتی که داشتم ساعت 5 بیدار شدم. همه خواب بودن. منم برای اینکه کسی بیدار نشه تو جام موندم. دور و بر ساعت 6.30 بود که همه پاشدن. نعیم و آقا جمشید رفتن مغازه. نیمام که فوق لیسانسشو گرفته بود و تو شرکت دوست آقا جمشید کار میکرد... نادیام رفت دانشگاه. منو خالمم موندیم خونه و کلی با هم حرف زدیم.... _مینا خاله میدونی که من چقدر دوستت دارم و دلم میخواد این وصلت بشه ولی دیدی که نیما چه جور اخلاقی داره...حرف تو کلش نمیره. به خدا جمشید از بس بهش گفته که مینا پات نشسته و باید بگیریش گوش نمیده. مامانتو باباتم که زنگ زدن ما از شرمندگی نمیدونستیم چی بگیم. اون‌روزم زهرا زنگ زد گفت مینا رو ببرین خونتون شاید نیما دیدو پسندید منم گفتم چشم. خاله من هرکار از دستم برمیاد میکنم. میدونم پشت سرت حرفه. اما به خدا ما خودمونم موندیم چکار کنیم.... .... (فرداشب) 🪢 🪢🪶 🪢🪶🪢🪶 🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢🪶🪢 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️❄️در اين شب زيبای زمستونی ✨❄️آرزو می کنم ❄️❄️کلبه ی دلاتون ✨❄️همیشه باشه آروم ❄️❄️شـادی واستون ✨❄️بباره از آسمون؛ ❄️❄️مثل "برف و بارون" ✨❄️اموراتتون بر وفق ❄️❄️ مراد مثل چرخ وفلک ✨❄️بشه "گردون" شبتون قشنگ و آروم ❄️❄️