eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 ---------------------------------------------- 🌴زِ علی کسی که جدا شود... ---------------------------------------------- ⏯ ---------------------------------------------- 🌟✨پیشنهاد دانلود✨🌟 http://eitaa.com/cognizable_wan --------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ گذاشتن قرآن باز بر سر، بدون وضو در شبهای قدر 🔹 و : تماس موی بدن انسان با خط قرآن بدون وضو اشکال ندارد. 🔹 : اگر مو تابع بدن باشد (کوتاه باشد) جایز نیست و در غیر این صورت نیز بنابر احتیاط جایز نیست. 🔹 : اگر مو تابع بدن نباشد (کوتاه نباشد)، جایز است. 🌼http://eitaa.com/cognizable_wan 🌼
💐 جوانی به خدمت یکی از صالحان رسید و از او خواست که او را نصیحت کند. عارف قبول کرد، تا آنکه روزی جوان و عارف از جنگلی عبور می کردند. عارف به جوان دستور داد که نهال نورسته ای را از زمین بکند. جوان آن نهال را به آسانی از ریشه در آورد، چند قدمی که رفتند، عارف به درخت بزرگی که شاخه های زیادی داشت اشاره کرد و گفت: این درخت را نیز از جایی بر کن. جوان هر چه سعی کرد نتوانست. عارف گفت: ای جوان! بدان تخم هوا و هوس و شهوت، بغض، کینه، حسد، حرص، نفاق و همه بدی‌ها همین که در دل اثر گذاشت، مثل آن نهال نورسته است که می توانی به راحتی آن را ریشه کن کنی؛ ولی اگر او را واگذاری که تا بزرگ شود، ریشه خود را آنچنان محکم و قوی می کند که از کندن آن عاجز خواهی بود، همانگونه که این درخت بزرگ، ریشه دوانیده و کندن آن مشکل است، پس همیشه سعی کن رذائل را تا ریشه دوانیده، از درون خود بر کنی؛ وگرنه گرفتاریِ بسیاری به بار می آورد و ریشه کن کردن آن مُحال یا مشکل خواهد بود. 📗کشکول ممتاز، ص ۱۷۰. http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ این شب‌ها، شب‌های است.👇👇👇 ⏰استغاثه برای فرج در امت های پیشین ⭕️استغاثه حضرت یونس (علیه السلام): هنگامیکه یونس (ع) از ایمان نیاوردن قومش پس از سال ها بسیار خشمگین شد و آنها را ترک کرد و خداوند به واسطه این ترک اولی او را در دل ماهی و قعر دریا گرفتار کرد. با حالت پشیمانی و اضطرار خدا را یاد کرد و به توبه، استغاثه پرداخت و در پی این استغاثه خداوند او را نجات داد. ⭕️استغاثه قوم بنی اسرائیل: خداوند به جهاتی بنی اسرائیل را عذاب نمود به اینکه، ۴۰۰سال پیامبری برایشان نیامد.۲۳۰سال گذشت. خیر و برکت کم شد و مردم تصمیم گرفتند با ناله و ضجه برای فرج منجی دعا کنند. خداوند بخاطر پشیمانی عمیق آنها۱۷۰ سال باقیمانده را بخشید و حضرت موسی ظهور کرد و آنها را از دست فرعون نجات داد. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: شما هم همین گونه اید. اگر به جد دعا کردید و گریه را همراهش نمودید فرج حاصل میشود وگرنه نه... ⭕️استغاثه حضرت ایوب (علیه السلام): حضرت ایوب (ع) به بلاهای زیادی دچار شدند. از جمله: نابودی اموال، از دست دادن فرزندان، بیماری و… حضرت ایوب (ع) بر بلا صبر و شکیبایی کردند تا آنکه به سبب رنج و محنت او را سرزنش کردند. ایوب (ع) پروردگار خود را خواند... تا اینکه درهای رحمت گشوده شد. http://eitaa.com/cognizable_wan
ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زید نقل می‌کند: روزی در کنار کعبه به عبادت مشغول بودم، دختر کوچکی را دیدم که خدا را به حقّ امیرالمؤمنین علی علیه السلام سوگند می‌دهد، و نام و شخصیت امام علی علیه السلام را در قالب الفاظ و عباراتی زیبا بیان می‌دارد. شگفت زده شدم، پیش رفتم و پرسیدم: ای دختر کوچک، آیا تو خودت علی علیه السلام را می‌شناسی؟ پاسخ داد: آری چگونه علی را نمی‌شناسم در حالیکه از آن روز که پدرم در صفّین به شهادت رسید و ما یتیم شدیم، علی علیه السلام همواره از ما حال می‌پرسید و مشکلات ما را برطرف می‌کرد. روزی من به بیماری «آبله» دچار شدم، و بینائی خود را از دست دادم. مادر و خانواده‌مان سخت ناراحت بودند، که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام علی علیه السلام برد و ماجرا را تعریف کرد. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آهی کشید و شعری خواند و دست مبارک را بر صورت من کشید. فوراً چشمان من بینا شد و هم اکنون به خوبی اجسام را از فاصله‌های دور می‌بینم، آیا می‌شود علی علیه السلام را نشناخت؟!» نقل عبدالواحد: عبدالواحد بن زید نقل می‌کند که: به زیارت حج رفتم، در وقت طواف دختر پنج ساله‌ای دیدم که پرده کعبه را گرفته، به دختری مثل خود می‌گفت: قسم به آنکه به وصایت رسول‌اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم انتخاب شد؛ میان مردم احکام خدا را یکسان اجرا می‌کرد؛ حجّتش بر ولایت آشکار و همسر فاطمه مرضیه(ع) بود؛ مطلب چنین و چنان نبود. از اینکه دختری با آن کمی سنّ، علی بن ابیطالب(ع) را با آن اوصاف تعریف می‌کرد در شگفت شدم که این سخنان بر این دهان بزرگ است!! گفتم: دخترم آن کیست که این اوصاف را داراست؟ قالَتْ ذلِکَ وَاللَّه عَلَمُ الأَْعْلامِ وَ بابُ الأَْحْکامِ وَ قَسیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار وَ رَبَّانِی هذِهِ الأُْمَّةْ وَ رَأسُ الأَْئِمَّةْ، أَخُو النَّبِی وَ وَصِیهُ وَ خَلیفَتهُ ُفی أُمَّتِه ذلِکَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِین عَلِی بْنُ أَبِی طالِب گفت: او واللَّه بزرگ بزرگان، و باب احکام، و قسمت کننده بهشت و دوزخ، تربیت کننده این امّت، اوّل امامان، برادر و وصی و جانشین رسول‌اللَّه(ع) در میان امّت، او مولای من امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است. با آنکه غرق تعجّب شده بودم، با خود می‌گفتم: این دختر با این کمی سن این معرفت از کجا پیدا کرده است؟ این مغز کوچک این همه اوصاف عالی را چگونه ضبط کرده و این دهان کوچک این مطالب بزرگ را چطور اداء می‌کند؟! گفتم: دخترم علی(ع) از کجا دارای این صفات شد که می‌گوئی؟ پاسخ داد: پدرم (عمّار بن یاسر) مولا و دوست او بود که در صفّین شهید شد، روزی علی(ع) به خانه ما به دیدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابینا شده بودیم، چون ما دو یتیم را دید، آه آتشینی کشید و گفت: ما اِنْ تأوَّهْتُ مِنْ شَیی‌ءٍ رُزِیتُ بِهِ کَما تَأَوَّهْتُ لِلأَْطفالِ فِی الصَّغَرِ قَدِمْتَ ولِدَهُم مَن کانَ یکْفُلُهُمْ فِی النَّائِباتِ وَ فی الأَْسْفارِ وَ الْحَضَرِ «در هیچ مصیبتی که پیش آمده آه و ناله نکرده‌ام، مانند آنکه برای اطفال خردسال کرده‌ام. اطفالی که پدرشان مرده، چه کسی کفیل و عهده‌دار آنها می‌شود؟ در پیشامدهای روزگار و در سَفَر و حَضَر» آنگاه ما را پیش خود آورد، دست مبارک خویش را بر چشم من و برادرم مالید. سپس دعاهائی کرد، دستش را پایین آورد که چشمان نابینای ما بینا شد. اکنون من شتر را از یک فرسخی می‌بینم که همه‌اش از برکت او است. کمربند خویش را باز کرده که دو دینار بقیه مخارج خود را به او بدهم از این کار تبسّمی کرد و گفت:این پول را قبول نمی‌کنم، گرچه امیرالمؤمنین (ع) از دنیا رفته ولی بهترین جانشین را در جای خود گذاشته است، ما امروز در کفالت حضرت حسن مجتبی (ع)هستیم، او ما را تأمین می‌کند، نیازی نداریم که از دیگران کمک قبول کنیم. سپس آن دختر به من گفت: علی علیه السلام را دوست می‌داری؟ گفتم: آری. گفت: بشارت بر تو باد، تو بر دستگیره محکمی چنگ زده‌ای که قطع شدن ندارد. آنگاه از من جدا شد و این اشعار را زمزمه می‌کرد: ما بُثَّ عَلِی فِی ضَمِیر فَتی اِلاَّ لَهُ شَهِدَتْ مَنْ رَبِّهِ النِّعَمُ وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِها اِلاَّ لَهُ ثَبَتَتْ مِنْ بَعْدِها قَدَمُ ما سَرَّنی اِنَّنِی مِنْ غَیرِ شِیعَتِهِ وَ إِنْ لِی ما حَواهُ الْعَرَبُ وَ العَجَمُ. «دوستی علی در قلب هیچ جوانمردی گسترش پیدا نکرده، مگر آنکه نعمت‌های خداوندی نصیب او شده است. دوست علی علیه السلام، اگر روزگار قدمی از او بلرزاند، قدمی دیگر برای او ثابت می ماند. دوست ندارم که من از پیروان علی نباشم در عوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.» منبع: بحار الانوار ج۴۱ص۲۲۰-۲۲۱؛ب آنرا مناقب ابن شهر اشوب ج۲ص۳۳۴ http://eitaa.com/cognizable_wan
📖 🖋 نگاهم محو تختخواب‌های کوچک و گهواره‌های نازنینی شده بود که قرار بود تا هفت ماه آینده، بستر نرم خواب کودک عزیزم شود که مجید با صدایی مهربان زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! از این خوشت میاد؟» و با انگشتش، تخت کوچک و زیبایی را نشانم داد که بدنه سفید رنگش با نقش و نگارهایی صورتی رنگ، ظاهری ظریف و دخترانه پیدا کرده بود که خندیدم و گفتم: «این که خیلی دخترونه اس!» و با نگاهی شیطنت‌آمیز ادامه دادم: «من که می‌دونم پسره!» هنوز دو ماه تا تشخیص جنسیت کودکم مانده و ما همچنان به همین شوخی عاشقانه خوش بودیم. در برابر سماجت مادرانه‌ام تسلیم شد و پیشنهاد داد: «می‌خوای صبر کنیم هر وقت معلوم شد بعد تخت و کمد بگیریم؟» و من با یک پلک زدن، پیشنهادش را پذیرفتم که این روزها تفریح شیرین‌مان، گشت و گذار در مغازه‌های لوازم نوزاد و تماشای انواع کالاسکه و سرویس خواب کودک بود و هر بار به امید زمانی که دختر یا پسر بودن فرزندمان مشخص شود، بی‌آنکه چیزی بخریم تا خانه پیاده قدم می‌زدیم. هر چند در طول یک خیابان کوتاه، باید چند بار می‌ایستادیم تا درد کمرم آرام شود و مجید مدام مراقب بود تا مبادا از کنار چرخ دستفروش سمبوسه یا از مقابل ویترین پُر از مرغ سوخاری عبور نکنیم که بوی روغن و پودر سوخاری، حالم را به هم می‌زد. البته هوای لطیف و خنک اواخر آذرماه بندرعباس، فضای شهر را حسابی بهاری کرده و در میان ازدحام جمعیت، مشام جانم را خوش می‌کرد. نسیم خیس و خوش رایحه شب‌های پاییزی این شهر ساحلی، زیر نور زرد چراغ‌های خیابان و چراغ‌های کوتاه و بلند مغازه‌های مختلف، حال و هوای پرُ رنگ و لعابی به زندگی مردم داده و کنار شانه‌های مردانه و مهربان مجید، زیباترین لحظات زندگی‌ام بود که چشمم به کاسه‌های هوس‌انگیز تمر و آلوچه افتاد و دلم رفت. مجید که دیگر به بهانه گیری‌های کودک پُر نازِمان عادت کرده بود، خندید و با گفتن «چَشم! آلوچه هم می‌خریم!» نزدیک پیشخوان مغازه ترشی‌فروشی به انتظار سفارش من ایستاد. روی میز فلزی مقابل مغازه، ردیف کاسه‌های لواشک و آلوچه و انواع تمر هندی پیش چشمانم صف کشیده و دهانم را حسابی آب انداخته بودند که بلاخره یک ظرف آلوچه خوش رنگ انتخاب کردم و امانم نبود که به خانه برسیم و در همان پیاده‌روی شلوغ حاشیه بازارچه محلی، با دو انگشتم آلوچه‌های ترش را به دهان می‌گذاشتم و همچنان گوشم به کلام شیرین مجید بود که برایم یک نفس حرف می‌زد؛ از شور و شوقی که به آمدن نوزاد نازنین‌مان در دلش به راه افتاده تا تنور عشقی که این روزها با مادر شدن من، گرمتر هم شده و بیش از گذشته عاشق آرامش مادرانه‌ام شده بود. آنچنان در بستر نرم احساسات پاک و سپیدمان، پلک‌هایمان سنگین شده و رؤیای دل انگیز زندگی را نه در خواب که در بیداری به چشم می‌دیدیم که طول مسیر به نسبت طولانی بازارچه تا خانه را حس نکردیم و در تاریکی ساکت و آرام کوچه همچنان قدم می‌زدیم که ویراژ وحشیانه اتومبیلی در نور تند و تیز چراغ‌های زرد و سفیدش پیچید و مثل اینکه شیشه قفسه سینه‌ام را شکسته باشد، تمام وجودم را در هم فرو ریخت و شاید اگر دستان مجید به حمایت تن لرزانم نمی‌آمد و با چنگی که به بازویم انداخت، مرا به گوشه‌ای نمی‌کشید، از هول اتومبیلی که با سرعتی سرسام‌آور از کنارمان گذشته بود، نقش زمین می‌شدم. هنوز زوزه موتور اتومبیل را در انتهای کوچه می‌شنیدم که تازه به خودم آمدم و دیدم پشت به دیوار سرد و سیمانی کوچه، دستانم در میان دستان گرم مجید از ترس می‌لرزد و قلبم آنچنان به قفسه سینه‌ام می‌کوبید که باور کردم اینهمه بی‌قراری، بی‌تابی کودک دلبندم بود که از خواب نازش پریده و حسابی ترسیده بود که گرچه هنوز وجود قابل عرضی نبود، ولی حضورش را در وجودم به وضوح احساس می‌کردم. http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 فردي نزد سلمان فارسي آمد و پرسيد: من بر نماز شب قدرت ندارم (دلم مي‌خواهد، ولي نمي‌توانم). فرمود: روز گناه نكن (تا در شب بتواني از خواب به پا خيزي و توفيق خواندن نماز شب را بيابي.) 🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
عارفـــی را گــفتند محــبت را از ڪه آمـوختی؟ گفت از درخت شڪوفه! پـــرسیدند چگـــونه؟ 👈گفت هر موقع به او لگــدی زدم به جای تــــلافی بر ســـرم شڪوفه ریخــت! 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
✍"براي كودكانمان وقت بگذاريم" كودكان متوجه اين موضوع ميشوند... 👈بسياري از آزردگيهاي خانوادگي و ناهنجاريهاي نوجوانان و جوانان نتيجه ي عدم توجه و درك ِ معتدل و بجاي انهاست، 💠 وقتي كودك بودند، و ما نميدانستيم آنها دانشمنداني كودك اند...! 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
کودک باید انقدر از پدرومادر خوبی ومحبت دیده باشد که اخم کردن آنها برایش سخت باشد و همین اخم اوراتنبیه کند والدینی که دائم کودک را دعوا میکنند اخمشان هم تاثیری ندارد. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🔴❤️پدر مهربان انقلاب اعتبار خویش رابرای بازگشایی مساجدگرو گذاشتند وفرمودند مذهبیها بیش از هرقشری مسائل بهداشتی رارعایت میکنند.یادمان باشد با استفاده از ماسک ودستکش ورعایت فاصلۀ ایمنی در مساجد،روسپیدش کنیم.زیرا دشمنان داخلی وخارجی دوربین به دست،هرلحظه منتظر ثبت خطای انقلابیون هستند.. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃👆
~🍃✨شهید بہ قلبت نگاه میڪند اگرجایےبرایش گذاشتہ باشے مےآید... مےماند... لانہ میڪند... تا ڪند❤️🥀... ° 💚🌿 شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌱 ✨
♥️ داستان طنز و اخلاقی مردی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد . آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به " نوبت " آرد کند. مرد گفت : «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم الاغت سنگ بشود» . آسیابان گفت : «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
قرائت جزء ۱۹ قرآن کریم استاد به شیوه (سرعت تند) مدت : ۳۴ دقیقه 👇👇👇
👈مردها از زن های با مزاج بسیار گرم و شهوتی خوششان میاید نه زنی بی روح و خشک که مثل تکه ای گوشت خودش را روی تخت ول کند، سعی کنید احساسات خود را به زبان بیاورید و هات باشید تا همسرتان را دیوانه کنید. 💞http://eitaa.com/cognizable_wan
(ماه رمضان ماه بندگی خدا) مولا علی (ع) در بهترین مکان متولد شد(کعبه) در بهترین روز متولد شد(جمعه) جانشین بهترین پیامبر بود(محمد) همسر بهترین زن دنیا بود(فاطمه) پدر بهترین بچه های دنیا بود(حسن حسین) در بهترین ماه به شهادت رسید (رمضان) در بهترین شب ضربت خورد(اول قدر) در بهترین شب شهید شد(دوم قدر) در بهترین حالت بود که ضربت خورد(نماز) در بهترین حالت نماز بود (سجده) ای بهترین بهترین ها دستمان را بگیر
🔴👈🏻 بعضی می‌گویند که ما به خاطر گناهانی که داریم خجالت می‌کشیم که به در خانه خدا برویم! این ، حرف درستی نیست. 😔 البته خجالت از خدا خوب است و اگر کسی اهل شرم شد ، همین شرمش کارش را درست می‌کند و احتیاج نیست که به زبان بیاید. 😔 شرمندگی بالاترین توبه است. 🕌 شب قدر شبی است که خداوند همه را قبول می‌کند ، گفته است که همه بیایند. 📢 خداوند در شب قدر ملائک را می‌فرستد که صدا بزنند و بگویند که بالا بیایید ؛ درها تا آسمان هفتم هم باز است. 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan ✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀ملتمسین دعاروفراموش نکنیم 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسره 👦🏻به مادرش👩🏻 گفت با اين قيافه ترسناكت😏 چرا اومدی مدرسه؟😡 مادر 😞 گفت غذاتو🌭 نبرده بودی نميخواستم گرسنه😔 بمونی پسر 👦🏻 گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی😓... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید😣😔... چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه ☄✨ قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد 👫و بچه👶🏻 دار شد خبر به گوش 👂🏻👩🏻 مادر رسيد مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم😍😘 اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن😫... چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده😰 ... وقتی رسید مادر رو دفن کرده⚰ بودن و فقط 1 يادداشت📜 از طرف مادرش واسش مونده بود😖😞 : پسره عزيزم 🤗 وقتی 6سالت بود🙂 تو 1تصادف⚡ 1چشمتو 👁 از دست دادی 😞 اون موقع من 26سالم بود🖖🏻 و در اوج زیبایی بودم👄💅 و بعنوان 1مادر👩🏻 نميتونستم ببينم پسرم😿 1چشمشو از دست داده🤕 واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم😻 تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم 😽مواظب چشم مادرت باش😴😪... اشك در چشمهای پسر جمع شد😢... ولی چه دیر😓... سلامتی تمام مادرا 👱‍♀👱‍♀ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⊙مامانم 👩🏻 بابامو 👨🏻 صدا زد 🗣 که در شیشه سس رو باز کنه🍴 پدرم 👨🏻 بعد از کلی کلنجار نتونست😯 منم خیلی راحت درش رو باز کردم و گفتم : اینم کاری داشت؟؟😒 پدرم لبخندی زد و گفت☺: یادته وقتی بچه👶🏻 بودی من در شیشه🍾 رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه؟😔 بدجوری بغض گلمو گرفت..😭 سلامتی همه باباها🖖🏻👨🏻 و اما .................. ❤️___☆_____ 💕 http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️___☆______
ازامࢪوزآن‌یڪ‌نـفر ڪه‌پشٺ‌دࢪخانه‌هایـماݩ نان‌وخرمـامۍگـذاشـٺ، دیگرنیـسٺ... هماݩ‌یڪ‌نفࢪڪه‌هنـوز نمیشـناسیـمـش ... 🖤 http://eitaa.com/cognizable_wan
‼️مکروهات روزه 🔷کارهای زیر در حال روزه مکروه است: 1️⃣ ريختن دارو به چشم و سرمه كشيدن در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد. 2️⃣ انجام دادن هر كارى كه باعث ضعف مى شود. (مانند خون دادن و حمام رفتن) 3️⃣ انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مى رسد و اگر بداند به حلق مى رسد، جايز نيست. 4️⃣ بو كردن گياهان معطر. 5️⃣ کشيدن دندان و هر كارى كه به واسطه آن از دهان خون بيايد. 6️⃣ استعمال شياف جامد. 7️⃣ بدون قصد بیرون آمدن منی، شهوت خود را تحریک کند. 8️⃣ نشستن زن در آب. 9️⃣ تر کردن لباسی که در بدن است. 🔟 مسواک زدن با چوب تر. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🍃🍃🌼🍃🍃🍃 ⚠️ 🌷هرگاه عیبی در من دیدی، به خودم خبر بده 🌷نه کسی دیگر را، چون تغییر آن دست من است! 🌷کار اولت ثواب دارد و نصیحت است، 🌷اما گزینه دوم غیبت است و گناه است. 🌷چرا موقعی که چیز منفی در کسی می بینیم، 🌷جز خودش همه را خبر می دهیم⁉️ 🌷ما شهرت را با صحبت کردن در مورد یکدیگر 🌷می دانیم نه با یکدیگر‼️ 🌷جمله ای که بر یک هتل نوشته بود 🌷شگفت زده ام کرد: 🌷اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو 🌷و گرنه با خود ما بگو 🌷بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت 🌷از میانمان برود‼️ نصیحت کن اما رسوا نکن‼️ سرزنش کن اما جریحه دار نکن‼️ 🌷بهشت وعده دور از دسترسی نیست 🌷اگر بی بهانه خوب باشیم‼️ http://eitaa.com/cognizable_wan
👌 نکته 👌♥️ راز هایت را به دو نفر بگو ... "خودت و خدایت " در تنگنا به دو چیز تکیه کن... "صبر و دعا" در دنیا مراقب دو چیز باش... "پدر و مادر" از دو چیز نترس که به دست خداست... "روزی و مرگ" و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن... " رفاقت" تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش. http://eitaa.com/cognizable_wan