eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
از خواص بادمجان بادمجان به دلیل ذخیره فیبر زیادی که دارد در پیشگیری و درمان سرطان روده بزرگ بسیار موثر است. http://eitaa.com/cognizable_wan
■پرسیدم ازهلال ماه: چراقامتت خم است؟ ■آهی کشیدو گفت: که ماه محرم است! ■گفتم:که چیست محرم؟ با ناله گفت: ■ماه عزای اشرف اولاد آدم است فرا رسیدن ایام سوگواری امام حسین(ع)تسلیت باد 🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹باز این چه شورش است که در خلق آدم است 🌹باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ⚫ فرا رسیدن ماه محرم، ماه عزاداری سید و سالار شهیدان امام حسین (ع) بر دوستداران اهل بیت تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه عمر برندارم سرازاین خمار مستی که هنوز من نبودم که تو دردلم نشستی سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قسـمـت هـفـتـاد و نـهـم "کارن" وقتی با دست زدم تو گوش زهرا از خودم بیزار شدم. زهرا که با چشمای گریون نگاهم کرد و سرشو تکون داد، خواستم دستشو بگیرم اما رفت تو اتاق و در رو بست. صدای هق هق گریه ای که سعی میکرد خفه اش کنه عذابم میداد. آخه لعنتی تو که دوسش داری چرا اذیتش میکنی؟ غلط کردی اصلا دست روش دراز کردی. نمیدونی میتونه بره شکایت کنه؟ چرا دستت به حال خودت نیست؟ چرا نمیفهمی باید این شیطون لعنتی رو از وجودت بیرون کنی؟ مگه زهرا رو دوست نداشتی؟ حالا چرا داری آزارش میدی؟ حالا که به دستش آوردی و مال تو شده انقدر حماقت کردی که ازت دور شده. دست به صورتم کشیدم و رفتم تو اتاقمون. یک گلدون چینی رو عسلی کنار تخت بود که از سر عصبانیت پرتش کردم تو دیوار و هزار تیکه شد. _لعنتی!! صدای داد من و شکستن گلدون به گوش زهرا رسید اما نیومد. چیه انتظار داشتی بیاد بگه چیشد عزیزم؟طوریت که نشد؟ چقدر دلم میخواست خودمو از همین پنجره پرت کنم پایین. یک دنیا از شرم راحت میشدن. رفتم سمت تخت که پام سوخت. شیشه رفته بود تو پام و خونریزی کرده بود. شیشه رو زود درآوردم و پامو با دست محکم فشار دادم. دردش وحشتناک بود اما لبمو گاز گرفتم که صدام بیرون نره. حقته بیشتر از اینا باید سرت بیاد آقا کارن. اینکه یک درد جزئیه. نشستم رو تخت و پامو گرفتم محکم که خون نیاد. اون شب لعنتی با درد و کلافگی گذشت و صبحش نرفتم شرکت. به همکارم زنگ زدم گفتم برام مرخصی رد کنه واقعا نمیتونستم برم. ساعت۹بود اما زهرا هنوز بیدار نشده بود. دور پام پارچه بسته بودم. میدونستم بخیه میخواد اما بستمش تا فقط خون ریزی نداشته باشه. واقعا میسوخت و دردش امونمو بریده بود. رفتم دم در اتاق محدثه و در زدم. آروم درو باز کردم و از صحنه ای که میدیدم اشک تو چشمام جمع شد. زهرا، محدثه رو گرفته بود تو بغلش و دست دیگش رو قلبش بود.سرش رو زمین بود و بازوش شده بود بالش محدثه. غرق خواب بودن و زهرا انقدر معصومانه تو خودش جمع شده بود که دلم یک لحظه آتیش گرفت. لعنت به من که همچین دختریو آزار دادم. من لیاقتتو نداشتم زهرا تو میتونستی با بهترینا باشی. اما شانس بدت من اومدم سراغت و عاشقم شدی. رفتم بیرون و صبحونه درست کردم خودمم رفتم درمانگاه تا پامو پانسمان کنه. اول بخیه زد و بعدم پانسمان. به خونه که رسیدم دیدم صبحونه دست نخورده است و زهرا هم نیست. بهش زنگ زدم که پیامک داد. "اومدم خونه مامانم تا شب میام." ترسیدم که به دایی بگه اونوقت بدبختم. اما با خودم گفتم:اون دختر انقدر ماه و فرشته است که این چیزا حالیش میشه. مثل تو دیوونه و مردم آزار نیست. تا شب یا پای تلوزیون بودم یا پشت پنجره. ناهارم نخوردم. فکر کنم زهرا وقتی اومد که من خواب بودم رو کاناپه. چون صبح‌که بیدارشدم پتوی نازکی روم بود. خدایا این دختر فرشته اس کاش لایقش باشم. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹قسـمـت هـشـتـادم صبحونه آماده بود و زهرا هم فکر کنم تو اتاق محدثه بود. چند لقمه خوردم و راهی شرکت شدم. تو شرکت و موقع کار همش حواسم به گندی که زدم بود. خیلی حالم از خودم بهم میخورد. از طرفی دل نداشتم ناراحتی و اشک عشقمو ببینم از طرفیم چادر سر کردن و دین و ایمان مسخره اش اذیتم میکرد. آره من مسلمون نشده بودم چون هیچی از دین اسلام نمیدونستم. نمیدونستم چه چیز خوبه و چه چیز بد. کسی نبود که یادم بده. نه پدر، نه مادر. به این امید با زهرا ازدواج کردم که شاید اون بهم یه چیزی یاد بده که به اسلام علاقه مند بشم اما..متاسفانه خودم خراب کردم رابطمون رو. و چقدرم پشیمونم از این کارخرابی. ساعت کاریم که تموم شد، باخودم گفتم یک عذرخواهی ساده به یک شاخه گل نیاز داره. باید تموم کنم این قهر و سرد بودن رو. هرچند زهرا با من قهر نمیکرد فقط من دامن میزدم به مشکلاتمون. به خودم گفتم:آخه آدم عاقل، عشقت تو زندگیته چرا داری کار و از این بدتر میکنی؟ چی میخوای دیگه؟ تنها خواسته ام برداشتن حجابش بود که به هیچ عنوان نمیتونستم حریفش بشم. خلاصه رفتم یک شاخه گل رز سرخ خریدم با یک آویز دوستت دارم و راهی خونه شدم. دیدم دست خالی بده یک جعبه شیرینی تر هم گرفتم و رفتم. ماشین رو تو ‌پارکینگ گذاشتم و زنگ واحد رو زدم. اما کسی جواب نمیداد. نگران شدم یعنی کجا رفته؟ کلید انداختم و رفتم تو. جلو در خونه که رسیدم صدای گریه محدثه رو شنیدم. نمیدونم چرا اما اولین چیزی که به زبون آوردم این بود. "یا اباالفضل" با کلید در رو باز کردم و رفتم تو. دویدم سمتی که محدثه گریه میکرد. رو تختمون دراز کشیده بود و از گریه سرخ شده بود. بغلش کردم و زهرا رو صدا زدم. _زهرا؟؟زهرا کجایی بچه غش کرده! دیدم صدایی از زهرا هم نمیاد. جعبه شیرینی و گل رو گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون که ناگهان پای زهرا رو دیدم تو آشپزخونه. رفتم جلو تر و دیدم بیهوش افتاده رو زمین سرد آشپزخونه. _واااای خدا‌. رفتم جلو و تکونش دادم. _زهرا؟زهرا جان پاشو عزیزم. زهراخانم، خانمم، خانمی، عزیزدلم..پاشو خانم من تحمل ندارم. قلبش خیلی ضعیف میزد. تنها چیزی که به ذهنم رسید اونموقع، زنگ زدن به اورژانس بود. محدثه هم هی گریه میکرد و نمیتونستم بزارمش زمین. تا اورژانس برسه با هر بدبختی لباس تن زهرا کردم و آوردمش رو مبل. وقتی گذاشتنش رو برانکارد و بردنش، پشت سرشون با ماشین راه افتادم. اول محدثه رو گذاشتم خونه زن دایی و گفتم من و زهرا یک جایی کار داریم محدثه تا صبح پیشتون بمونه. زن دایی هم با بهت و حیرت قبول کرد. رسیدم بیمارستان و فهمیدم زهرا رو بردن آی سی یو. سرم داشت گیج میرفت. یعنی چی خدا؟ زهرای من چرا باید اینجا باشه؟ مگه چش شده یهویی؟ دکترش که اومد رفتم باهاش حرف بزنم. گفت:بیاین اتاقم لطفا. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹قسـمـت هـشـتـاد و یـکم با عجله رفتم اتاقش. _آقای دکتر خانمم چش شده؟چه اتفاقی افتاده خواهش میکنم بگین. _اول شما بشینین آروم باشین تا خدمتتون عرض کنم. نشستم و منتظر شدم حرف بزنه. _ببینین خانم شما دچار بیماری قلبی بودن. الانم حمله خفیفی بهشون وارد شده و متاسفانه سکته کردن. اما خفیف.. _یعنی چی آقای دکتر؟ الان حالش خوبه؟ _حال خانمتون خوبه اما نه زیاد. باید مدتی تحت درمان و نظر ما باشن تا حالشون بهتر بشه. _تو ای سی یو؟ _بله. _اونوقت..حالش خوب میشه؟ _بله بهتر میشن اگه خدا بخواد.الانم از دست شما جز دعا کاری ساخته نیست. _بچه اش چی؟ نمیتونم بیارمش اینجا؟ _نخیر آقا بهتره فرزندتون رو مدتی جایی بزارین تا همسرتون شرایط بهتری پیدا کنن. رفتم تو فکر. زهرا ناراحتی قلبی داشته و به من چیزی نگفته. _متاسفانه از اونجایی که پیداست خانمتون راجب به ناراحتی قلبیشون چیزی به شما نگفتن. سرمو تکون دادم و بلند شدم‌. _ممنون دکتر بااجازتون. از اتاقش بیرون رفتم و رو صندلی نزدیکی نشستم. خیلی حالم خراب بود. واقعا نمیدونستم با این من قدر نشناس چیکار کنم؟ دلم میخواست زهرا انقدر کتکم میزد تا اینکه موضوع به این مهمی رو ازم پنهون میکرد. کم کم همه باخبر شدن و میومدن عیادت. زهرا یکبار به هوش اومده بود ولی نذاشتن من باهاش حرف بزنم‌. دیدار هام خلاصه میشد به یک شیشه بزرگی که بین من و زهرا کشیده شده بود. محدثه پیش زندایی موند و منم صبح تا شب که سرکار بودم، شبا میومدم بیمارستان و رو صندلی خوابم میبرد. خیلی روزای سختی بود به علاوه اینکه حق دیدن زهرا رو هم نداشتم. ادامه دارد.. http://eitaa.com/cognizable_wan
برای سلام الله علیه در منابع ،همسر پیامبراعظم صلی الله علیه و آله وسلم:   حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ، ثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحَجَّاجِ، ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارٍ، عَنْ مَیْمُونَةَ، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْجِنَّ تَنُوحُ عَلَى الْحُسَیْنِ. شنیدم که بر حسین نوحه خواند.   📚المعجم الکبیر للطبرانی،ج3،ص131،ح2868 ط مکتبة ابن تیمیة  
✨﷽✨ ✅محبتت را ابراز کن ✍بزرگی می گفت: «قلب زن، پارچه ای است که زود پاره می شود و زود هم رفو می شود». نشاط و سرزندگی زن، به محبت مرد وابسته است. زن، عشق و احساساتش را با کلمات بیان می کند و نیاز دارد که با شنیدن کلمات، عشق و احساسات را از دیگران دریافت کند. زن، به نرمش و کلمات محبت آمیز، نیاز دارد؛ ولی مردان با رفتار و عمل، عشق و احساسات خود را بیان می کنند. نیاز عاطفی زن، این است که جمله دوستت دارم را چندین و چند بار از زبان همسرش بشنود و از این طریق، به آرامش روحی و اعتماد به نفس دست یابد. یکی از خصوصیات مردان، این است که کمتر احساسات و عواطف خود را بروز می دهند و بنابراین، در ابراز محبت خود به همسرشان، کمی با مشکل مواجه می شوند؛ ولی اگر مردان به تفاوت های موجود بین زن و مرد توجه داشته باشند و بدانند که با کمی ابراز محبت، به گرمای زندگی خود می افزایند، با کمی تلاش، احساسات خود را بروز خواهند داد. ✨امام صادق علیه السلام می فرماید: «یکی از اخلاق پیامبران، این است که نسبت به همسران خود محبت دارند» 📚بحارالانوار، ج 104، ص 236 ✨ همچنین پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «این که مرد به زن بگوید دوستت دارم، هرگز از قلب زن بیرون نمی رود» 📚کافی، ج 5، ص 569 پس یادمان باشد که:کلمه 💕دوستت دارم💕 معجزه ها می کند ┏━✨⭐🌹✨🌟🌸☀️✨━┓🌸🌸http://eitaa.com/cognizable_wan ┗━✨⭐🌸✨🌟🌹☀️✨━┛