✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت نــود و پنـجــم
_مامان؟نمیخواین چیزی بگین؟
مامانم سکوت کرده بود و از خجالت سرش رو پایین انداخته بود.
_مامان جون من شما رو مثل مامان خودم دوست دارم باور کنین.
بعد لبخندی بهش زد که خودم کیف کردم.
خوشحال بودم که همچین همسر خانوم و مهربونی دارم. به وجودش افتخار میکردم و بهش می بالیدم.
_من..من شرمندتم عروس گلم. خیلی حرفا پشت سرت زدم و مطمئنا خیلی چیزا شنیدی برای همین..پشیمونم.
زهرا دست مامان رو فشار داد و گفت:دشمنتون شرمنده مامان جون. من از شما کینه ای به دل ندارم فقط دلم میخواست تو این شب قشنگ هیچکس با کسی دعوا و خصومت نداشته باشه.
خلاصه روبوسی کردن و آشتی کردن.
همه با خوشحالی رفتن سراغ کادو ها و زهرا هم اعلام کرد کادوها رو.
بعد باز کردن تموم کادو ها، زهرا گفت:اولا ممنونم از همه شما که قدم رنجه کردین و اومدین تو جشنمون شریک باشین.
دوما خواستم بگم که من از زندگیم خیلی راضیم و افتخار میکنم به داشتن همچین خانواده خوب و صمیمی.. فقط الان، اینجا جای خواهرم..محدثه جون خالیه.
دلم خیلی براش تنگ شده و دوست داشتم اونم پیش ما بود.
یک قولیم که پیش خودم به خدا دادم این بود که از دخترش به نحو احسن مراقبت کنم و نزارم آب تو دلش تکون بخوره.
همه شروع کردند به دست زدن و من و زهرا رفتیم تو آشپزخونه برای تقسیم کیک ها.
_زهرا؟
برگشت سمتم و گفت:جانم؟
نگاهش رو به جون میخریدم. محو صورت و نگاهش بودم که گفت:جان؟؟؟
_زهرا من.. به داشتنت افتخار میکنم.
لبخندی به روم پاشید و گفت:حالا یه سوپرایزم دارم برات که بیشتر افتخار کنی بهم.
با ذوق گفتم:چی؟چی؟
سرشو پایین انداخت و گفت:تو به زودی پدر میشی..
هنگ کردم.. باورش برام سخت بود که زهرا باردار باشه.
از خوشحالی زبونم بند اومده بود و قادر به حرف زدن نبودم.
_چی؟؟ زهرا؟؟تو؟؟
_نه عزیزم ما.. ما داریم بچه دار میشیم.
از ذوق چشمام پر اشک شد و ته دلم خدا رو شکر کردم.
دستش رو گرفتم و فشار دادم.
_حالا فهمیدم دلیل اون تکرار خوابی که میدیدم چیه؟
_کدوم خواب؟
_من خواب میدیدم که تو یک باغ بزرگیم و یک خانم نورانی نوزاد کوچیکی رو بهم میده و از اون طرف مردی سوار بر اسب میاد جلوم و منم از خواب میپرم.
_خب؟
_اون خانمه حضرت زهراست و اون بچه محدثه من..اون مرد اسب سوار هم حضرت اباالفضل.
محدثه رو حضرت فاطمه بهم دادن منم اسم این بچه ای که تو راهه رو میزارم فاطمه.
حضرت اباالفضل هم که زندگیمو نجات داد از بلایی که ممکن بود سرم بیاد.
دلم آروم گرفت وقتی زهرا آروم سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت:خیلی خوشحالم از اینکه دارمت اباالفضل.
منم بالبخند روی موهاشو بوسیدم و گفتم:منم بهت افتخار میکنم خانوم خونه ام. دوست دارم عزیزم...
دوستـت دارم را بایــد هر از گاهـــی
آرام گفـــت
تاصدای عشق شنیده شود.
💥پـایـان
http://eitaa.com/cognizable_wan
رمان جدید ما❤️
" #قلبم_برای_تو "
نویسنده :سید مهدی بنی هاشمی
تعداد پارتها:35
👇👇👇👇
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🚨#قسمت_اول
.
قلبم برای تو.... -سهیل...سهیل اونجا رو نگاه کن...نوشته ثبت نام راهیان نور...به نظرم بریم بد نیستا..
-ول کن بابا جون عزیزت...کجا بریم اخه با این بسیجی مسیجیا؟!😐
-ای بابا تو هم که همش ضد حالی😑.میریم سر به سرشون میزاریم میخندیم دیگه😆
حسن تو نظرت چیه؟؟😯
-من حرفی ندارم وحید جان اگه داش سهیل بیاد منم میام
-سهیل بیا بریم دیگه😕سه تایی خوش میگذره ها😄
-نمیدونم...بیا اول یه سر بریم تا محل ثبت نامش اگه پولی مولی باشه من نمیام...از الان گفته باشم...برا رفتن تو خاک و خل من پول بده نیستما😐
-باشه بریم...زده به دفتر بسیج مراجعه کنید...فک کنم بدونم کجاست.
-باشه...بریم
.
-سلام -سلام العلیکم...بفرمایین
-علیکم السلام برادر 😆😆خوبی اخوی؟!
-الحمدلله..شما خوبید؟؟ بفرمایید؟؟
-خوبی ما که برا کسی مهم نیست...شماها باید خوب باشید😂😂
میخواستیم بپرسیم کی میپرین؟!
-ببخشید...متوجه نشدم...میپریم؟؟
-اره دیگه...کی از ظلمات دانشگاه به سمت نور میپرید 😂😂
-فک کنم منظورتون تاریخ اعزام راهیان نوره؟!
-افرین به ادم چیز فهم...اره همون...کی قراره برید؟؟
-اگه عمری باقی بمونه ان شا الله هفته بعد -خب شرایطش چیه؟؟ خلوص نیت میخواد؟!😂
-شرایط خاصی که نداره فقط ثبت نام و تعهد اخلاقی رو پر کنین.
-باشه...مشکلی نی...ما اخلاقمون به این خوبی😁
-پس فعلا خدافظ...بعدا مزاحم میشیم.
-یاعلی...خدا نگهدار
.
-علی کی بودن اینا...صدا خندشون تا اون اتاق میومد؟!
-اومده بودن راهیان ثبت نام کنن
-اوه اوه...پس امسال با اینا داستان داریم😐
-به دلت بد راه نده...همینکه اومدن ثبت نام یعنی شهدا صداشون زدن☺
-لا اله الا الله...امیدوارم همه چی به خوبی ای که تو میگی باشه😐
.
.
🔮
-مریم شنیدی دانشگاه میخوان راهیان نور ببرن؟؟
-اره زهرا..خیلی دلم میخواد بیام ولی مامانم میگه نرو که گرد و خاک اونجا برات خوب نیست😔..باید از دکترم اجازه بگیرم 😕
-خب کار نداره که بعد دانشگاه یه نوبت بگیر باهم بریم اگه اجازه داد کتبا بنویسه که مامانت قبول کنه.
-باشه...خدا کنه قبول کنه 😔
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
.
#قسمت_دوم
.
یک هفته بعد
.
سهیل بدو که جا نمونیم...
باشه بابا الان میام...مگه بدون ما جرات دارن جایی برن😀
-اینایی که من دیدم سایه مارو با تیر میزنن چه برسه منتظرمون بمونن😆
-اونوقت ما سایشونو با شمشیر میزنیم😂😂
.
-سلام اخوی..تقبل الله... اتوبوس ما کدومه؟!
-علیک سلام...اتوبوس شماره دو..بفرمایین
-بخوایم شماره یک بشینیم چی؟!😯
-شماره یک ماله خواهرامونه ...
-یعنی شما یه اتوبوس خواهر دارین؟؟😂
اونوقت ما که خواهرمون نیومده چیکار کنیم ؟؟😕
-لا اله الا الله...بفرمایین ساکاتون رو سریع تر بزارید که باید حرکت کنیم😐
.-باشه...اینم به خاطر شما...😆
.
سوار اتوبوس شدیم و یه راست رفتیم آخر اتوبوس و با بچه ها شروع کردیم به خوندن انواع آهنگ ها و ترانه ها تا خود دوکوهه..صدای نچ نچ بچه بسیجیا بلند شده بود 😅
ما این ته اتوبوس آمنه آمنه میخوندیم و میرقصیدیم اونا جلوی اتوبوس با نوای کاروان میخوندن و سینه میزدن...توی اتوبوس یک وضعی شده بود که بیا و ببین...چند بار بهمون تذکر دادن ولی گوشمون بدهکار نبود 😃
.
.
.
-حاجی اینا آبروی اردوی مارو میبرن...
-خب چیکارشون کنیم؟؟کاری نمیشه کرد الان
-من میگم برشون گردونیم😐
-خدا رو خوش نمیاد سید...تا اینجا اومدن بزار این چند روزم بمونن...مهمون شهدان...
-من نمیدونم...پس هرچی پیش اومد مسئولیتشون با شما.به من ربطی نداره...
-ان شاالله چیزی نمیشه...
-خود دانید...
.
چند روز اول اردو گذشت و ماهم صحبت شیطنت هامون تو کل اردو پیچیده بود.
همه بچه های کاروان میگفتن امسال راهیان نور با وجود اینا اصلا حال و هوای سابق رو نداره...
شبها موقع خاموشی بلند بلند میخندیدیم و جشن پتو میگرفتیم...
روزها هم که توی اتوبوس برنامه بزن و بکوب داشتیم و از غذا و خوراکیها هم همیشه انتقاد میکردیم..
چندین بار اومدن بهمون تذکر دادن ولی گوش هیچکدوممون بدهکار نبود...چون ما به این بهانه اومده بودیم تفریح کنیم...
خلاصه همه از دستمون کلافه شده بودن و ناراضی بودن..
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سلوک_عاشـورایی
🔰 #علامه_طباطبایی روزی در یکی از مجالس روضـه شرکت کرده بودند، شخص حرّاف و لودهای که علامه را نمیشناخت در حضور ایشان شروع کرد به لودگی کردن و حرفهای بیربـط زدن؛ و توجه نداشت این آقایی که حضـور دارد حضرت علاّمه طباطبایی است؛ چرا که علامه، بسیار کم حرف بود و ظاهر بسیار معمولی و متعـارفی داشت.
🔻بعد از آنکه به آن شخص میگویند: آقا! حداقل امروز که حضرت علامـه طباطبایی حضور دارند، مراعات کنید و در محضر ایشان مودّب باشید و درست صحبت کنید!
🔻او میپرسد: حضرت علاّمه طباطبایی ایشـان هستند؟ می گویند : بله !
بعد آن بنده خدا می گوید: من خیـال کردم ایشان مرثیهخوان است. فکر نمیکردم، #علامه_طباطبایی، ایشان باشند.
🔰علامه با شنیـدن این سخن میفرمایند: «ای کاش من مرثیـــهخوان حضرت سیدالشهــدا علیهالسـلام بودم! من حاضرم همه این سالیانی که مشغول درس و تالیـف و فعالیتهای علمی بودهام بدهم و ثواب یـک جلسه مرثیـهخوانی ابا عبدالله الحسیــن را به من بدهنـد».
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰 علائم #زخم معده:
درد سوزش،
آروغهای ترش،
اتساع شکم،
حالت تهوع،
استفراغ،
ترشح زیاد از حد بزاق دهان،
بی اشتهایی،
لاغری،
اسهال وکم خونی،
تیرگی مدفوع،
و در صورتی که زخم در ناحیه مری باشد ناحیه حفره گردن دردناک میباشد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه رهبری چیست؟
رهبر انقلاب مشکلات مردم را نمیبینه؟
چرا رهبر انقلاب کاری نمیکنه؟
این سوالات را بارها شنیدیم
حالا جوابش را از زبان خود رهبر انقلاب بشنوید...!
این ویدیو را به دوستان خود هم اشتراک کنید
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
❤️ *به نکات مثبت همسرتان فکر کنید*
🔸 وقتی همیشه به ایرادهایی كه همسرتون داره فكر كنید، روز به روز بیشتر ازش دور میشید.
اما...
🍃 اگر همیشه به نکات مثبتش فکر کنین اونوقت هر روز بیشتر از دیروز براتون عزیز میشه
✍️ لیستی از خوبیهای همسرتون تهیه کنین و بزنین کنار آینه اینطوری هم خودتون هر روز می بینید و هم شوهرتون با دیدن نقاط مثبتش خوشحال و برای انجامش تشویق میشه
✅ همه ما باید به این مسئله فکر کنیم که تمام انسانها خوبی و بدی رو با هم دارن و هیچ انسانی کامل نیست و اینکه میگن زن و مرد کامل کننده هم هستن مصداق همین موضوعه.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
🕌 کربلایی شدن ، به حرف و ادعا نیست
👈 به عمل و بروز در رفتار است .
🕌 کربلایی شدن یعنی :
🇮🇷 با خانواده ، خوب بودن
🇮🇷 با فامیل ، صله رحم کردن
🇮🇷 با پدر و مادر ، مطیع بودن
🇮🇷 با مردم ، مهربان بودن
🇮🇷 با همسر ، عاشق بودن
🇮🇷 با نامحرم ، سنگین و مغرور بودن
🇮🇷 با کودکان ، بازی کردن
🇮🇷 با بزرگترها ، متواضع بودن
🇮🇷 با فقرا ، همدردی کردن
🇮🇷 با علما ، احترام و کسب علم کردن
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 شما جوانهای مطالبه گر ،
👈 باید سنت های غلط را نقض کنید .!
🌸 بعضى از تصورات و سنت هاى غلط ،
🌸 مانع از رواج ازدواج جوانها می شود .
🌸 شما که جوانید و مطالبه گرید ،
🌸 باید با این سنتهاى غلطى که ،
🌸 سد ازدواج هستند ، مبارزه کنید .
🌸 بایستى با حرف و عمل آنها را نقض کنید ؛
http://eitaa.com/cognizable_wan
🇮🇷☀️☀️☀️
☀️☀️☀️
☀️☀️
☀️
🌸 یکی از عوامل آرامش جوانان خصوصا پسران
👈 داشتن حجاب کامل توسط دختران است .
🌸 از زیبایی ، اندام ، برجستگی بدن ، مو ،
🌸 لباس های براق و روشن و آرایش زنان و...
🌸 شهوت فعال مردان ، تحریک می شود
🌸 و مانند آب جوش ، به جوشش در می آید ؛
🍎 در حجاب مثل حضرت فاطمه باشیم ؛
👈 ایشان که بانوى زنان بهشتى اند ؛
🍎 مقنعه ای بلند داشتند ،
🍎 که تا بازوانشان را می پوشاند .
☀️http://eitaa.com/cognizable_wan
☀️☀️
☀️☀️☀️
🇮🇷☀️☀️☀️
💞 اینکه دخترها بگویند
👈 ما هنوز آمادهی ازدواج نشدهایم
💞 یا پسرها بگویند
👈 ما هنوز عقل زندگی نداریم ،
💞 اینها ، حرفهای منطقی ای نیستند .
💞 بهانه های قابل قبولی نیستند .
💞 جوان ها ، اتفاقا خیلی آمادگی هم دارند
💞 منتهی این ازدواج ،
💞 یک مسئولیت پذیری است .
💞 و این حس گریز از مسئولیت ،
💞 مقداری مانع ازدواج آنان می شود ؛
💞 و بقیه چیزها ، بهانه است .
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 هشت سنت غلط در ازدواج
🔥 مهریه سنگین
🔥 جهیزیه سنگین
🔥 تجملات زیاد
🔥 اسراف
🔥 گرفتن هتل و سالن پرخرج
🔥 خرید از مکان های گران
🔥 به رخ کشیدن ثروت ها
🔥 لباس عروس گران قیمت
http://eitaa.com/cognizable_wan
به چه سمتی میرویم که ؛
بی حیایـی = مُــــــــد...
بی آبرویی = کــــــلاس...
دود = تفریــــــح...
گرگ بودن = رمـــز موفقیت..
بی فرهنگی= فــــــرهنگ...
رابطهبانامحرم= روشنفکری..
خوردن حق دیگران= زرنگی..
پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ..
ای اشرف مخلوقات خدا ؛
به کجا چنین شتابان؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محرم و عزاداری حسینی در هند😭😭
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه لحظه این تعقیب و گریز طنزه😄😄😄
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظم کوچولوهای ورزشکار چینی دیدنیه
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های رهبری که سانسور شد!
🔹در ارتباط تصویری رهبر معظم انقلاب با جلسه هیئت دولت، بخش های مهم و حیاتی از فرمایشات ایشان، کمتر مورد توجه رسانه ها قرار گرفت.
📌این سخنان مهم را از دست ندهید و منتشر کنید.
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
#کودکانمهدوی
بچههایتان را با خودتان به مجالس عزای سیدالشهدا(ع) ببرید که معنویت آن مجالس فرزندانتان را جذب میکند چرا که این محفل تردد ملائکه است و بدون شک در تربیت دینی آنها موثر خواهد بود.
🏴 http://eitaa.com/cognizable_wan
كسى که گودها برایش کمر خم کردند
او مبنا و معنای آزادگی و مردانگی بود
مردم ایران در طول سالیان گذشته قهرمان بسیار دیدهاند، اما تنها غلامرضا تختی را جهان پهلوان نامیدند...
5شهریور زادروز جهان پهلوان تختی نماد اخلاق و مروت و پهلوانی و مردمداری و روز ملی کشتی گرامی ♥️
http://eitaa.com/cognizable_wan
چند شاعر را فرا میخوانند که بیایید برای خانه کعبه که پارچه مشکی روی آن انداخته بودند شعر بگویند: همه شعرشان را سرودند واستاد محمدحسن ژولیده هم این شعر را سرود: (با تلخیص)
عالم همه مست از گل رخسار حسین است
ذرات جهان در عجب از کار حسین است
دانی که چرا خانه حق گشته سیهپوش
یعنی که خدای تو عزادار حسین است
جن و ملک و حور و پری در طلب فیض
مامور پذیرایی زوار حسین است
دانی که خرید از دل و جان، جان ِ جهانی
با دادن جانی به جهان کار حسین است
هر کس به جهان گشته گرفتار نگاری
عمری است که ژولیده گرفتار حسین است
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺حضرت آقا میفرمایند:
🔸 « وقتی انسان نقطه مقابل را نگاه میکند، یک جبهه را میبیند.
🔸 ما در مقابلمان جبههی فرهنگی، سیاسی غرب وجود دارد؛ که در دل این جبهه،
🔻 باز یک جبهه سرمایهداری خطرناک و آدمخوار وجود دارد،
🔻 باز در کنار این؛ یک جبهه صهیونیستی با اهداف مشخص وجود دارد.
🔻 باز در کنار این جبهه، جبههی ارتجاع فکری و خوکصفتی وجود دارد.
☣ سلاطین و متولیان امور خیلی از حکومتها که زندگی حیوانیتشان مثل خوک و اهدافشان، اهداف دشمنان و فکرشان متحجر که اینها همه یک مجموعهای را تشکیل دادند، در مقابل ما؛ یک جبهه هستند.»
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*آقایون بخونن*
🔴 *حواست_پرت_نباشد*
آقای عزیز! همسرت رادیو نیست تا صحبت میکند، میگویی: "بگو میشنوم" و حواست به گوشی 📵 موبایل یا تلویزیون 📺 باشد!
لطفاً برای ده دقیقه هم که شده فقط به همسرت گوش بده و به چهرهاش با دقّت #نگاه کن!
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی یعنی:
بخند هرچندغمگینی،
ببخش هرچند مسکینی،
فراموش کن هرچند دلگیری"
این گونه بودن زیباست هرچند آسان نیست.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت_سوم
.
🔮از زبان مریم...
.
سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم...
خیلی استرس داشتم...
در مورد راهیان نور خیلی چیزا شنیده بودم ولی به خاطر مشکلم تا حالا فرصت نشده بود که برم.
بابا و مامانم تا کنار اتوبوس برای بدرقم اومده بودن و به مسئولای اردو کلی سفارش میکردن که حواسشون بهم باشه😕
.
-دخترم قرصاتو یادت نره ها😯
-باشه مامان...چند بار میگی...حواسم هست😧
-اخه تو خونه همش من باید یادت بیارم 😑..زهرا جان تو که کنارشی حواست بهش باشه.
-باشه خاله...حواسم هست...اگه قرصاشو نخوره باهاش حرف نمیزنم 😅
-امان از دست تو دختر😃...خلاصه میسپرمتون به خدا...
.
با زهرا همون اولای اتوبوس نشستیم و تا خود دوکوهه دوتایی با هم مداحی گوش دادیم و حرف زدیم...
بعضی اوقات تکون خوردنهای اتوبوس حالم رو بد میکرد و سرگیجه بهم دست میداد که زهرا با مسخره بازیاش کاری میکرد حواسم پرت بشه...
.
مریم اون کوه رو ببین شبیه توهه 😆😆
-چرا حالا شبیه من -هم خشکه 😂هم عبوسه 😀 هم یه جا نشسته هیچی نمیگه 😂😂
-حالا ما شدیم خشک و عبوس دیگه 😐
-از قبل هم بودین خانمم 😊
-ااااا...اینجوریاست😑
-حالا نمیخواد ناراحت شی 😁خودم یه دوره کلاس فشرده میزارم برات که قشنگ تره تر بشی مثل نون خامه ای😛😛
-برو برا ع.. کلاس بزار 😒
-خخخخ 😀😀
.
-زهرا اونجا رو نگاه کن😐
-چیو؟!
-اتوبوس بغلی 😐
-ااااا...اتوبوس برادرانه دانشگاه ماست☺...خب چیه مگه؟؟😯
-خسته نباشی 😑منظورم پنجره آخرشه خنگول 😑
-آهااااا....اااااا...بسم الله...اون پسرا چرا شکلک در میارن 😐
-فک کنم حالشون خوش نیست 😑
-قیافشو ببین مریم...شبیه میمونه 😆😆😀
-عیبه 😑پرده رو بکش...هرچی نگاه کنی پر روتر میشن
-باشه...اصن مگه آدم قحطه من به اونا نگاه کنم 😐
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت_چهارم
.
رفتیم تا رسیدیم به دوکوهه..
از همون اول همه چیز برام قشنگ بود و تازگی داشت☺
تانک های وسط میدون دوکوهه
حسینیه حاج همت...
ساختمونهای دوکوهه...
همه چیز شبیه عکسهایی بود که دیده بودم...
حس میکردم تو خوابم...
یه حس خوبی داشتم...
غروب بود و باد خنکی تو حیاط دوکوهه میپیچید...
کم کم صدای اذان بلند شد و حرکت کردیم سمت حسینیه حاج همت...
داشتیم میرفتیم که زهرا گفت:
-مریم بیا بریم با اون تانکها یه عکس بگیریم...
-باشه بریم ولی سریع تر که به نماز برسیم...
-باشه...یه عکسه دیگه همش😊
-زهرا...زهرا...وایسا...اونجا رو؟؟
-باز چی شده؟؟😯
-اون سه تا پسرا که شکلک در میاوردن رو تانکها وایسادن دارن عکس میگیرن😐..ولش کن عکسو...بریم بعد نماز میگیریم...
-بابا بریم جلو ما رو ببینن خودشون میرن کنار دیگه😕
-نه... ولش کن زهرا...تو اینا رو نمیشناسی...😑
-باشه...فعلا که شما هرچی میگی ما میگیم چشم 😐
.
.
🔮از زبان سهیل
یا حسین...اینجا کجاست؟!پادگانه؟!
-فک کنم زندان آوردنمون داش سهیل 😂
بچه ها میگم بریم یه دور بزنیم تو حیاطش
باشه...اوه اوه اون تانکا رو اونجا ببین وحید...خوراک سلفیه ها😜
در حال صحبت باهم بودیم که صدای مسئول کاروان اومد...
برادرا از سمت راست من برن خواهرا از سمت چپ...
.
آقا مگه با شما نیستم بیایین سمت راست؟!
-با مایی اخوی ؟!😯
-بله😐
-اخه گفتی برادرا فک کردیم با داداشاتونی😂😂
-لااله الا الله...حرکت کنین سمت حسینیه الان اذان میزنن...
-چشم حاج آقا😁
.
-ولش کن سهیل تا اینا نماز بخونن بریم عکسمونو بگیریما
-باشه..بریم...
-آقا اینجوری نمیشه....بریم رو تانک😆
-نردبون نداره؟؟ نیوفتیم توش؟؟😨
-نترس حسن جان...بیوفتی صدا میخوری 😂😂
.
-بچه ها؟!
-جان داش سهیل؟؟
-اون دخترا رو...فک کنم میخوان بیان طرف تانک...بریم پایین که معذب نباشن...
-ول کن بابا...فوقش بیان با هم عکس میگیریم 😂😂
-تو آدم نمیشی😑...خب هیچی...فک کنم منصرف شدن...برگشتن
-رفتن نمازشونو سریع تر بخورن سرد نشه 😂
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
قسمت_پنجم
.
🔮از زبان مریم
روز دوم وارد فکه شدیم
از خاک رملی فکه خیلی چیزها شنیده بودم...
محل پر کشیدن شهید آوینی...
خیلی دوست داشتم فکه رو ببینم...
همین که نزدیکه ورودی فکه شدیم من و زهرا کفشامون رو کندیم و بدون کفش شروع به راه رفتن روی رمل های گرم فکه کردیم...هر قدم که میزاشتیم پامون تو خاک فرو میرفت و حس میکردم دارم جای پای شهدا قدم میزارم...
خیلی حس خوبی بود..
رسیدیم به تابلو قتلگاه فکه....
راوی گفت زیر تابلو بشینیم تا یکم از فکه برامون حرف بزنه...
خیلی ذوق داشتم بشنوم داستان های اینجا رو...
فکه ای که هنوزم که هنوزه ازش شهید پیدا میشه😢
رو خاک ها نشستیم...
راوی شروع کرد به حرف زدن:
بچه ها اینجا فکست. همونجایی که...
.
.
🔮از زبان سهیل
شب رو تو اردوگاه خوابیدیم...تا نصف شب با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم و کلیپ های طنز گوشیمونو نشون هم میدادیم...
-برادرا شما نمیخواین بخوابین؟؟ صدا خندتون تو کل اردوگاه پیچیده...
پویا: -چرا حاجی...ولی عادت نداریم الان بخوابیم 😐
-بخوابین که نماز خواب نمونین
-نه حاجی...تا اذان ظهر بیدار میشیم قطعا 😆
-منظورم نماز صبحه😐
-مگه صبحم نماز داره؟! از کی تا حالا؟!😂😂
-لا اله الا الله...هر وقت بیدارتون کردیم میفهمین 😑شبتون بخیر
-شبت شیک حاجی جون...برا ما هم دعا کن 😀😀
.
صبح فردا راهی فکه شدیم...نفهمیدیم چجور صبح شد...هنوز خوابمون میومد..
.
-بابا مگه جنگه این وقت صبح...بزارن بعد از ظهر اینور و اونور ببرین دیگه
-بعد از ظهر هم برنامه داریم
-خب مگه فرقی هم میکنه؟! همه شبیه همن دیگه...بیابونن...حالا یه بیابونو نریم...
-برا شما شاید فرقی نکنه ولی بعضی از این بچه ها اگه یه جا نریم پوستمونو میکنن.
-خدا شفاشون بده 😐
-خدا هممونو شفا بده ان شا الله
.
رسیدیم به فکه...
جلو در ورودی همه کفش هاشون رو میکندن...
-بچه ها کفش ها رو بکنیم؟؟
-نه داش سهیل...مگه فرش داره تو؟؟ یهو دیدی جک و جونوری چیزی پامون رو گزید.
-خا...باشه.
.
اوه اوه...چه خاکش نرمه...نمیشه راه رفت اصن 😐
-خو چرا آسفالت نمیکنن این یه مسیر که میریم رو.
-حاجی گفت که صبح...بعضیا با خاک حال میکنن 😂😂
.
-خب رسیدیم...ببینیم چی میگه پیر مرده...
-بشینیم؟؟
-نه بابا شلوارامون خاکی میشه...
راوی شروع کرد به حرف زدن...بچه ها اینجا فکست. همونجایی که...اقا پسرایی که اون ته سرپا وایسادن...شما هم مثل بقیه بشینین...این خاکها کسی رو کثیف نمیکنه.
.
-سهیل:چه کنیم بچه ها؟!
-من حوصله گوش دادن به چرت و پرت ها رو ندارم...بریم عکس بگیریم
-باشه .
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan