فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 الاغی که حمام رفت و عطر زد!
http://eitaa.com/cognizable_wan
*تربیت فرزند مهدوی*
🔹 وای بر مامان و باباهایی که در هفتسال اول به بچه ثابت نمیکنند که عاشق او هستند! درحالیکه بچه در این سن، باید آخرِ کیف باشد!
🔹 برخی از مادرها مدام به بچه میگویند «دیگر دوستت ندارم ها!»؛ چرا بچه را تهدید میکنی؟! خُب این بچه یادش میماند و میگوید «من موجودی هستم که بههمین سادگی، مادرم میتواند من را دوست نداشته باشد!» این را به بچهات نگو. منّتش را بکش! مثلاً اینطوری بگو: «من که تو را دوست دارم، این کار را نکن...» مدام به او بگو دوستت دارم، بگذار این بچه، وجودش پُر بشود
🔹 خانم در برخورد با بچهها، نباید حالت حقوقی به خودش بگیرد و مثل فرماندهها رفتار کند، بلکه باید دلبری کند! مثلاً به بچهها بگوید: «بچهها، اگر این کار را بکنید من دلم میسوزد» و بابا هم به بچهها یاد بدهد که «دل مامانتان را نشکنید» اینها اساس خانواده است
🔹 پدر و مادرهای محترم! بچهها از روی الگوی شما «امامت» را میفهمند، از روی الگوی مهربانی مادر، میفهمند که امام مهربان است، از روی الگوی مهربانی مادر میفهمند که خدا مهربان است و حسن ظنّ به خدا پیدا میکنند
http://eitaa.com/cognizable_wan
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خانم دکتر لباف، متخصص زنان و زایمان: در دوره ی رزیدنتی(تخصص) به ما گفته بودند زنانی را که بارداری دوم یا سومشان است، بطور مخفیانه عقیم کنید!
🔺کلیپی کوتاه و تکان دهنده از خیانت جبران ناپذیر دهه ی ۷۰
#خیانت_کنترل_جمعیت
#دروغ_پزشکان_عمل_سزارین
#برنامه_عقیم_کردن_مخفیانه_بانوان_در_سزارین
#پزشکان_باید_دیه_بدهندو_محاکمه_بشوند
#فریب_افکار_عمومی_توسط_پزشکان_ماما_ها_ومسولین
#پزشکان_جراحان_ماما_ها_باعث_صدهانوع_سرطان_در_بانوان
بهترین گره باز کن گره های کور زندگی چیست؟
✍🏻کافی است که در مقابل پدر و مادرمان کمر خم کنیم، تا خدا آسمانی مان کند.
🔹کتاب های مرحوم علامه شیخ مرتضی انصاری قریب نود سال است که در حوزه تدریس می شود، چون مادرش را بر روی شانه می گذاشت و به حمام می برد تا زن ها او را بشویند و مجدد بر روی شانه می گذاشت و به منزل می آورد. مردم از او می پرسیدند: در منزل قاطر یا الاغی نداری که او را روی آن بگذاری؟
✍🏻 فرمود: دارم.
نمی دانید وقتی مادرم را بر دوش گرفتم، زیر این بار سنگین چه گره هایی برایم باز شد. وقتی مادر ایشان از دنیا رفت، به پهنای صورت گریه می کرد، یتیمی سن بردار نیست. وقتی به او اشکال کردند، فرمود: گریه ام برای این است که از امروز به بعد، به چه شخصی خدمت کنم که خدا این همه گره هایم را باز کند؟ در عالم از مادر، سنگین وزن تر برای رسیدن به خدا داریم؟
👌🏻پس تا زنده اند احترامشان را داشته باشید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت64
ساعت ۱۰ بود به معنی واقعی علااااف بودم.این تلویزیونم که کوفتم نداشت داشتم همینجوری بلاتکلیف کانالارو بالا پایین میکردم که در باز شد.با دیدنش صورتم جمع شد.چقدر این بشر رو مخمه.اومدم دوباره حواسمو بدم به تلویزیون ولی اصلا حوصله موندن کنار نیکا رو نداشتم.نفسمو با عصبانیت بیرون فوت کردم..برم تو بالکن بهتر از اینکه کنارش بمونم.با دیدن آسمون دلم گرفت.تاریک تاریک بود.خم شدم و باَ دستام به میله توی بالکن تکیه دادم..ماه کامل کامل بود قشنگ و سفید...یادمه مامان همیشه عاشق شبایی بود که ماه کامله.لبخند تلخی رو لبم نقش بست.چند وقت بود که کلا به یادش نبودم.حتی سرخاکشم نرفته بودم..از دست خودم حسابی حرصم گرفته بود.واقعا همینقدر دوسش داشتم؟!نور بالکن تو چشمم میزد دستم بردم تا خاموشش کنم که چشمم خورد به احسان.اونم مثل من به میله های بالکن تکیه داده بود.یعنی اونم دلش گرفته بود...با شنیدن صدای گوشیش حواسش از آسمون پرت شد و تلفنشو با لبخند جواب داد
احسان-سلام به آبجی خانم خوشگل خودم
پس حنا بود.چقدر این آبجی و داداش بامزه بودن..اصلا وقتی باهم حرف میزدن کیف میکردم..
احسان-خوبی حنا؟......فردا میرسم دیگه...
تک خنده ای کرد وگفت
احسان-بلههه نگران اون نباش.گرفتم برات...حنا معصومه خانمو که اذیت نمیکنی؟!....منم دلم برات تنگ شده.....برو بخواب دیگه.شبت بخیر عزیزدلم.
تلفنو قطع کرد..خیلی برام سوال پیش اومده بود چرا حنا با احسان بود؟چرا توی این سنش نه پدری بالاسرش بود نه مادری؟چرا هروقت از احسان این سوالو میپرسیدم اخم میکرد؟کلی سوال داشتم که دوست داشتم ازش بپرسم ولی سعی میکردم جلوی خودمو بگیرم.احسان چند دقیقه دیگه به آسمون نگاه کردو بعد رفت تو...احساس میکردم آدم مرموز و سرسخته.کسی که زندگیش مثل این بچه سوسولا جلو نیومده..کسی که مسئول بزرگ کردن خواهرشه..هوا حسابی سرد شده بود منم چراغ خاموش کردم ورفتم تو.حداقل احسان حنا رو داشت ولی من چی؟فقط یه بابا که اونم به یه تیر حروم بود..نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم ولی همش ذهنم کشیده میشد سمت احسان..اصلا چه دلیلی داره من بهش فکر کنم؟زندگی و شخصیت اون هیچ ربطی به من نداره..با این فکر توی جام غلت خوردم و طاق باز خوابیدم.چقدر زندگیم یکنواخت و خسته کننده بود..ولی حس میکنم الان برام قابل تحمل تر شده.دلیلی که خودمم نمیدونستم چی باعث شده یک ذره به زندگی امیدوارتر بشم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت65
ساکمو بستم و منتظر موندم که در اتاق به صدا در اومد.درو باز کردم احسانو جلوی در دیدم
احسان-سلام.
من-سلام.
چند ثانیه نگام کرد
احسان-تو چرا منو همینجوری نگاه میکنی
من-وااا.چیکار کنم خب
احسان-مگه قرار نبود بریم.پس چرا وایستادی؟!
سریع رفتم توی اتاق و ساکمو برداشتم.نیکا رو از صبح ندیدمش.ساکمو برداشتم و اومدم بیرون که احسان ساکو ازم گرفت وگفت
احسان-بده به من
او مای گاد.چه جنتلمن.با هم رفتیم سمت ماشین
من-پس آقا سینا کجان؟
احسان-سینا خیلی عجله داشت اونا چند دقیقه پیش راه افتادن.
نیشخندی هم زد و ادامه داد
احسان-لحظه آخرم نیکا رو کشوند برد ولی ماشالا اون پیله تر از این حرفا بود به سینا گفت نمیام سینای کله شقم راه افتاد نیکا چند متری دنبال ماشین دوید تا سینا راضی شد سوارش کنه.
با تصور نیکا تو اون حال زدم زیر خنده.واقعا صحنه ای بود که از دستش دادم...صندق عقبو داد بالا که ساکمو بزاره..چشمام گرد شد و با ذوق نگاه کردم.
من-وااااااای این چیه؟
احسان-واقعا نمیدونی چیه؟
با غیض نگاش کردمو بی توجه به حرفش رفتم جلو و از توی صندوق درش آوردم
من-چقدر نااااازه.
یه شاخسین بزرگ و خوشگل بود.
من-من عاشقشونم
احسان-عاشقشونی؟!
با ذوق سرمو تکون دادم وگفتم
من-آره بابا.خیلی از اینا خوشم میاد...حالا برای کی هست؟!
احسان-مال حناست.از روزی که اومدیم ۱۰۰ بار پیام داده و سفارش داده.
الهییی چه خوش سلیقه.واقعانم خیلی خوشگل بود.با حسرت دوباره به شاخسین نگاه کردم و توی صندوق گذاشتمش...توی ماشین نشستیم.۱ساعت راه طولانی نبود ولی چون احسان حرف نمیزنه مطمئنم حوصلم سرمیره.سعی کردم یجوری سربحثو باز کنم
من-آقا احسان شما این دوروز مشغول کارای شرکتین؟
احسان-چطور؟
من-آخه اگه اونجوری باشه کلی کار سره منم میریزه.
احسان-در رابطه با شرکت هست ولی منو سینا حلش میکنیم.تو تا عصر کارای معمولی رو انجام بده.
سرمو تکون دادم.اَه بحثو یجوری تموم کرده بود که نمیتونستم ادامه اش بدم.گندش بزنن.سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و به بیرون خیره شدم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
ازبیکاری توی گوشیم چرخ میزدم.ساعت ۹ شب بود.صدای کوبیدن در بلند شد.حتما باباس چون همیشه همین زمانا میاد.چادر رنگیمو سرم کردم و رفتم دم در با باز کردن در کلی دلشوره تو وجودم منتقل شد.بهار جلوی در بود و داشت گریه میکرد.چادرمو که با دستم محکم گرفته بودم تا نیفته رو ول کردم و روی زمین افتاد با استرس رفتم جلو و بازو هاشو گرفتم
من-بهار؟!چیشده؟
همونطور که هق هق میکرد اومد تو و بریده بریده گفت
بهار-هستی...
من-جان هستی؟چیشده؟!
همونطور که حرف میزدم بردمش داخل خونه و روی زمین نشوندمش
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت66
من-بهار جون به لبم کردی..چیشده؟
همونطور که گریش شدت میگرفت گفت
بهار-امیر...هستی امیر
مکثی کرد و بریده بریده گفت
بهار-حالش بدهههه
با صدای بلند تری زجه زد
بهار-امیر داره میمیره...تو کماس.
آب دهنمو با ترس قورت دادم.دهنمو باز کردم حرفی بزنم که خودش شروع کرد
بهار-همین امروز جلو چشمای خودم..
به چشماش تاکید کردو ادامه داد
بهار-جلو چشمای خودم یه ماشین زد بهش..
از استرس تمام تنم میلرزید.خدایا چه اتفاقی افتاده؟نکنه اتفاقی که برای مامان افتاد تکرار بشه؟..محکم روی پاش زد و ادامه داد
بهار-هستی نبودی ببینی...نبودی ببینی ماشین همچین زد بهش که لواشک شد رو زمین.
و بعدش زد زیر خنده.با چشمایی که تا آخرین درجه باز شده بود.با تعجب به بهار که داشت هر هر میخندید نگاه کردم.این دیوونه الان باید گریه کنه چرا میخنده.همونجوری گیج داشتم نگاش میکردم که با خنده گفت
بهار-اسکولت کردم بابا..گفتم روزتو از یک نواختی در بیارم.
و بعد دوباره زد زیر خنده.چند ثانیه طول کشید تا معنی حرفشو فهمیدم جیغی کشیدم و با عصبانیت گفتم
من-خاک تو سرت بیشعور.نمیگی شاید من از ترس سکته کنم...
چند لحظه مکث کردمو ادامه دادم
من-اخه مشنگ این چه شوخیه که با امیر میکنی؟خجالت نمیکشی؟
بهار-نه بابا خجالت چیه؟گفتم یه شوخی ای باهاش کرده باشم.
سرمو با تاسف تکون دادم وگفتم
من-واقعا که کم داری.
بهار-شوخی کردم دیگههه.من که جونمم برای امیر میدم.
من-آره...کاملا مشخصه.
ریز خندید و حرفی نزد همونطور که تکیه میدادم به دیوار گفتم
من-چه خبر حالا؟
شونه ای بالا انداخت
بهار-خبر خاصی که ندارم فقط دیروز با امیر دعوام شد حسابی.الان قهریم باهم.
من-الان باید گریه کنی مثلا.
پوزخندی زد وگفت
بهار-غم و غصه هامو خوردم گریه هامم کردم دیگه گفتم میخوام بیام اینجا با خودم غم و غصه نیارم...
چشمکی زدو حرفشو ادامه داد
بهار-هیجان بیارم با خودم
محکم زدم تو سرشو گفتم
من-هیجانت بخوره تو سرت ایشالا.قلبم اومد تو دهنم از استرس.....حالا سر چی قهر کردین؟!
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پرسش و پاسخ
❓پرسش :
سلام برای رشد سریع ابروها و ضخیم شدن ابرو ها چیکار کنم ؟
✅ پاسخ :
علیکم سلام
🔹 ماساژ دادن ابرو با روغن زیتون به طور روزانه باعث رشد سریع ابروها می شود ،
🔹 مالیدن آب پیاز رنده شده به ابرو ها باعث تقویت و ضخیم شدن ابرو ها می شود .
http://eitaa.com/cognizable_wan
🎤 آیت الله #جوادی_آملی ؛
علت اینکه برای بسیاری از انسانها تمرکز حواس ، به ویژه در نماز کار آسانی نیست به این جهت است که کارهای بیرونی از نماز ، الهی نیست‼️
#معنوی
JOiN👇
💖 http://eitaa.com/cognizable_wan
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌻
✨موعظه✨
🍀به همین سادگی....
🌸.....🌸.....🌸
تو همیشه باعث لبخند من می شوی
حتی زمانی که کیلومترها با من فاصله داری
تو همیشه در قلبم خواهی ماند
و هیچ چیز ما را جدا نخواهد کرد
دوست کسی مانند تو است، همان قدر شیرین و حقیقی
#عاشقانه ♥️
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌾🌹اسم رمز عملیات
✨ یا زهرا (سلام الله علیها) 🌹🌾
هفتاد درصد کشته ها از پهلو تیر میخورند، اتفاقیه؟؟؟
کربلای پنج که بر مبنایش فیلم میسازند .که عراقی ها میگفتند امکان ندارد سربازی بتواند از روی موانع رد بشود. اما رد شدند، اتفاقیه؟؟؟
عزیزی تعریف میکرد برای تفحص رفته بود به نی زاری که با یک سر بریده بالای نی روبرو شدند، پایین نی بدن شهیدی را پیدا کردند که در جیبش نایلونی بود که در آن نامه ای نوشته بود که : « خدایا من از تو هیچ چیز نمیخواهم مگر اینکه مانند مولایم سرم بالای نی برود »
این برای یهودی معنی دارد اگر برای من و تو معنی ندارد.
در سبزوار رفتم خانه ی شهیدی که مادرش میگفت شهید من خیلی خاص بود. گفت جنازه پسرم را که آوردند سوراخ سوراخ بود
شب عملیات وقت نبود سیم خاردار قیچی کنند پسر من خودشو انداخته روی سیم خاردارها تا دوستاش از روی بدنش رد شوند
عزیز من به صورت خودشو انداخته میدونی چرا؟ چون هم رزمش صورتش را نبیند مبادا خجالت بکشد.
ما به کجا میرویم؟
میدونی چرا امام زمان ظهور نمیکند؟ یک کلام چون من و تو جامعه امام زمانی نساختیم. امام زمان در جامعه ای که حرمت ندارد نباید بیاید. چون اگر بیاید مانند پدرانش کشته خواهد شد.
هیچ کاری نمیخواهد بکنی فقط خودتو درست کن
🔸دو کلمه « گناه نکن »
/ اللهم کل لولیک الفرج
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾
http://eitaa.com/cognizable_wan