✅چهار چیز نیڪ هستند اما چهار چیز از آنها نیڪوترند:
🍃 شرم و حیا برای مردان، نیڪ است؛ اما شرم و حیا برای زن ، نیڪوتر است.
🍃 اجرای عدالت بوسیله هرکسی نیڪ است؛ اما بوسیله امراء، نیڪ تر است.
🍃 توبه ی پیر، نیڪ است؛ اما توبه جوان، نیڪ تراست.
🍃 سخاوت ثروتمندان، نیڪ است؛ اما سخاوت فقراء، نیڪ تر است.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨چهار چیز زشت هستند، اما چهار چیز از آنها زشت ترند:
🔸ڪَناه و عُصیان زشت است؛ اما ڪَناه و عصیان پیر، زشت تر است.
🔹اشتغال به ڪارهای دنیایی(محبت دنیا و فراموشی آخرت) برای نادان زشت است؛ اما برای علماء و طالب علم زشت تر است.
🔹سستی در عبادت برای مردم زشت است؛ اما برای علماء و دانشمندان علم زشت تر است.
🔸تڪبر برای هرانسانی زشت است امابرای مسلمان زشت تر است.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃حال مخلصین عالم چگونه است؟
اگر خواستید امتحان کنید چه کسانی به مقام اخلاص رسیدند؛ یعنی کارشان فقط و فقط برای خداست، ببینید چقدر نسبت به مراقبه این که گناه نکنند، جدّی هستند. هرچقدر آنها نسبت به این مسائل جدّی شدند، بدانید طبعا به مقام اخلاص نزدیک ترند.
#حاج_محمّداسماعیل_دولابی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺭﻓﺘﻢ ﺣﺸﺮﻩ ﮐﺶ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺣﺸﺮﺍﺕ ﻣﺰﺍﺣﻢ!!!
ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺍﺯ ﺣﺸﺮﺍﺗﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺍحمن!
ﻣﻮﻧﺪﻡ ﺑﺮﺍ ﺍﻭﻧﺎ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻦ 😂
💫🌻http://eitaa.com/cognizable_wan
کیفیت آپارتمان های مسکن مهر جوریه که
داشتم با هندزفری آهنگ گوش میدادم، همسایمون زده به دیوار میگه داداش قبلی رو یه بار دیگه پلی کن 😑😂
💫🌻http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸
❇️ راههایی که رابطه تان را در اوج نگه دارید.
⛔️ از خانواده شوهر معضل نسازید
🔷مادر شوهر و خواهر شوهر را اولویت تاثیرگذار در زندگیتان ندانید.
👈آنها میتوانند خوب یا بد باشند،
ممکن است شما را ناراحت کنند،
ممکن است احساس کنید آنها قصد دخالت در زندگی تان را دارند.
صرف نظر از اینکه آنها چه میکنند، خوب هستند یا نه نباید همسرتان را بخاطر رفتار خانوادهاش تحت فشار قرار بدهید.
❌ او را مجبور نکنید پاسخگوی رفتار خانوادهاش باشد.
❌ این کار غیرضروری است و تنها نتیجهاش این است که او سعی میکند در این تنش از شما فاصله بگیرد یا احساس حقارت کند،
مقابله به مثل کند و افسرده شود. به وجود آمدن شرایطی باعث میشود او درکنار شما شاد نباشد و احساس آرامش نکند..
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
تعدادی موش رو دانشمندان داخل يك استخر آب انداختند.
تمامي موشها فقط ١٧ دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!!
دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧ دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧ دقيقه تا مرگ موشها، تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از آب جمع كردند و تمامي آنها زنده ماندند!!!!
موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند!!!!!
حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند ؟؟؟؟
٢٦ ساعت طول كشيد تا آنها مردند.
آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا ميكنند، ٢٦ ساعت تمام طاقت اوردند!!!!!!
اميد بهترين و بالاترين قوه محرك زندگي است!!!!
تمامي عاشقان كه به هم نرسيدن
تمامي مغازه داران و كاسباني كه ورشكست شدند
تمامي مريضاني كه شفا پيدا نكردند
تمامي تلاشهايي كه به ثمر ننشست
همه و همه از فقدان اميد بوده است!!!!!!!
هميشه به فرداي بهتر اميدوار باش
هميشه به رحمت خداوند اميدوار باش!!
زندگیتان سراسر امید
طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ...
یکی دیگه، به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه...!
یکی دیگه، محبت نميپذيره...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
👇🌷
💓👉🏻 http://eitaa.com/cognizable_wan 👈🏻💓
#قسمت_427
آیسودا دستش را زیر پتو درآورد.
انگشتانش را درون دست پژمان گذاشت.
-حل شد.
-ممنونم.
-بابته؟
-صبوریت.
بهترین تعریفی که می توانست از پژمان کند همین صبوریش بود.
خیلی حوصله خرج کرد.
به پایش ماند.
برای هیچ کاری اجبارش نکرد.
پژمان دستش را فشار داد.
-هر آدمی یه ارزشی داره.
-یعنی الان داری عاشقانه حرف می زنی؟
پژمان لبخند کوچکی زد.
-تعریف من از تو قشنگتر از چند تا جمله ی کلیشه ایه.
-برام بگو.
-به وقتش.
-کی؟
پژمان جوابش را نداد.
-چاییتو بخور.
آیسودا اصرار نکرد.
می دانست بعدا در بهترین جا غافلگیرش می کند.
-عجیبه که دلم برای اینجا تنگ شده بود.
پژمان بلند شد.
دست آیسودا را گرفت و بلندش کرد.
بازویش را حلقه کرد.
-می خوام باهات قدم بزنم.
همه چیز که کلیشه ی دوستت دارم و عاشقت هستم نیست.
گاهی زیر نور ماه قدم زدند اندازه ی یک مثنوی عاشقانه، شاعرانه است.
آیسودا دست برد و بازویش را گرفت.
-بریم.
با هم قدم زنان اطراف عمارت قدم زدند.
-این قدم زدن رو دوس دارم.
پژمان حرفی نزد.
-پشیمون نمیشی که می خوای با من تو شهر باشی نه روستا؟
-نه!
-تو دلبستگی زیادی به این عمارت داری.
-من جایی حالم خوبه که تو هستی.
قلبش را با این حرف زیر و رو کردند.
این هم تعریفی که کلیشه نداشت.
-میخوای منو بکشی؟
پژمان او را به سمت خودش کشید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
♥️از قسمت اول #قسمت_428
-نه می خوام برای خودم نگه ات دارم.
آیسودا خودشو را به او چسباند.
این محرمیت آنقدر خواستنی بود که بخواهند میان آغوش همدیگر حل شوند.
پر از موج بودند.
عین یک تلاطم نورانی.
-من جایی نمیرم.
-نمی ذارم که بری.
مالکیتش را دوست داشت.
حق به جانب بودن خودخواهانه اش.
مرد دوست داشتنی!
کنار درخت چنار بزرگی که آیسودا تا یادش می آمد همین قد و قواره بود ایستادند.
-چندسالشه؟
-کم کم بیست سال.
-همسن های منه.
-تقریبا.
آیسودا متعجب پرسید: راستی تو چند سالته؟
پژمان خندان نگاهش کرد.
این دختر ساده ترین چیزها را هم در موردش نمی دانست.
قیافه ی خندان پيمان را که دید گفت: خب نمی دونم.
-34 سال.
فورا حساب و کتاب کرد.
-8 سال از من بزرگتری.
دوباره به سمت چنار برگشت.
-من خیلی چیزا ازت نمی دونم.
-می فهمی.
-عجولم.
پژمان دستش را دور شانه اش حلقه کرد.
-می دونم.
-تو چرا اینقد در مورد من می دونی.
-چون باهات زندگی کردم.
"من به معجزه اعتقادی نداشتم
اصلا مگر معجزه هم وجود داشت؟
ولی تو را دیدم با لباس آبی چهارخانه....
معجزه اتفاق افتاد.
زیر ماه، نگاه به نگاه عاشقت شدم.
من به معجزه مومن شدم."
-دیوونه ام می کنی.
پژمان او را به سمت خودش چرخاند.
به خطوط چهره اش نگاه کرد.
چشمان زیبایش...
برق نگاهی که خیلی وقت بود او را از پا درآورده بود.
-یاد میگیری.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتظاری که ما از خدا داریم اینه
👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan