eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
16.8هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ❤️ خداي من ،عاطفه پتو پيچيده بود دور خودش و يه گوشه بالکن جمع شده بود...زل زده بود به زمين ...رد نگاهشو گرفتم...سايه ام رو زمين افتاده بود...-: عاطفه؟رفتم جلو تر...خودشو جمع کرد و صداي هق هق اش بلند شد...بدجور ترسيده بود...دوباره رفتم جلوتر ...بازم خودشو جمع کرد و سرشو فرو کرد توي پتوش...رفتم نشستم کنارش-:عاطفه منم مخمد...نترس خانومم...ديدم هندزفري تو گوششه...سرش رو با دستام گرفتم و آوردم بالا...صورتش خيس اشک بود و چشاشم محکم رو هم فشار ميداد...هندزفري رو کشيدم بيرون از گوشش...-: عاطفه...منم...کوچولو نترس...آروم چشماشو باز کرد... نگام کرد...مات و مبهوت بود...ديگه گريه نميکرد.گوشي و هندزفريشو کشيدم بيرون... هندز فريشو درآوردم...صداي من بود...قلبم لرزيد...آهنگو قطع کردم...نگاهش کردم همونطور مونده بود...کلافه بودم -: چي شده؟چرا اين جا نشستي؟يهو ترکيد...اشکاش همين طوري مي باريدن...دستاش پتو رو ول کردن.خودم رو کشيدم جلوتر... نور ماه خيلي قشنگ افتاده بود روصورتش....دستاش رو مشت کرد و محکم کوبيد به سينم....يه بار دو بار...همينطور پشت سرهم و به شدت گريه ميکرد عاطفه-: خيلي نامردي! خيلي بي احساسی نميگي من مردم تو اين مدت يا زندم؟ نميگي شايد از تاريکي وحشت داشته باشم؟ نميگي شايد اين ۳ شب رو خواب به چشام نيومده باشه و يه ريز گريه کرده باشم و با هر صدايي تا مرز سکته رفته باشم؟نميفهمي اينا رو؟آخرين مشتش رو به سينم کوبيد. دستش رو گرفتم راست ميگفت...چرا من احمق به فکرم نرسيده بود ممکنه بترسه تنهايي تو تاريکي؟ من خاک بر سر حتي يه زنگ هم بهش نزده بودم...دستش رو از دستم کشيد بيرون... http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
♨️بهترین مواد غذایی برای چاق شدن♨️ 1️⃣گوشت قرمز🍖 2️⃣شیر پرچرب🥛 3️⃣نارگیل گردو🥥 4️⃣ موز رسیده🍌 5️⃣دانه های مغذی🌰 6️⃣بادام هندی 7️⃣روغن زیتون🍃 8️⃣سیب زمینی 9️⃣لوبیا و عدس 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
7 دلیل برای خوردن انار را بدانید پیشگیری از بیماری های قلبی کاهش دهنده فشار خون پیشگیری از سرطان کمک️ بهبود هضم غذا افزایش سیستم ایمنی بدن افزایش میل جنسی کاهش استرس 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
این خوراکی‌ها را با ماهی نخورید !❌🐟 تا ۲ ساعت بعد از خوردن ماهی از خوردن آب، دوغ، شیر، ماست، سالاد و میوه اجتناب کنید زیرا علاوه بر این‌که مانع هضم غذا شده می‌تواند باعث بروز قولنج، انواع فلج‌ها وحتی سکته مغزی و قلبی شود. 🌸 برای عزیزانتون بفرستید ✅ 👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
این میوه دشمن آبریزش بینی است !🤧 ▫️سیب از آن دسته میوه‌ هایی است که به تنهایی می تواند یک آنتی هسیتامین کامل باشد. + افرادی که به آبریزش بینی مبتلا می‌شوند می‌توانند روزانه سه بار، یک قاشق غذاخوری سرکه سیب با یک لیوان آب و یک قاشق غذاخوری عسل بنوشند 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
🌴 خرما اولین و قوی ترین داروی ضد سرطان است! ✍️ اگر هر شخص روزانه ۱۰ الی ۱۵ مغز بادام را با ۳ تا ۵ عدد خرما بخورد تا آخر عمرش نه ساییدگی استخوان سراغش می آید و نه آرتروز می گیرد. 💌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
نوشیدن شربت آبلیمو بعد از ورزش🤔 بدن را با رساندن مواد مغذی مورد نیاز بازسازی میکند و از تجمع اسید لاکتیک بدن که موجب درد عضلات بعداز ورزش میشود جلوگیری میکند👌 🌸 برای عزیزانتان بفرستید ✅ 👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
💎گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، 1بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعداز آن نزدیکان آن مرد آمدندو همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمیدانند چند کلمه‌ای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است 🔺 مشکلات زیادی را ایجاد می کند 🔺 آتش اختلاف را بر می افروزد 🔺 خویشاوندی را برهم میزند 🔺 دوستی وصفا صمیمیت رااز بین میبرد 🔺 کینه و دشمنی می آورد 🔺 طراوت و شادابی را تیره و تار میکند 🔺 دل ها را میشکند بعدا کسی که اینکار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است! قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش ! مواظب باش میخی را تکان ندهی ! 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۵ آبان ۱۳۹۹
❤مهدی جان! 💚پشت دیوار بلند زندگی مانده ایم چشم انتظار یک خبر 💙یک (انا المَهدی) بگو یاابن الحسن تا فرو ریزد حصار غصه ها
۱۶ آبان ۱۳۹۹
😍 ❤️ عاطفه-: ميدونم اينجا اضافيم... ميدونم داري لحظه شماري ميکني تا ناهيد برگرده و من گورم رو گم کنم ولي...ولي حداقل...گريه امونش نداد...قلبم تالاپ تولوپ ميزد...من چقدر بي فکر بودم... رفتم کاملا جلوش ايستادمو گفتم :تو هيچوقت اضافي نبودي نيستي...نخواهي بود...گريه ميکرد عين ابر بهار...چقدر بهش سخت گذشته بود...فقط خيره شده بودم تو چشماش که خيلي زيبا تر به نظر ميرسيدن...اونم خيره به من... هيچي نميتونستم بگم...هيچ عذري هم پذيرفته نبود...يه زنگ که ميتونستم بزنم...يه قطره اشک سر خورد و افتاد روي لبش...لبش رو همونطور که گريه میکرد ليس زد... مثل بچه ها!...من ديگه نتونستم نگاهم رو از اون نقطه بگيرم... دستام بازو هاش رو محاصره کرده بود...دماي بدنم داشت ميرفت بالا و ضربان شديد قلبم آرامش رو ازم گرفته بود... اختيارم از دستم رفت. رفتم جلوتر...میخواستم آرومش کنم .صداي ضربان قلب دو تا مونم داشتم ميشنيدم...باز دوباره گريه اش شروع شد ولي اين بار با شدت بيشتر...قصد نداشتم جدا شم...اون هيچ عکس العملي نشون نمیداد...هيچي... بعد يه مدت طولاني ازش جدا شدم... خيره شدم تو چشماش... پيشوني ام رو چسبوندم به پيشونيش و محکم تر گرفتمش .از چشاش معلوم بودکه بد جور ازم دلخوره هلم داد و دويد رفت.يه دستي به موهام کشيدم... رفتم تو و درو بستم... اصلا از کارم پشيمون نبودم... راضي هم بودم...رفته بود تو اتاقش...درشم قفل کرده بود میخواستم ببینمش ولی بيخيال شدم... اومدم تو اتاق خودم . خواب به چشام نمي اومد...تا صبح يک ريز تو اتاقم قدم زدم و فکر کردم... جواب همه سوالام رو پيدا کردم... تکليفم با خودم روشن شد...به درون خودم بالاخره نفوذ کردم و پيدا کردم خودمو...با صداي اذان به خودم اومدم...وضو گرفتم و نماز خوندم ...يه مدت زيادي تو سجده موندم بعد نماز و کلي دعا کردم...ازش خواستم کمکم کنه تو اين راه...بعد راز و نياز بلند شدم و سجاده ام رو جمع کردم. هميشه هروقت عصبي و کلافه و پريشون بودم خوابم نميبرد ولي امشب از آرامش بيش از حد خوابم نبرد...گوشيمو از جيبم کشيدم بيرون و به علي زنگ زدم...بعد از چند تا بوق برداشت...علي-: سلام... خير باشه اول صبحي؟-: سلام خيره...علي-: خب الحمدلله... چه خبر شده؟ -: علي خبراي عالي... علي-: چي شده؟چيه محمد؟ قلبم داشت مي لرزيد ولي گفتم...با هر زحمتي که بود...-:علي...من...عاشق شدم...يه مدت طولاني سکوت کرد...علي-: چي؟؟؟؟؟؟-: علي... عاشق شدم... عاشق عاطفه...خيلي وقته اين حسو دارم ولي تازه ازش خبردار شدم...علي-: محمد تو حق نداشتي عاشق بشي...دنيا رو سرم خراب شد-:چرا؟ علي-: چون تو تصميم خودت رو قبلا گرفتي...اين همه مدت هم ناهيد و هم عاطفه رو بازي دادي. حالا راحت نميتوني قيد همه چيزو بزني. محمد هر جور شده بايد احساست رو مهار کني.بايد پا رو دلت بذاري...بهت گفته بودم زود با ناهيد حرف بزن.گوش نکردي...ولي حالا هم دير نشده...تو حق داشتن عاطفه رو نداري...بايد ناهيد رو برگردوني... مرد باش...از اول هم قرار همين بود... http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۶ آبان ۱۳۹۹
😍 ❤️ با صدايي که به زحمت از گلوم خارج ميشد گفتم-: علي...ديگه نتونستم چيزي بگم...قطع کردم... بغض داشت خفم ميکرد... چرا؟چرا حالا که دليل تمام آشفتگي هام رو فهميدم...ميخواستم محکم باشم... نذاشتم اشکام بريزن.چرا حالا که فهميدم عاشقشم؟ نميتونم.خدايا بدون اين کوچولو نميتونم... نميتونم به کس ديگه اي فکر کنم... اين کوچولو آرامش رو برگردوند به همه روح و جسم زندگيم...خدايا تو ميدوني من خيلي وقته که دل بهش باختم...ولي چرا حالا که فهميدم انقدر ميخوامش بايد ازش دست بکشم؟ امتحانه؟ داري امتحانم ميکني؟ دنيا رو به هم ميريزم واسه نگه داشتنش...من نميخوام بذارم بره...نميذارم...حالم خيلي خراب بود. کي اين زندگي لعنتي قرار بود روي خوشش رو بهمون نشون بده پس؟ ۳ روز گذشت...عاطفه خودش رو کاملا ازم قايم ميکرد...گاهي وقتا که اتفاقي موقع رفتن و اومدن به يا از دانشگاه ميديدمش فقط سرش رو مينداخت زير و يه سلام آروم ميکرد و ميرفت...امروز کلاس داشتن...ميدونستم بيرون در مياد بالاخره...ولي نمي اومد...لعنتي... داشت عذابم ميداد...حالا که عاشقشم داره خودشو ازم قايم ميکنه...مطمئن بودم به خاطر کار اون شبه...نديدنش داغون ترم ميکرد... دلم براش يه ذره شده بود...ميخواستمش...احتياج داشتم به حرف زدنش و خنده هاش... کاش مي فهميد...کلافه بودم... اومدم بزنم بيرون...همين که درو باز کردم ناهيدو ديدم پشت در...به زور يه سلامي کردم...رفتم بيرون ...اصلا نميخواستم ببينمش... من فقط عاطفه رو ميخواستم. باز بغض به گلوم چنگ زد...از اون شبي که به علي زنگ زدم ديگه جواب تلفن ها رو ندادم...هزار تا call missed داشتم...کلي اس ام اس اما اصلا دلم نميخواست نگاهشون کنم...بي هدف و سرگردان...خيابون ها رو ميگشتم... همه سعيم اين بود که نذارم بغضم بترکه...تا شب فقط خيابون ها رو دور زدم...يه دفعه به خودم اومدم ديدم جلوي در آپارتمان علي ام...بهترين جا بود الان واسم... ساعت ۷:۳۰ بود. رفتم تو و زنگشونو زدم...بدون جواب دادن باز کرد...رفتم تو...با آسانسور رفتم بالا...حال استفاده از پله رو نداشتم. برعکس هميشه...در باز بود و علي منتظر...داغون بودم.-: سلام.... http://eitaa.com/cognizable_wan
۱۶ آبان ۱۳۹۹