eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ به خداي کعبه قسم مي خورم ... خدايي هست و اون خداي يگانه شماست ... به خداي کعبه قسم مي خورم ... محمد، فرستاده و بنده برگزيده و زنده اوست ... و به خداي کعبه قسم مي خورم ... شما، اولي الامر و جانشينان خدا در زمين هستيد ... و براي شما، مرگ مفهومي نداره ... من شما رو باور کردم ... به شما ايمان آوردم ... اطاعت از فرمان شما رو مي پذيرم ... و هرگز از اطاعت شما دست برنمي دارم ... ✍ http://eitaa.com/cognizable_wan
رمان جدید❤️😊 نام رمان:تا پروانگی نام نویسنده :الهام تیموری تعدادقسمتها:70
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍دلشوره داشت.نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود . انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد! ارشیا ،دیر کرده بود ... یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد، سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد. لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم! کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت. آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد.همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند. چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.." یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی...تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت...دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود" وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات...دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید. خودش را پشت در رساند و منتظر ماند.گوشی همینطور خاموش و روشن می شد.قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد. درست با آخرین شماره،ایستاد.از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد ...و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند. یکی دلخور و دیگری بی تفاوت ...مثل همیشه! نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت! سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود! نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟ شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ... آه عمیقی کشید ،نم اشک‌ تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت. راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟! حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود . توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ... این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟! ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شیرینی گردویی کرده بود،اما ارشیا کیک های ساده ی خانگی دوست داشت.گور بابای دل خودش ... مهم او بود و همه ی علایقش! پودر قند را که برداشت،حضورش را حس کرد.می دانست حالا چه می کند حتی با اینکه پشت سرش را نمی دید!او پر از تکرار بود. در یخچال باز شد،بعد از هزاران بار تذکر باز هم آب را با پارچ سر کشید.در را محکم بهم کوبید،طوری که عکسشان از زیر آهن ربای چسبیده به یخچال سُر خورد و افتاد ...حتی دست خودش هم لرزید و خاک قندها کمی روی میز ریخت. برگشت و کوبنده گفت: _ارشیا! شانه ای بالا انداخت و از جلوی چشمش دور شد.این همه وسواس و تمییزی کجا دیده می شد؟ کیک برش زده‌ را در سینی چایِ تازه ریخته گذاشت .طبق عادت کاسه ی کوچک سفالی را پر کرد از توت خشک و کشمش و هر چیزی جز قند ... ارشیا قند نمی خورد! صندل نپوشیده بود و پایش تازگی ها روی کفپوش یخ می کرد .باید جوراب زمستانی می بافت،شاید هم نه ...می خرید اصلا!از این گل و منگوله دارهای خوش رنگ و رو که بدجور دلش را می برد... خجالت کشید از ذوق بچه گانه اش و لبش را گزید... مردش از شنیدن‌ صدای قژ قژ دمپایی روی کفپوش و حتی ذوق زدگی های بچگانه خوشش نمی آمد! چقدر تمام زندگی ،پر از خواسته های او بود ... سینی را جلوی رویش نگه داشت .با اخم فقط چای را برداشت. همیشه تلخ بود و تلخ می خورد.تازگی نداشت... سینی را روی عسلی گذاشت .دوباره وزوز گوشی ... هنوز خیلی سر و صدا نکرده بود که ارشیا با صدای خش دارش گفت : _خیلی رو اعصابه! همین یک جمله اعلان جنگ نامحسوس بود...سریع حمله کرد سمت گوشی و با دیدن دوباره ی عکس پر از مهر خواهرش لبخند زد. چند دقیقه صحبت کردن با ترانه،عوض تمام سکوت امروز کفایت می کرد. _الو سلام ریحانه _سلام عزیزدلم خوبی؟ _من آره،تو چطوری؟ _خوبم _ده بار میس انداختم چرا جواب نمیدی؟ _دستم بند بود شرمنده _نیومدی دیگه جات خالی بود _کجا؟ _به!!تازه میگی لیلی زن بود یا مرد _باور کن مغزم ارور داده _وقتی سه چهار روز از محرم گذشته و هنوز یه چای روضه نخوردی معلومه که اینجوری میشی خب خواهر جانم! _ای وای،امشب بود نذری مادرشوهرت؟ _بله،انقدرم منتظرت شدم که نگو...نوید میگفت در دیگ رو وا نکنید خواهرزنم تو راهه..یعنی رسما آبرومو بردیا _شرمندتم،بخدا... _قسم نخور ریحان،دیگه من که از همه چی باخبرم.حالا غصه هم نخورا برات گذاشتم کنار فردا میارم _مهربونه من _یاد بگیر شما _به زری خانوم سلام برسون،بگو قبول باشه _چشم کاری نداری فعلا؟ _نه خدانگهدارت _یاعلی انقدر انرژی مثبت و خوب نصیبش شد از این دقایق همکلامی شان که کیک دست نخورده ناراحتش نکرد که هیچ، خوشحال هم شد!و زیرلب گفت: _بهتر،بمونه برای مهمون فردام ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش. شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس. با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد. _ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟! _شما هم واسطه ای نه؟ _شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت... _چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟ _ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی! و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش! آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم‌ پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت... مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد. بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه! آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش! ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود. هوا سو‌ز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز. کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم‌ زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت. ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد. دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم‌. تند و‌ با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد. برای سلام‌ پیش دستی کرد و‌ به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود. با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند. ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟ چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود. خودش وارد بیست و سه شده بود اما ارشیا سی و دو را پر می کرد. دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت: _از این به بعد دستکش چرم بپوش! پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت : _ولی من از چرم خوشم نمیاد! اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس. ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
تلاش كنيد تا در پنج زمينه زير، هر روز حداقل يک درجه پيشرفت كنيد: ۱. تسلط بر جسم ورزش، تغذيه، كنترل وزن، رسيدگی به ظاهر بدن، ترک سيگار، قهوه و وابستگی های جسمانی ديگر. ۲. تسلط بر هيجانات خشم، پرخاشگری، عصبانيت، افسردگی، دمدمی مزاجی، نااميدی، خوشی های بی اساس، لذت جويی با پيامدهای منفی. ۳. تسلط بر مسائل مالی تعادل بين دخل و خرج، اقتصاد در مصرف و مديريت مالی زندگی. ۴. تسلط بر زمان مديريت زمان، جلو افتادن از برنامه ها، پيگيری كارها و به موقع عمل كردن. ۵. تسلط بر روابط مديريت روابط بين فردی و اجتماعی خود با ديگران (دوستان، خانواده، فاميل و رفت و آمدهای ديگر). 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاک بر سر کسی که محبت این سید را در دلش نداشته باشد🌹🌹 👇👇👇👇 @cognizable_wan
تنها دو راه وجود دارد که انسان بدون پرداخت هزینه‌ چیزی یاد بگیرد : خواندن اطراف انسان‌های باهوش‌تر از خود بودن. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 همسرتان را مطمئن سازید که چیزی برای پنهان کردن ندارید! 💠 مثلا گاهی تلفن همراه خود را عمدا در منزل جابگذارید به گونه‌ای که همسرتان دسترسی لازم را به محتویات آن داشته باشد! http://eitaa.com/cognizable_wan
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس. و نگاهش چرخید روی ژاکت بنفشی که خانم جان سال پیش برایش بافته بود. مسخره اش کرد؟!این یادگاری بود ...اصلا قابل مقایسه نبود با کت و پلیورهای گران قیمت او ... بُق کرد و دستش را پس کشید.اینجور علاقه‌را نمی خواست که با تحقیر و نیش کلام بود.البته اگر جایی برای مهر و علاقه وجود داشت! از مقایسه ی وضعیت مالی خودشان و خانواده او معذب می شد ... نگاهش را به بیرون دوخت.ارشیا با نیشخند گفت: _تلخ شدی ریحان خانوم! _ریحانه لجباز نبود اما ناخواسته و با تحکم نامش را کامل گفت...تمسخر کلام ارشیا،بغض گلویش را بزرگ تر کرده بود...دلش گرفت! با شرایطی که داشت و او هم باخبر بود توقع حداقل مقداری محبت داشت،اما سه روز بعد از عقد و این همه بی تفاوتی؟! داشبورد باز شد و چیزی مثل جعبه روی پایش گذاشته شد. اهمیتی نداد میخواست تلخ بماند ... _برای تو گرفتم.مارک اصله. و جوری که انگار کمی هم پدرانه بود ادامه داد : _توی همین هفته هم می ریم بوتیک برای خرید پالتو و کفش و چیزای دیگه... خوشم نمیاد مثل دختر دبستانی هایی که لبه جدول راه میرن باشی.خانم من باید شیک پوش باشه! و روی باید تاکید کرد رسیده بودند ،با اکراه جعبه را برداشت و پیاده شد بدون هیچ حرفی. یعنی می رفت؟با این همه دلخوری و قهر؟!بوی دیکتاتور بودن را حس می کرد ... و وقتی به اطمینان رسید که بی خداحافظی و فقط با بوق گازش را گرفت و رفت.. صورتش پر از اشک بود،لرز افتاده بود به جانش ...انگار واقعا باید پالتو می خرید! حتما سرما پوستش را سوزن سوزن می کرد نه طعنه ها و بی محلی های او! وسط کوچه ،زیر برفی که حالا ریز و چرخ زنان بنای آمدن کرده بود و چادر سیاهش را کم کم خالدار می کرد با صورت پر از اشک و دست های لرزان هوس باز کردن جعبه را کرد! همین که چشمش خورد به عینک آفتابیِ بین پارچه ساتن،بلند و با صدا خندید...تضاد قشنگی بود اشک و لبخند و تلخ و شیرین بودنش! یادش افتاد روز عقد که از محضر بیرون آمده بودند آفتاب داغ زمستان چشمش را می زد و تمام مدت دستش را هائل کرده بود روی پیشانی . پس او دیده و انقدرها هم سرد نبود! و تمام این سال ها همینطور گذشت. پشت مه غلیظی که معلوم نبود آن طرفش چه چیزی پنهان است.حداقل برای ریحانه این گونه بود ،ولی برای ارشیا شاید نه..! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت . با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود اما یک وقت هایی هوس می کرد بچگی کند، مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود ،کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد ! یا حتی سیب و خیار را بردارد و بی تکلف گاز بزند ولی از نظر همسرش بی کلاسی بود اگر دهانش قرچ قرچ می کرد ،باید مثل‌ خانم ها میوه را پوست می گرفت و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال می خورد و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند تمام خط و نشان های این چند سال ! هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت اما کم کم به سبک ارشیا بار آمده بود . گاهی دلش می خواست مثل همه ی زوج های جوان دست هم را بگیرند و بروند سینما ،گردش، پیاده روی، مسافرت و ...که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود.شاید هم مشکل از خودش بود و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت ... آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود اما ریحانه از رفتن امتناع می کرد . شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقه ای به رفتن سفرهای خارجی نداشت . کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه می افتاد،که البته مجال آن ها هم نبود.. برخلاف همسرش که حتما مارک دار و برند با ضمانت می خرید ، خودش دوست داشت توی بازارچه های سنتی تهران قدم بزند و لباس های سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شال ها و جوراب های جورواجور و بامزه بخرد،حتی از دست فروش ها ! یا دلش لک می زد دوتایی توی بازار تجریش با سبد حصیریش بروند و او تا می توانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی می دادند و به آشپزی کردن وادارش می کردند ، تنها هنری که فکر می کرد دارد ! همسر مغرورش معمولا نمی گفت اما او می دانست که عاشق دستپختش است و قرمه سبزی و معجون مخصوص و مربای بهار نارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد . این ها را از عمق نگاه یخیش می خواند . بعد از این همه باهم بودن، بهرحال بهتر از هر کسی می شناختش ... شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوری اش هم در این زندگی رفتار عادلانه ی ارشیا بود ... چون او با همه سرد برخورد می کرد ، همه حتی مادر و برادرش! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍تمام دیشب کابوس دیده بود ،با اینکه صبح به رسم خانم جان خوابش را برای آب تعریف کرده و صدقه هم کنار گذاشته بود اما هنوز هم دلش گواهی بد می داد. برای اینکه خودش را سرگرم کند و حواسش را پرت،بساط ترشی درست کردن را به راه انداخته بود. چندبار شماره همراه ارشیا را گرفت اما هنوز بوق نخورده پشیمان شده و قطع کرد.بدخلق می کردش اگر بی وقت تماس می گرفت. و بار آخر زیر لب گفت "هی همه شوهر دارن ما هم داریم..." باید وسایل ترشی را تا قبل از آمدنش جمع می کرد،هر چند حالا تا عصر خیلی مانده بود. حال بدش انگار با بوی تند و تیز سرکه گره خورده بود...دلش را آشوب تر می کرد. هویج های حلقه شده را توی آبکش ریخت و صدای ترانه توی گوشش پیچید: "من عاشق هویجم و نوید گل کلم!ببین ریحان، مدیونی هر وقت ترشی درست کردی سهم منو نذاری کنار!می دونی که من یکی اگه ترشی های تو رو نخورم هیچی نمیشم!" خندید و با خودش گفت: "تو هم که هیچ وقت کدبانوی خوبی نبودی خواهر کوچیکه!" نگاهی به شیشه های خالی روی میز کرد و یکی را برداشت. صدای زنگ تلفن و هزار پاره شدن دلش با خرده های شیشه کف آشپزخانه یکی شد ... صدبار گفته بود این تلفن با صدای جیغ و هیبت وحشتناکش به درد سمساری و موزه می خورد نه اینجا،ولی ارشیا بود و علایق آنتیکش!نفسش را عصبی بیرون فرستادبا هزار بدبختی و بدون دمپایی از کنار خرده شیشه ها گذشت و تلفن را برداشت. _بله؟ _الو٬سلام خانم رنجبر صدای وکیل جوان شوهرش را فورا شناخت،چند وقتی بود که بیشتر می دیدش چون رفت و آمدش پیش ارشیا بیشتر شده بود! _سلام ،روزتون بخیر آقای رادمنش _متشکرم خانم،بد موقع که مزاحم نشدم؟ ساعت یک و ده دقیقه موقع خوبی بود یعنی؟! _نه خواهش می کنم،بفرمایید _احوال شما؟ _تشکر _چه خبر؟ بنظرش سوال نامعقولی بود!تابحال پیش نیامده بود وکیل شرکت به خانه زنگ بزند و جویای احوالش بشود! حواسش آنقدر پرت شد و هزار فکر مختلف به سرش زد که ناخواسته گفت : _ترشی‌ درست می کردم و سریع زبانش را گاز گرفت ، چه آبروریزی ای! _بسلامتی کمی مکث کرد و ادامه داد: _ راستش غرض از مزاحمت اینکه آقای نامجو،در واقع ارشیا ...خب والا اسمش که آمد دچار اضطراب شد و ناخوداگاه یاد خواب دیشب افتاد،ضربان قلبش شدت گرفت و سرگیجه اش بیشتر شد.نشست روی صندلی و به لحن مستاصل رادمنش گوش کرد: _خانم رنجبر نگران نشید ولی ارشیا الان بیمارستانه....البته واقعا اتفاق خاصی نیفتاده،فقط یه تصادف جزئی بوده اما دکتر خواسته تا تحت مراقبت باشه، می دونید که اینجور وقتا یکمی هم شلوغش می کنن! مگر بدتر از این هم می شد خبر تصادف داد ؟!با صدایی که از شدت شوک و استرس انگار از ته چاه در می آمد پرسید: _ا...الان کجاست؟ _بیمارستان _آخه چرا؟!ارشیا که... _اتفاقه دیگه،بهرحال میفته _گفتین کدوم بیمارستان؟ _آدرس رو برای شما می فرستم ،یا اصلا اجازه بدید راننده ... _نه ،نه نه خودم الان راه می افتم و دست بی رمقش گوشی را با ضرب کنار دستگاه انداخت طاقت شنیدنش بیش از این نبود!باید می رفت و می دید. ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🌹 *۹سفارش از قران که اگر عمل کنیم خیلی از رفتارهایمان شاید شکل دیگری بخود گیرد* *فَتَبَيَّنُوا:* اهل تحقیق و بررسی باشید، قبل از اینکه سخنی بگویید، خوب در باره آن تحقیق کنید. *فَأَصْلِحوُا* اگر بین دوستان و آشنایان شما کدورتی هست، میان ایشان صلح و سازش برقرار کنید و خود نیز اهل صلح و سازش باشید. *وَأَقْسِطُوا:* عادل باشید و براساس حق قضاوت کنید و در اجرای حق، میان دوست و آشنا با غریبه فرقی نگذارید. *لَا يَسْخَر:* دیگران را مسخره نکنید، مردم‌ و‌ اقوام گوناگون را به سُخره نگیرید. *وَلَا تَلْمِزُوا:* به دیگران طعنه نزنید و از آنها عیب جویی نکنید. *وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:* لقب‌های زشت و ناپسند بر یکدیگر مگذارید و از اینکه یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند صدا بزنید، شدیداً اجتناب کنید. *اِجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ:* از بسیاری از گمانها دوری کنید، همچنین از گمان بد در مورد دیگران به شدت خودداری کنید. *وَلَا تَجَسَّسُوا:* اهل جاسوسی و پرده دری نباشید و در کار و زندگی دیگران سرک نکشید. *وَلَا يَغْتَب:* اهل غیبت پشت دیگران نباشید و جلساتی را که در آن غیبت کسی می شود، ترک کنید. 🌹این سفارشات ۹گانه در سوره مبارکه *حجرات* آمده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ 👈بجای اینکه بگوییم این کار بد است یا آن کار را نکن،❌ 👌بگوییم تو می توانی چه کارهایی را انجام بدهی یا آن کار را چه خوب انجام دادی. [ کارهای خوب و توانایی های بچه‌ها را کنیم ] 👈مورد قرار دادن توانایی های باعث رفتارهای نامطلوب میشود. البته در تشویق هم نباید اغراق کرد. لذا کاری را که انجام داده بیان کنیم، بگوییم: " متشکرم که اینجا را مرتب کردی "، بجای " تو بهترین بچه ی دنیایی". http://eitaa.com/cognizable_wan
✅حق الناس در آخرت ✍روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد. رسول اكرم (ص) فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند . علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است . در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند: حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند. 🦋http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ 🚫 *دلايل حساس شدن سيستم استرس بچه ها مي تواند* : امر و نهي زياد والدين ، خستگي ، گرسنگي ، توقع هاي بيش از توان ، روابط مشكل دار والدين ، بي توجهي به نيازهاي عاطفي ، كلام تند و توهين والدين باشد . 🔴براي رفع مشكل ، دليل را جستجو و برطرف كنيد . http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 چقدر با فرزندانتان صحبت می‌کنید؟ همراه والدینش به مرکز مشاوره آمده بود. پدر و مادرش مانند بسیاری از والدین دیگر، از تغییر خلق و خوی او در سن بلوغ نگران شده بودند و از این‌که منزوی، لجباز و بیش‌ازحد وابسته به دوستانش بود. پس از شنیدن گلایه‌های پدر و مادرش، خواستم با خودش تنها صحبت کنم. وقتی والدینش اتاق را ترک کردند، از او پرسیدم «دوست داری چه چیزی در زندگی خانوادگی‌تان تغییر کند؟» آهی کشید، قطره‌ای اشک در چشم‌هایش جمع شد و گفت: ... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 حضرت محمّد مصطفی (ص) : 💐 دین ، داشتن را بعد از دینداری، بالاترین نعمت برای مومن می‌داند. 📒 وسائل شیعه ج۲۰ http://eitaa.com/cognizable_wan
⚠️چه مشكلاتی با بدتر خواهد شد؟ 🔺شب ادراری 🔺 آموزش توالت رفتن 🔺ناخن جويدن 🔺انگشت مكيدن 🔺ناسزا گفتن 🔺نخوابيدن به موقع 🔺اذيت خواهر و برادر 🔺درس نخواندن 🔺دروغگویی 🔺سلام نكردن 🔺بد غذايی 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 فرزند آیت الله بهجت نقل می‌کردن: آیت الله وقتی کنار بچه می‌نشست. انگشت‌های سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم بزند، می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت بچه و نشسته می‌گفت: «اومد،اومد،اومد،اومد...» 😄 http://eitaa.com/cognizable_wan
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.  آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.   این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود … چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
من واقعا نمی‌فهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین می‌کند، یا بد جوابتان را می‌دهد، یا تحقیرتان می کند یا آن‌طور که انتظار دارید به شما احترام نمی‌گذارد، این شما هستید که ناراحت می‌شوید؟ بابا جانِ‌من! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست! رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بی‌ادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش می‌گذارد! شما چرا به خودتان می‌گیرید و بیخود ناراحت و خشمگین می‌شوید، خودخوری می‌کنید، به‌هم میریزید، نآارام و آشوب می‌شوید و در صدد یک جواب محکم‌تر برمی‌آیید؟ اوست که دارد بی‌شعوری‌اش را به نمایش می‌گذارد، شما چرا حِرص می‌خورید و به هم میریزید، و تلاش می‌کنید شبیهِ او رفتار کنید؟ هر وقت در این‌جور موقعیت‌ها‌ قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول می‌دهم آبی است بر آتش. در این مواقع، فقط ساکت و نظاره‌گر بمانید و حتی در این لحظات می‌توانید این رُباعیِ شیخ_بهایی را با خودتان زمزمه کنید تا آرام‌تر شوید: آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست حالِ متکلم از کلامش پیداست! محسن زندی 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰فواید خوردن باقالی به خصوص در فصل سرما برای سلامتی👇 💢خوردن باقالی در فصل سرما موجب تقویت مغز استخوان هاى ساق پا مى شود 💢همچنین ابنوار توان مغز را افزایش داده و خون تازه تولید مى کند. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌀فواید بی نظیر شکلات تلخ برای بدن : 🔹تامین کننده ویتامین و مواد معدنی مورد نیاز بدن 🔹بهترین ضد افسردگی طبیعی 🔹 پیشگیری از بیماری های قلبی 🔹 پیشگیری از فشار خون و دیابت نوع دو 🔹بهترین اکسیر جوانی 🔹بسیار انرژی زا و مقوی 🔹 مفید برای جلوگیری از سکته قلبی 🔹مقدار مناسبی از شکلات تلخ به سلامت دندان کمک میکند 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن روز خوب به تو شادی میدهد، روز بد به تو تجربه، و بدترین روز به تو درس میدهد فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشود، اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست تولد ... کودکی ... جوانی... پیری و دیگر هیچ تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف آن چه ویرانمان میکند، روزگار نیست، حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است.!! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan