eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
حتماااااا بخونیددددد دختری زیبای که خواستگار زیاد داشت 🌹🌹🌹🌹🌹 *👱روزی جوان نزد پدرش👴 آمد و گفت:* *دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام.* *👴پدر با خوشحالی گفت:* *این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟* *👥پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند‌.* *👴اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت:* *ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست! و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید به مردی مثل من تکیه کند،!* *👱پسر حیرت زده جواب داد:* *امکان ندارد پدر! کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!❗* *👥پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.* *⚖قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند.* *⚖قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است.* *👥پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند.* *🕵وزیر با دیدن دختر گفت:* *او باید با وزیری مثل من ازدواج کند.* *👑و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص پادشاه.* *🤴پادشاه نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!* *👱‍♀بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت:* *راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!* *🏃‍♀و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و پادشاه بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.* *👱‍♀دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت:* *آیا میدانید من کیستم⁉️* *🌏من دنیا هستم ...* *🔥من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند.* *و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.* *و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند.* http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *خانواده_همسر* 🔵این کلمه زیاد شنیده میشود که: " با همسرم مشکلی ندارم اما از خانواده اش خوشم نمیاد" اما واقعیت اینه که از نوع رابطه زوجین با خانواده یکدیگر، بخش مهمی از رضایت شان را رقم میزند و این مهارتی است که در اوایل زندگی باید کسب کرد 🔵اگر تا این لحظه به رابطه ی شما لطمه وارد شده، سعی کنید رابطه خود با خانواده همسرتان را بهبود بخشید. 🔵اولین نفری باشید که صلح برقرار میکند، زیرا هنگام دعوای شما با خانواده همسرتان تنها کسی که آزرده خاطر میشود همسرتان است که احساس میکند بین شما افتاده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
«فرعون مصر» نمی دانستند روزی خواهد رسید که هر انسانی برای خودش پادشاهی خواهد شد. «سلطان عثمانی» هرگز فکر نمی کرد مردم عادی بتوانند تفریح و خوش گذرانی کنند. شاه جهان که قصر تاج محل را ساخت ، هرگز فکر نمی کرد که در هندوستان روزی هزاران ثروتمند مانند او کاخ خواهند داشت. «قارون» هرگز نمی‌دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ماست که از کلیدهای خزانه وی که به وسیله مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی بی نیاز می‌کند. و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی‌دانست که مبل سالن پذیرایی از تخت حکومت وی راحت‌تر است. و «قیصر» که بردگانش با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، هرگز کولرها و اسپلیت‌هایی را که درون اتاق‌هایمان هست ندید. و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی به خاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت می‌خوردند؛ هیچ‌گاه طعم آب سردی را که ما از یخچال می‌چشیم نچشید. و «خلیفه منصور» که بردگان وی، آب سرد و گرم را باهم می‌آمیختند تا وی حمام کند، هیچ‌گاه در حمامی که ما به راحتی به وسیله آبگرمکن درجه حرارت آبش را تنظیم می‌کنیم حمام نکرد. به‌گونه‌ای زندگی می‌کنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی‌زیستند اما باز گله‌منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد می‌شود تنگدست‌تر می‌شویم...! ناشکری خود بزرگترین گناه است. قدر داشته خود را بدانیم. و همیشه سپاسگزار خداوند منان باشیم http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ پشت پرده دزدی از مردم در بورس توسط دولت ✍️ مستند بزرگترین دزدی قرن: ✍️ خیلی مهم، این مستند را از دست ندهید ⭕️ لطفا نشر حداکثری نمایید .
بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود نداره فقط کافيه روی لینک بزنید. التماس دعا 🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 ✅http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی که خود راوی صحنه است می گوید: بعد از انفجار در مقابل مدرسه سید الشهدا، دیدم که تعداد بسیار زیاد از دختران مدرسه مثل گل پر پر شد اند. آنچه که سخت مرا شوکه کرد این بود که دختری دیدم که زخمی است و کیف و کتاب های اش در آتش می سوخت ، از من درخواست کمک کرد، من فکر می کرد که شاید بگوید من را به بیمارستان برسان که زخم هایم را پانسمان کنند. نه هرگز چنین نگفت و بلکه خواهش کرد : عمو عمو تورا به خدا آتش کیف مدرسه ام را خاوش کن که کتاب هایم دارد می سوزد. گفتم عمو جان کتاب را رها کن خودت مهمتری بیا برسانمت به بیمارستان. گفت عمو جان اول کتاب هایم را خاموش کن ، زیرا پدرم پول ندارد دوباره برایم کتاب بخرد و من از درس هایم عقب می افتم پ ن : شمار شهدای انفجار مکتب سیدالشهدا منطقه 13 کابل به ۶۳ نفر افزایش یافت و در حدود ۱۵۰ نفر دیگر در این انفجارتروریستی زخمی شده‌اند.. مکتب سیدالشهدا در حدود هفت‌هزار دانش‌آموز دارد ، که دو هزار دختر زیر سن 18 سال، در این‌ مکتب درس می‌خوانند. 🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌈 🌈 ❤️اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ صَيِّرْ أُمُورِي فِيهِ مِنَ الْعُسْرِ إِلَى الْيُسْرِ، وَ اقْبَلْ مَعَاذِيرِي، وَ حُطَّ عَنِّيَ الذَّنْبَ وَ الْوِزْرَ، يَا رَءُوفاً بِعِبَادِهِالصَّالِحِينَ❤️ 💚خدایا در این ماه فضیلت شب قدر را روزی ام ساز،کارهای را از سختی به آسانی برگردان، و پوزشهایم را بپذیر، و گناه وبار گران را از گُرده ام بریز، ای مهربان به بندگان شایسته.💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
قانون 1+6 در زندگی مشترک 💕زمانی که همسرتان گرسنه و تشنه نیست، خسته و عصبانی نیست، درمورد شما فکر غلط و بیخودی ندارد، می‌توانید با قانون 1+6 این کار را انجام دهید. برای این کار در عرض پنج دقیقه، شش تا خوبی‌اش را بگویید و هفتمی ایرادش باشد. این‌طور هم نگویید: «تو این خوبی‌ها را داری، این یک بدی‌ات را هم درست کن.» چون در عوض او هم می‌گوید: «خانم این همه خوبی دارم، این بدی‌ام را تحمل کن.» 💕 مثلاً به او بگویید: «عزیزم من خدا را شکر می‌کنم که تو همسر منی که خیلی مهربانی، که مال حلال به این خانه می‌آوری، اما من یک مشکل دارم که فقط تو می‌توانی حلش کنی، آن هم این است که هر موقع قول می‌دهی و به قولت عمل نمی‌کنی، من ویرانه می‌شوم. گاهی اوقات فکر می‌کنم من را دوست نداری.» ♣️♣️♣️♣️♣️ 🌹❤️🍀❤️🌺❤️🌴 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 اگر از همسرتان کار سر زد، به هیچ وجه از او نشوید بلکه از انتقاد کنید و یا ناراحت باشید. 💠 تنفر از همسر، باعث می‌شود تا او را نبینید و فقط در جستجوی دیگر او برآیید. نیز به این قضیه کمک می‌کند. 💠 حتما همسرتان رفتارهای غیر از خطایش دارد که با یادآوری آنها می‌شوید و دلتان نسبت به او نرم می‌گردد. 💠 با این روش از و اختلاف و مشاجره و سردی عاطفی جلوگیری کنید. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️🌹🍀🌺🌴
🔴 💠 از صحبت کردن ناشایست پشت سر خانواده همسرتان بپرهیزید. 💠 چون هم باعث اختلافات خانوادگی می‌شود و هم یک گناه هست و هم شما را فردی و بی‌تدبیر در حل مشکلات جلوه می‌دهد. 💠 در نتیجه حس به شما بشدت کمرنگ می‌گردد. 💠 اینکار برای همسرتان می‌شود تا او نیز به راحتی پشت سر خانواده شما صحبت کند و نسبت به آنها به دل بگیرد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🌴❤️🌹🍀
🔴چرا گاهی شیطان،به هیچ عنوان دست از سر ما برنمیدارد؟ ✍اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ،سگ میرود؟! ⚔چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست! 💥 اما اگر هیچی همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و آن وقت میرود… 🔥شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان: 🔥 حب مال 🔥 زَر و زیور 🔥 شهوت 🔥بخل 🔥حسادت و… درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند. 🛑و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد. ❄اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند... 🍁تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم: 👈نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا! 💥تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا! مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا! 🍃باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅ندبه های انتظار🔅 🛑تحت هر شرایطی،آبروی اسلام را حفظ کنید! ✍مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! ✅می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی … 💠گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . 🌿پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. ♻️ وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم.فردا خدمت می رسیم! 💥میگفت: تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم … 📕 پیوست: با حفظ زبان،ادای امانت،پرهیز از فحاشی و انصاف در خرید و فروش و ...آبروی دینمان را حفظ کنیم.. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ تا حالا جنازه‌ی خونیِ دخترِ نوجوونِت رو بغل کردی که بذاری توی قبر؟ به چه جرمی کشتنش؟ اینش رو نمیدونم ولی میدونم هیییییچ توجیهی نمیتونه داشته باشه! به خدا به بحث‌های سیاسی و انگلهایی که بخوان توی خونِ مردم نون بزنن کاری ندارم، ولی از اونایی که فکر می‌کنن خیلی بانمکن و تهِ همه‌ی تمسخرهاشون میگن "ولی عوضش داریم" یا اونایی که حواسشون نیست که وسطِ حلقه‌ی آتیشه و و با جون و خونشون امن نگهش میدارن، تقاضا می‌کنم با چشم باز و دهن بسته (دقیقاً برعکسِ الآنشون) صحنه‌های این جنایت رو بارها ببینن و یه لحظه خودشون رو جای خونواده‌ی این دسته گُل‌های بی‌جان بذارن! ایران وسط و و و و توی قلب ؛ نه وسط اروپا و آمریکا! ولی اگه جای دخترهای مظلومِ افغانستانی، بلوندهای غربستانی تکه‌پاره شده بودن، الآن کل دنیا عزای عمومی بود. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ رائفی پور: اصلاح طلبان دو تا مرغداری را نمیتوانند مدیریت کنند ✍️ سه ضلع مثلث فریب اصلاح طلبان: 1- حقوق زنان 2- حقوق کارگر 3- فیلترینگ ⭕️ ربیعی(سخنگوی دولت) در دانشگاه شریف: چرا زنان نباید دوچرخه چواری کنند؟ .
مهیا و شهین خانم از بیمارستان مرخص شده بودند،شهین خانم به برگشتن شهاب امیدوار بود و با هر بار صدای تلفن یا آیفون به امید اینکه شهاب باشد به سمت آن پرواز می کند. اما مهیا ،عجیب امیدش را از دست داده بود،واین گونه می پنداشت که آن ها همه باهم وارد منطقه شدند پس اگر آن ها شهید شده بودند شهاب هم همراه آن ها بوده،شهاب آنقدرخوب و باایمان است، که ماندنی نیست ،وقتی یاد آن بی قراری و شوق رفتن برای دفاع حرم حضرت زینب در چشمان شهاب می افتاد دیگر شکی بر اینکه شهاب ماندنی نیست احساس نمی کرد. کار هر روزش شده بود که به معراج شهدا برود و کنار شهدا، از نبود شهاب و از بدقولی آن ، گله کند و انقدر گریه می کرد که دیگر نایی برا راه رفتن هم نداشت!! در یکی از روز هایی که به معراج آمده بود ،آرش دوست شهاب را دیده بود که بعد از صحبت کوتاهی، گفته بود که امروز به سوریه می رود و چون شهاب نیست او قرار بود عملیات را فرماندهی کند و آن لحظه مهیا یاد دختر ریز نقشی که در یادواره دیده بود که خودش را نامزد آرش معرفی کرده بود،افتاد،باخود زمزمه کرد؛ ــ یعنی الان او در چه حالی بود؟یعنی ممکن بود که آرش هم برنگردد و حال دخترک مثل من شود ؟ ** از تاکسی پیاده شده و وارد کوچه شود خستگی وبا احساس ضعفی که داشت راه رفتن را برایش سخت کرده بود ، همزمان که از کنار در خانه شهاب رد شد ،که در باز شد و محمد آقا از در بیرون آمد ،که با دیدن مهیا به سمتش رفت و بانگرانی گفت: ــ مهیا؛دخترم حالت خوبه؟رنگت چرا پریده؟؟ ــ سلام،چیزی نیست خوبم ــ داری با خودت چیکار میکنی دخترم؟امیدتو از دست نده ،به خدا توکل کن مهیا به محمد آقا خیره شد وچهره ی اورا در نظر گرفت،مگر ممکنه در یک هفته ادم آنقدر زود پسر شود ؟؟ لبخند تلخی بر روی لب هایش نشاند گفت: ــ من خوبم ــ شهین حالش خوب نیست؟خیلی بی تابی میکنه؟سراغتو خیلی میگیره،میخواد ببینتت ــ نه نمیتونم ،من حالم خوب نیست نمیتونم ببینشون حالشونو بدتر میکنم ــ اما ... ــ لطفا ،من نمیتونم و دیگر اجازه ای به محمد آقا نداد سریع خداحافظی کرد و وارد خانه شد http://eitaa.com/cognizable_wan
چشمانش رابسته بود و سرش را به دیوار سرد معراج شتدا تکیه داده بود،نفس عمیقی کشید که بوی خوش گلاب،کمی از آشوب وجودش را کم کرد. امروز هم مثل ده روز قبلی هر روز به معراج آمده بود ،اینجا احساس آرامش خاصی می کرد،در این مدت از خیلی کارهایش عقب افتاده بود وکمتر کسی در این ده روز با مهیا حرف زده یا حتی او را دیده مهیا بیشتر وقت خود را در معراج سپری می کرد و بقیه وقت را در اتاقش با عکس های دونفرهایشان می گذراند. از رفتن شهاب سه روزی گذشته بود ،در این مدت نامزد آرش را چند باری در معراج دیده بود و راحت متوجه شد که از رفتن ارش چه بر سر دخترک امده. باصدای گوشیش نگاهش را به گوشی دوخت با دیدن شماره شهین خانوم ،نگاهش را از گوشی گرفت و به تابوت شهید گمنام دوخت،که صدای گوشی قطع شد ،اما بلافاصله دوباره صدای گوشی مهیا در فضای خلوت معراج پیچید ،مهیا نگران نگاهی به اسم شهین خانم نگاهی انداخت،و در دلش غوغایی افتاد ،نکند خبری از شهاب رسیده؟؟ سریع تماس را جواب داد و تا خواست سلام کند صدای گریه ی شهین خانم به گوشش رسید. شهین خانم بین گریه هایش مدام اسم شهاب را تکرار می کرد ،مهیا دیگر مطمئن شد اتفاقی افتاده ،حتی جرات پرسیدن سوالی را نداشت می ترسید جوابی که به سوالش داده بشه اونی نباشه که او میخواهد . تماس قطع شد و مهیا با صورت اشکی شوکه در جایش خشک شده بود ،دوست نداشت چیزی را که شنیده بود باور کند ،چشمانش را محکم روی فشار داد و در دل دعا می کرد که ای کاش چشمانم را باز کنم همه ی این اتفاقات یک کابوس باشند ،اما با باز کردن چشمانش،صدای گریه هایش سکوت فضا را شکست. دستانش را به دیوار تکیه داد تا بتواند از جایش بلند شود ،باید به انجا می رفت و می فهمید چه بر سر شهابش آمده که همچین شهین خانم را بی قرار کرده بود. از معراج خارج شد صدای گوشیش را می شنید اما هیچ توجه ای به آن نکرد و برای اولین تاکسی که دید دست تکان داد http://eitaa.com/cognizable_wan
تاکسی که سر کوچه ایستاد ،مهیا سریع کرایه را داد و به سمت خانه شهاب دوید و به فریاد های پیرمرد که از مهیا می خواست بقیه پولش را ببرد توجه نکرد،در باز بود سریع وارد شد و خودش را به داخل خانه رساند. شهین خانم با دیدن مهیا به سمتش پرواز کرد ،مهیا با دیدن چشم های سرخ شهین خانم دیگر نتوانس تحمل کند و روی زانوهایش افتاد ،شهین خانم سریه روبه رویش زانو زد مهیا با گریه روبه شهین با التماس گفت: ــ شهین جون بگو؛قسمت میده بهم بگی همه چیو،بگو چه بلایی سر شهابم اومده شهین خانم که از شدت گریه نمیتوانست حرفی بزند،سرمهیا را در آغوش گرفت و با هق هق مهیا را همراهی کرد،بین گریه هایش بوسه هایی بر روی سر مهیا نشاند،از صمیم قلب خوشحال بود که همچین عروسی دارد،در این مدت که شهاب نبود ،خیلی دلتگش شده بود ،خودش هم نمی دانست که چرا وقتی مهیا را می دید یا او را در آغوش می گرفت آرام می گرفت و احساس می کرد که شهاب را دیده و درآغوش گرفته. مهیا از شهین خانم جدا شد و با چشمان سرخ و خیس در چشمان شهین خانم خیره شد ،و آ ام زمزمه کرد: ــ بگید چی شده؟دارم میمرم قلبم درد گرفت قسمتون میدم بگید چی شده مهیا دیگر نمی توانست تحمل کند درد زیادی را تحمل کرده بود احساس می کرد فلبش از شدت درد هر لحظه ممکن بود از کار بایستد ،و برای رهایی از این درد دوست داشت بلند جیغ بزند و از درد دوری شهاب بگوید . با صدای بلندی همراه گریه که دل هر بی رحمی را به رحم می آورد گفت : ــ دارم میمرم ،چرا درک نمیکنید از دوری شهاب دارم میمیرم ،بهم بگید چه به سر شهابم اومده شهین خانم نتوانست حرفی بزند فقط آرام گفت : ــ برو تو اتاق شهاب ،اونجاست ببینش و گریه اجازه نداد ،حرف هایش را به پایان برساند ،مهیا با خوشحالی از جا بلند شد ،باورش نمی شد شهاب در اتاقش باشد سریع به طرف پله ها دوید و به سمت اتاق شهاب رفت اما قبل از اینکه در را باز کند به این فکر کرد،اگه شهاب برگشته چرا شهین خانم انقدر بی قرار بود ؟ اگر آمده بود شهاب حتما با شنیدن صدایش پایین می امد ؟ مهیا قدمی برگشت و زیر لب گفت: ــ هیچ چیز طبیعی نیست مهیا چشمانش را بست و در را باز کرد اما با دیدن تابوتی که در وسط اتاق بود و شهاب با صورت بی رنگ در آن آرام خوابیده بود از حال رفت http://eitaa.com/cognizable_wan