eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید _این واسه ایرانیها جاسوسی میکنه! با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد..😡 و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید _کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟😡 و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم...😣😖 یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی اش چنگ زد😡👊 و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند.. که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ای نبود.. و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی است...🗣👿 از پرده بیرون رفتند.. و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد _هنوز این شهر انقدر بیصاحب نشده که تو فتوا بدی!😡☝️ سایه دستش را دیدم که به شانه اش کوبید تا از پرده دورش کند.. و من هنوز باورم نمیشد زنده مانده ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد.. و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می لرزیدم و او حیرت زده نگاهم میکرد... تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید.. و میترسید کسی قصد جانم را کند که و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد _شما هستید؟😰 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سوال کرد _شما هستید؟😨 زبانم طوری بند آمده بود.. که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد.. و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد _من اینجام، نترسید! هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند.. و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد😱 و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم.. که 🔥سعد🔥 آمد... با دیدن همسرم بغضم شکست😭 و او همچنان آماده دفاع بود.. که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید _چی میخوای؟😡✋ در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید،😠 به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد.. و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد _چه غلطی میکنی اینجا؟😠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن مسجد فریاد کشید😡🗣 _بی‌پدر اینجا چه غلطی میکنی؟ نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت،... او را داخل پرده کشید و با صدایی که میخواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند _ دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!😡☝️ سعد نمیفهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم😩😭 _همونی که عصر رفتیم در خونه اش، اینجا بود! میخواست سرم رو ببُره...😰😱😭 و او میدید.. برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد _باید از اینجا برید، تا خونش رو نریزن آروم نمیگیرن!😠 دستان سعد سُست شده بود،... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دستان سعد سُست شده بود،.. همه بدنش میلرزید.. و دیگر برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد _من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟😥 و🌸 او🌸 در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش پناهمان داد _من اهل اینجا نیستم، اهل دمشقم. هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد👿 اینجاست. میبرمتون خونه برادرم!😊 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم،.. سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم.. که با اشک چشمانم به پایش افتادم _من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!😭 از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید.. و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد.. که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت _اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن. و فکری به ذهنش رسیده بود که از سعد خواهش کرد _میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟ برای از جان ما در طنین نفسش موج میزد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد.. و او بالفاصله از پرده بیرون رفت... فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم،.. هر لحظه برق خنجرش😰🔪 چشمانم را آتش میزد.. و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هق هق گریه به جان 🔥سعد🔥 افتادم _من دارم از ترس میمیرم!😰😭 رمقی برای قدمهایش نمانده بود،..پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد.. و حرفی برای گفتن نداشت که فقط... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ فقط تماشایم میکرد... با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم.. و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم _خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید🔥 کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟ لبهایش از سفید شده و به سختی تکان میخورد _ولید از ترکیه با من تماس میگرفت.گفت این خونه امنه... و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم _امن؟!...؟؟؟ 😠امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود! پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه چه کند که صدایش درهم شکست _ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن! خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه را از من کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت _این قرارمون نبود سعد!😒 ما میخواستیم تو مبارزه مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکش ها کار کنی!!! پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که توبیخم کرد _تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟😠 اون بچه بازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای این دیکتاتورها بشی باید ! از همین وحشی های وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه! و نمیدید در همین اولین قدم... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود.. و به هر قیمتی تنها را میخواست که دیگر از چشمانش .😥 درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..😣و دلم میخواست فقط به خانه برگردم.. که دوباره صورت روشن 🌸آن جوان🌸 از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده🏃‍♂ که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد... با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان🧕 وارد شود.. و همچنان اطراف را مبادا کسی سر برسد... زن پیراهنی سرمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد _من سمیه هستم، زنداداش 🌸مصطفی🌸. اومدم شما رو ببرم خونه مون. سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید _یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!😊 من و سعد🔥هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را تا من باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با _✨بسم الله.. ✨ شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت😖 و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم... از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر ✨یاالله ✨پیراهن سرمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، 🌸مصطفی🌸 جلو افتاد... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
⛔️آقایون فراموش نکنند ❇️ هیچ وقت نگید من دارم کار می کنم، و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش ❇️خانوم شما به شنیدن واژه های دوست داشتن و ابراز علاقه و محبت کلامی و رفتاری نیاز داره ❇️ و این مسئله هم چون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است♨️ 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
های_زنانه 🔶 لباس آشپزی را برای شوهر و لباس تمیز و گرانقیمت را برای مهمانی اختصاص ندهید 🔶بلکه بهترین و تمیزترین لباس را برای شوهر خود بپوشید و از نتایج آن لذت ببرید❤️❤️ 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
والد حمایتگر درون: والد درون فقط شامل امر و نهی و هشدار و تنبیه و اتهام نیست. بلکه بخش حمایت کننده ما یا همان والد حمایتگر را نیز شامل می شود. البته به همان صورتی که آن را از والدین خود دریافت کرده ایم. پس مطمئناً این قسمت نیز علاوه بر محاسن، معایبی هم دارد. برای درک بهتر این قسمت می توانید مادر یا پدری مهربان و حمایتگر با آغوشی باز را تصور کنید. والد حمایتگر درون، نقش حامی را بازی می کند. با این بخش، از خودمان و کسانی که دوستشان داریم حمایت می کنیم. ولی همانطور که گفتیم این روش حمایتی نیز می تواند سالم یا ناسالم باشد. 🟢 در بُعد سالم والد حمایتگر، تمام عشق و محبتی را که روزانه نیاز داریم نثار خود می کنیم ؛خویش را در آغوش می گیریم. جملات مهرآمیز به خودمان می گوییم و از خود دفاع و حمایت می کنیم. 🔴 اما در حالت ناسالم یعنی زمانی که الگوی مناسبی برای این بخش نداشته ایم، حمایت هایمان می تواند کاملاً مخرب باشد. والدینی که بیش از حد مراقب بچه هایشان هستند، اغلب فرزندانی خواهند داشت که به همین شیوه از خود مراقبت می کنند ؛ تبدیل می شوند به افرادی خجالتی یا بی تفاوت نسبت به مسائل و انسان های پیرامون که با دوری گزیدن از همه چیز، از خود مراقبت می کنند. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه عقل امروزمو داشتم،هیچوقت اشتباهات دیروزمو نمی کردم. ولی اگه اشتباهات دیروزمو نمی کردم، عقل امروزمو نداشتم. پس باید از اشتباهات نھایت استفاده رو کرد. 💜💜👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
پروردگارا... قاضــــ⚖ــــے تویی ڪمک ڪن هیچوقت قضاوت نڪنیم.. دلے ڪہ میشڪنیم ، ارزان نیست 💔 🧡💛👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
یادمان باشد ... زمان ما محدود است ... پس زمان خود را ... " با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهیم " 👇👇💚💙 http://eitaa.com/cognizable_wan
ثروت از دست رفته، با تلاش مجدد و دانش از دست رفته، با تعهد به یادگیری، برمی‌گردد؛ اما، زمان از دست رفته برای همیشه از دست رفته است. پیتر دراکر،پدر علم مدیریت نوین 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹یک رزمنده قدیمی دیروز و پیر خانه نشین امروز که دیگر در این هیاهوی روزگار کسی با او کاری ندارد تشبیه جالبی کرده که قابل تامل است . چه خوب بود که دوربین بود ! 🔷اون موقعی که بیرانوند پنالتی بهترین بازیکن جهان رو مهار کرد و توپ و جوری محکم بغل گرفت که شهره خاص و عام شد . خدا رو شکر دوربین بود! دوربین بود که ثبت کنه این رشادتها رو ! 🔷اما یه جاهایی هم بود که فرزندان این مرز و بوم جای توپ فوتبال ، مین فسفری رو محکمتر بغل می کردند ، مین ها به قدری حرارت داشت که هرچیزی رو تو خودش ذوب می کرد ! داغ بود ، خیلی داغ ، مین فسفری منفجر می شد ، فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب می شود و شعله ور میشه . 🔷ارتشیها و سپاهیها وبچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر می کردن و فسفر به تن این بچه ها می چسبید و با هیچ وسیله‌ای خاموش نمی شد و آنها می سوختن ... _* *_میسوختن ... _* *_میسوختن .... _* *_و باد صبح ، خاکستر این بچه ها رو با خودش می برد ...... _* *_کی فهمید ؟؟؟؟_* _* کی دلش سوخت ؟؟؟؟؟ *_ *_کی می دونه که کی سوخت !!!!!_* *_کی می دونه چرا سوختن وحتی داد نزدن. . . !!،، 🔷سوختن پودر شدن خاکسترشان در هوا پخش شد ، ولی عملیات نباید لو می رفت ، اما تو اون بیابان و میدون مین ، زیر نور ماه ، جز خدا و ملائکش هیچ دوربینی و هیچ تماشاگری نبود که ببینه و زوم کنه رو صورت این رزمنده ها ، این شیر بچه ها که ثبت بشه برای حفظ وطن چه ها که نکشیدن ! 🔷اونجا که میلاد محمدی توپ و جلو انداخت جوری دویید که همه از جون مایه گذاشتن رو دیدیم ! خدا رو شکر دوربین بود! یه جاهایی هم یه عده جوون رعنا و تازه داماد بودن ، تیربار و آرپی‌جی روی دوششون می گذاشتن و زیر بارون گلوله از سینه خاکریز جوری بالا می رفتن ، جوری پائین می آمدن و جوری به قلب دشمن می زدن که حسرت ندیدن این صحنه ها تا قیامت روی دل ماست ! حیف اونجا دوربین نبود! 🔷اونجایی که بچه های تیم ملی باغیرت عجیبی روی خط دروازه جلوی اسپانیا دیوار گوشتی درست کرده بودن و روی هم افتادن تا دروازه ایران باز نشه ! خدا رو شکر دوربین بود! 🔷یه روزهایی هم تو تاریخ این سرزمین بود که تو مرز شلمچه و آبادان ، همین جوون های بیست 25 ساله ، جلوی موتور جنگی عراق ، جلوی لشگر زرهی، جلوی توپ و تانک دشمن دیوار گوشتی ایجاد کردن تا پای اجنبی به شهرها نرسه ! 🔷اونجا راوی تو شلمچه و آبادان می گفت ، دیگه کار از نفر و دسته گروهان گذشته بود، گردان گردان جوون می رفت و برنمی گشت ، آخه صحبت ناموس و وطن بود ! ای کاش ، ای کاش دوربین بود ما می دیدیم مردامون چجوری جنگیدن ! 🔷یه جاهایی بود تو تاریخ ایران که جای کف و سوت و هورای تماشاچی ها ، گاز شیمیایی خردل و عامل اعصاب بود ! یه جاهایی بود سه نفر بودن و دو تا ماسک ! یه جاهایی بود سیاهی زمستون غواص ها به شط می زدن ! یه جاهایی بود که تیربار ضد هوایی رو به موازات زمین افقی گذاشته بودن و مثل داسی که گندم درو می کنه ، هرچیزی که ارتفاع داشت و از زمین بلند می شد رو درو می کرد ! ولی یه عده از همین شیر پاک خورده ها بلند میشدن ، سر و سینه شونو سپر سرب داغ می کردن تا تیربار و از کار بندازن ! قهرمان بود ! ولی دوربین نبود ! 🔷خدا رو شکر تو جام جهانی دوربین بود . گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد . گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ گفتم: در توفیق شهادت. گفت: جرزنی بود؟ گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات . گفت: بخور بخور بود؟ گفتم: آری . گفت: چی می خوردید؟ گفتم: تیر و ترکش 🔫 گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ 🤔 گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂 گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙 گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫 گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧 گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه . گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان سکوت کرد و چیزی نگفت... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan 🌹🌹ياد و خاطره شهدا و رزمندگان بی نام و بی ادعای هشت سال دفاع مقدس گرامي باد.
👆👆👆 دوتن از بزرگوارانی که بخاطر قطع آب و برق پس از ۳۰ سال به آغوش ملت بازگشتند. http://eitaa.com/cognizable_wan
: چرا احساس خوشبختی نمی کنیم؟ عادت کرده ایم فقط داشته هایی که دیگران دارند را ببینیم -خوشبختی را با واحدهای اشتباه می سنجیم -فکر می کنیم دیگران خاص هستند اما دلیل آن را نمی دانیم -انتظارات غیر واقع بینانه برای خود انتخاب می کنیم -امیدواریم دیگران مارا خوشبخت کنند -به دنبال معنا و مفهوم در ناراحتی می گردیم. بدنبودن را باخوب بودن اشتباه می گیریم ... -به دنبال ترحم می گردیم فکر می کنیم بدبختی در پس خوشبختی سر باز می کند.... یک برای و شلوغی ذهن 🔺گاهی اوقات براثر مسایل مختلف، بحثهای خانوادگی ، گرفتاریهای شغلی یاچیزهایی ازاین قبیل ذهن ما به شدت آشفته شده و قدرت وتمرکز خودرا ازدست میدهد. 🔺تکنیک علمی وبسیار موثری که دراین مواقع توصیه میشود اینست که ؛ یک قلم وکاغذ برداشته وتمام مسایلی که درذهنتان میگذرد را بدون هیچ قضاوتی به روی کاغذ بیاورید. 🔺خواهید دید که رفته رفته ذهنتان به سمت آرامش پیش خواهد رفت، و شمارا ازحالت استرس و فشارخارج خواهد ساخت. ما برای عیب‌های دیگران قاضی‌های دقیق و برای عیب‌های خودمان وکیل مدافعانی چشم‌پوش هستیم...! 🌼 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃مسیرخوشبختی 🍃 ✳️ بیشتر روی خودتون تمرکز کنید نه همسرتان... 🔴همیشه حق با شما نیست...❗ 🔴همیشه این شما نیستید که درست می گویید...❗ 🔴همیشه از دور به اختلافتون نگاه کنید ....❗ ✍مطمئنا طرف مقابل هم مقصره اما به خود یادآوری کنید که من هم مقصر بودم❗ اگر هر یک از ما آدم های منطقی تری باشیم ، روابطمون بی تنش تر میشه...🌷 روی خودتون 👌تمرکز کنید و سعی کنید برای اصلاح نقص هاتون تلاش کنید. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻در خانه کندر بسوزانید 🔹تحقیقات ثابت کرده دود کندر یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است دود کندر نشاط آور، تقویت کننده حافظه، تمرکز ، خلاقیت و ضد عفـونی کننده هواست. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
توصیه های یک مکانیک قدیمی و با تجربه 👇 1 . هر روغنی می‌ریزی توی موتورت اگر بهترین روغن هم باشه بیشتر از 7000 تا ازش کار نکش . 2 . با هر بار تعویض روغن، فیلتر روغن، فیلتر هوا، فیلتر(صافی) بنزین رو عوض کن . 3 . آب رادیاتور رو سالی یکبار کامل عوض کن، قبل از شروع گرما عوض بشه بهتره و از این مایعات آبرنگی استفاده نکنید ، از ضدجوش، ضدرسوب، ضدزنگ و مخلوط آب مقطر استفاده بشه . 4 . روغن ترمز موتورت رو هر 40000 تایی یکبار عوض کن . 5 . روغن گیربکس رو هر 70000 تایی عوض کن، روغن گیربکس مادام العمر نداریم . 6 . سالی یکبار زیر ماشینت رو بشور ، بهتر اینکه بعد از آخرین بارون سال ، بشوری . 7 . بی‌مورد توی ترافیک پاتو روی کلاچ نزار ، دنده رو آزاد کن و موقع حرکت دوباره بزن دنده . 8 . توی سراشیبی پاتو روی ترمز نزار که بوی لنت سوخته بلند بشه ، با دنده سنگین رانندگی کن . 9 . روی مانع ترمز نزن و کلاچ نگیر ، گیربکس توی دنده باشه و آهسته مانع رو رد کن . 10 . باد لاستیک رو نیتروژن بزن و ماهی یکبار تنظیم باد کن . 11 . تسمه تایم و تسمه دینام رو بعد از 3 سال تعویض کن حتی اگر کمتر از 60000 کیلومتر کار کرده باشه و موقع تعویض از فروشگاه های معتبر خرید کنید که تاریخ ساخت تسمه تایم بروز باشه . تسمه تایم مثل دارو می مانه و عمر مفیدش از تاریخ تولیده نه تاریخ شروع مصرف . 12 . وقتی ماشین درحال حرکت هست و مخصوصا در سرعت بالا، یهویی کولر نزن، موتور کولرت می‌ترکد، دنده رو آزاد کن یا کلاچ بگیر تا دور موتور بیاد پایین بعد کولر بزن . 13 . وقتی ماشین مدتی توی آفتاب بوده و خواستی روشن کنی و کولر بزنی، اول شیشه رو بکش پایین تا هوای دم کرده داخل ماشین ، خارج بشه بعد کولر بزن و شیشه رو بده بالا . 14 . وقتی ماشین در حالت توقف هست برای دقایقی سعی بشه کولر رو خاموش کنید و بحالت فن باشه یا اگر شب هست چراغهای بزرگ رو خاموش کنید و بحالت ساکن باشید تا باتری نخواد درگیر باشه، ماشین زمانی که متوقف هست دینام برق کمکی رو از باتری میگیره . 15 . موقع رسیدن به مقصد بخصوص بعد از مسافت های طولانی ، اگر دیدی یهویی فن روی دور بالا داره کار میکنه ماشین رو خاموش نکن و چند لحظه بزار فن ، موتور رو خنک کنه و فن خاموش بشه ، بعد ماشین رو خاموش کن . 16 .خواستی ماشین رو استارت بزنی، سوییچ رو باز کردی بزار پمپ بنزین خاموش بشه بعد استارت بزن و بزار تا بنزین رو کامل مکش کنه . 17 . وسایلی که نیاز نداری را توی صندوق انبار نکن ، صندوق پرتر مساوی با مصرف سوختت بیشتر . 18 . بعد از یکسال لاستیکهای جلو و عقب را بصورت ضربدری جابجا کنید . 19 . هر 40000 تایی یکبار کاملا شمع های موتور رو عوض کنید، شمعها عمر مفید دارند و بعدش میسوزند . 20 . همیشه از بنزین معمولی استفاده نکنید، هر چند وقت یکباری یک باک کامل بنزین سوپر بزنید یا از مکمل بنزین همراه با یک باک پر بنزین معمولی استفاده کنید تا انژکتور تمیز و جرم روی سوپاپ ها از بین برود . و توصیه آخر اینکه در هرشرایطی با سرعت مجاز برانید . http://eitaa.com/cognizable_wan لطفا برای دوستانتون ارسال کنید
انگیزه قدرتمندترین دلیل برای ادامه است .... هیچ وقت دیر نیست هر روز که نفس میکشی فرصت دوباره است پس برخیز و بدرخش 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan ┄┅═✼❤✼═┅┄
هیچ کس تا به امروز، با اگر و اما و شاید به خواسته‌هایش نرسیده است. اگر واقعا خواهان موفقیت هستید باید سلطان "بایدها" باشید، نه بنده "شایدها" 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
انسان‌ها شبیه هم عمر نمی‌کنند یکی زندگی می‌کند یکی تحمّل انسان‌ها شبیه هم تحمّل نمی‌کنند یکی تاب می‌آورد یکی می شِــــکند ... انسان‌ها شبیه هم نمی‌شکنند یکی از وسط دو نیم می‌شود دیگری تکه تکه ... تکه‌ها شبیه هم نیستند تکه‌ای یک قرن عمر می‌کند تکه‌ای یک روز... . مراقب یکدیگر باشیم. 👇👇💜 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥 اثر فوق‌العاده فرو بردن خشم 🔥 همسرانی که بتوانند در مشاجرات خشم خود را فرو ببرند و عصبانیت خود را در تصمیمشان دخیل نکنند ، بشدت محبوب و عزیز می‌شوند🌺 فرو بردن خشم ، بالاترین و اوج تأثیرگذاری را بر طرف مقابل دارد .👌 و بهترین کار ...🍃 تغییر حالت بدن ، ترک مکان ، وضو گرفتن ، آب نوشیدن ، به عاقبت کار اندیشیدن و خدا و ائمه (ع) را ناظر دانستن از فرمولهای موفقیت در اینکار است .🍃 🌸🤲🌸🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
هنگام تولد در گوشمان اذان می‌گویند ولی نمازی نمی‌خوانند! هنگام مرگ برایمان نماز می‌خوانند بدون اذان! اذان هنگام تولد برای نمازی است که هنگام مرگ می‌خوانند چقدر کوتاه هست این زندگی! ❤️❤️👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش به ما نیفتد.. و من در آغوش 🔥سعد🔥پاهایم را روی زمین میکشیدم... و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است... 😥 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی..😦 و گوشه ای دیگر جعبه های گلوله.. نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و 🌸مصطفی🌸 میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند.. که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد _سریعتر بیاید!😠 تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید،.. هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد... به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده.. 😣 و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی هوشی روی همان بستر سپید افتادم.😣😖 در خنکای شب فروردین ماه،... از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده😣 و سمیه🌹 هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت.. و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد _شما اینجا چیکار میکنید؟😠 شاید هم از 🔥سکوت مشکوک سعد🔥 فهمیده بود به به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید _چرا نرفتید بیمارستان؟😠 صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادر شوهرش بهانه تراشید _اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!😊 و سعد از اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد _دکتر تو مسجد بود...😏😏 و مصطفی... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست _کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴٨ساعت تو مسجد درست کرد؟😠 برادرش اهل درعا بود.. و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه اش را از پشتی گرفت.. و سر به شکایت گذاشت _دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!😐 و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد _البته قبلش وهابی ها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو 🔥مسجد عُمری🔥 تحویل گرفتن! سپس از روی تأسف سری تکان داد.. و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد _دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!😕😔 از چشمان وحشت‌زده سعد🔥میفهمیدم از در این خانه شده که مدام در جایش میجنبید.. و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود _اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه دارن نه شهر رو به میکشن! و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد.. که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد _میدونی کی به زنت شلیک کرده؟😠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید،.. دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم..که صدایش در گلو گم شد _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمیدانستم.. اما انگار خودش میدانست میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد.. و 🌸مصطفی🌸 میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند.. که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت _اگه به جای مسجد عُمری،🔥 زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا و هم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟😏 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،.. شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده.. و سعد🔥 فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد.. و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، که رو به سعد اعتراض کرد _فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟😠 دلم برای سعد میتپید.. و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم..😭 و سعد طاقتش تمام شده بود.. که از جا پرید و با صدایش را بلند کرد _من زنم رو با خودم میبرم!😏 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید😡🗣 _پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!😡 برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد _این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو میدونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو میزنن!😐😥 دیگر نمیخواستم.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan