💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #شانزدهم
💓از زبان مجید💓
.
خیلی خوشحال بودم از اینکه این ایام میتونستم هر روز مینا رو ببینم..
شاید یه جورایی این روزا برآورده شدن دعاهام بود
حس میکردم یه فرصت بزرگی جلوم قرار گرفته برای نشون دادن حسم به مینا..
شب تا صبح داشتم فکر میکردم فردا چیکار کنم و چی بگم که بیشتر به چشم مینا بیام..
تا صبح پلک رو هم نزاشتم و دل دل میکردم صبح بشه و زودتر بریم کمک خاله اینا..
بعد از اذان چشامو بستم نفهمیدم چقدر شد که پاشدم و دیدم ساعت 8 صبحه...
رفتن بیرون دیدم هنوز مامانم خوابیده 😕
حوصله ی دوباره خوابیدن نداشتم..
رفتم 5 تا نون خریدم و چند کیلو حلیم که ببریم پیش خانه و همونجا صبحونه بخوریم..😊
اخه خاله به مامانم گفته بود فردا زودتر بیاین که کارتموم بشه..
.
اروم در و باز کردم و رفتم تو خونه که مامانم بیدار نشه که دیدم توی آشپزخونست و داره چایی گرم میکنه.
-اااا تو بیرون بودی؟! فک کردم تو اتاقت خوابیدی
-نه رفتم نون خریدم 😊
-حالا چرا اینقدر زیاد 😯
-برا خاله اینام هست دیگه ☺
-دستت درد نکنه...حلیمم خریدی که😆
-اره مامان...نمیشد دست خالی بریم که 😅حالا شما هم برو اماده شو که بریم همونجا صبحونه بخوریم 😊
-تو صبحونتو بخور 😕
-چرا؟؟ میریم همونجا دیگه😯
-نه...نمیشه..امروز تنها میرم
-چرا اخه مامان.چی شده مگه ؟😕
-خاله گفت مینا میخواد گردگیری کنه سختشه با چادر...بعد تو هم بین خانما بیای اخه چیکار کنی اخه؟
-خود مینا اینو گفته؟!😔
-نمیدونم ولی خالت به من اینطوری گفت،🙁
-باشه مامان...شما برو...حلیمم ببر من همین نون و پنیر میخورم..
.
مامان رفت و من موندم و آرزوهایی که داشت رو سرم اوار میشد
حرفهایی که مثل رسوب تو گلوم مونده بود و نمیشد قورتش داد
نگاهم به نون روی سفره افتاد..
چقدر دنیا عجیبه...
وقت خریدن این نون چه حسی داشتم الان چه حسی 😔😔
.
یه دقیقه تمام اتفاق ها مثل برق از ذهنم گذشت...
داداش گفتناش
بی محلیاش...
جوابای یه کلمه ایش 😕
ولی چرا منو دوست نداره؟!
شاید چون شغل ندارم 😞اخه من تازه دانشجو هستم 😕
شاید چون مستقل نیستم...
شایدم به خاطر اینکه قدم بلند نیست 😞
اره...شاید همینه..
اخه مینا تقریبا دختر قد بلندی بود...
تا حالا به این توجه نکرده بودم که من ازش بلندترم یا نه 😕
سریع رفتم سراغ هاردم و عکسهای عید پارسال که اومده بودن خونمون رو نگاه کردم ...
یه عکس کنار در پذیراییمون گرفته بودن...
روی عکس زوم کردم تا ببینم قد مینا تا کجای در و خودمم رفتم کنار همون در و دیدم تقریبا هم قد بودیم و من شاید چند سانتی بلندتر بودم ..
.
پس چرا دوستم نداره 😞
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #هفدهم
💓از زبان مینا 💓
توی کلاسمون یه پسره هست که از همون روز اول نظرم رو جلب کرده
نوع حرف زدنش...نوع لباس پوشیدنش...حرکاتش و خلاصه همه چیز😊
محسن پسری قد بلند و خوش استیله با موهایی همیشه مرتب و بالا زده و پیشونی بلند و ته ریش خیلی کوتاه
از اون پسرایی که میشه بهشون اعتماد و تکیه کرد☺
از بچه ها شنیده بودم محسن اول رفته سربازی و بعدش اومده دانشگاه و یه یه چهار سالی از ما بزرگتره
شاید به خاطر همینه که مرد شده 😊
توی کلاس همیشه با استادا شوخی میکرد و یه جورایی بزرگ کلاسمون بود
استادا هم معمولا باهاش خوب بودن
توی همین یک ماه اول دانشگاه فکر و ذکرم شده بود محسن و همش بهش فکر میکردم.
تو خونه..تو کلاس...تو راه دانشگاه...تو مهمونی
حتی روزهایی که کلاس نمیومد حوصله ی گوش دادن به درس نداشتم
.
حتی روزایی که با دوستام، شیوا و سحر بین کلاسها میرفتیم بوفه ی دانشگاه و اونا از دوست پسرهاشون حرف میزدن و میخندیدن من همیشه محسن تو ذهنم میومد که دارم همین شوخیا رو با اون میکنگ و برا خودم رویا بافی میکردم.
.
یه روز شیوا ازم پرسید
-مینا تو دوس پسر نداری؟😉
-چیی؟😦😮نه....😦بابام منو میکشه😵ما از اون خونواده هاش نیستیم ...
-فک کردی باباهای ما بفهمن به ما مدال طلا میدن؟😂😄
خب پس چرا دارین؟😕
-یعنی میخوای مثل عهد بوق ازدواج کنی؟ 😄
-نه ولی خب زیر نظر خانواده ها اشنا میشیم🙁
- زیر نظر خانواده ها اگه خوشت نیومد میتونی بزنی زیر همه چیز؟بعد مگه اونموقع چقدر وقت برا شناخت پسرا داری؟چجور میخوای بفهمی اصلا دوستت داره یا نه؟😶
-نمیدونم 😕
-پس بیخودی حرف نزن...اصن بگو ببینم تا حالا کسی عاشقت شده یا خودت عاشق کسی شدی؟
-نمیدونم...ولی پسرخالم یه کارایی میکنه انگار دوسم داره...🙁
-ااااا...بهت چیزی هم گفته؟ -نه حرفی نزده فقط حدس زدم😕
-خب حدسو ولش کن.پسرا اگه واقعا عاشق باشن همون اول میگن...حالا تو هم دوسش داری یا نه؟
-زیاد ازش خوشم نمیاد😕
-چرا؟😮
از اون پسرای مذهبی و سخت گیره...حس میکنم خیلی محدودم میکنه...شاید بیشتر از خانوادم..😑
-پس ولش کن...بهتر...فامیل چیه اخه...مگه خاله بازیه
-اوهوم...😕
-حالا به جز اون چی؟ -راستش...
-چی؟😮
یه نفر هست دوستش دارم😶😶
-ااااا...مبارکه ناقلا😉...حالا کی هست؟؟
-محسن
-همین محسن خودمون؟😮
-اره 😕
خب خودش چی؟اونم دوستت داره؟
-نمیدونم نظرشو...
-بابا تو هم که با هیشکی حرف نمیزنی😒ولی اصن نگران نباش خودم حلش میکنم 😉
-نه...نه...نمیخوام ابرو ریزی بشه.
-ابرو ریزی چیه جوری عاشقش میکنم فک کنه خودش عاشق شده 😂
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #هجدهم
.
.-نمیدونم نظرشو...
-تو هم که با هیشکی حرف نمیزنی 😒ولی اصن نگران نباش خودم برات حلش میکنم 😉
-نه...نه...نمیخوام ابرو ریزی بشه😨
-ابرو ریزی چیه جوری عاشقش میکنم فک کنه خودش عاشقت شده 😂
-نمیدونم چی بگم 😕
-هیچی نگو...فقط بشین و تماشا کن 😉خب بگو ببینم تو گوشیت چیا داری؟
-از چه نظر؟😨
برنامه های چت منظورمه😐
-هیچی..حوصله این برنامه ها رو ندارم...حس میکنم بیخودین...با کسی کار داشته باشم اس ام اس میدم یا زنگ میزنم😕
-خو همین کارا رو میکنی دیگه دختر 😐زاپیات رو روشن کن برات تل بفرستم و بعدش تو گروه یونی اددت کنم
-نه..ممنون..نمیخوام😶
-اقا محسن جونتم هستا تو گروه 😉😂
-ااااااا😨جدا؟کو باشه پس😕
-عکس پروفایلتم یه عکس خوب از خودت بزاریا..امل بازی در نیاری گل پل بزاری 😒
-نه عکس که نمیتونم بزارم...همه فامیلام هستن میبینن😕
-خب ببینن 😑
-نه.نمیشه اصن
-خب اخر شبا بزار بعد بیا تو گروه حرف بزن بعدش عوض کن صبحا 😐
-اخه ببینن چی 😞
-خب حالا نمیخواد عکس بزاری...بعدا یه کاریش میکنیم 😅من پروفایلم رو عکس دونفره کنار تو میزارم 😉تا منو داری غم نداری 😊
.
.
👈از زبان مجید 👉
.
این چند مدت خیلی گرفته بودم 😞
هیچ چیزی خوشحالم نمیکرد
حوصله دانشگاه و کلاساش هم نداشتم
وقتی یه زوج تو خیابون میدیدم با هم راه میرم آتیش میگرفتم 😞
نمیدونستم باید چیکار کنم؟
نمیدونستم عیب و ایرادم چیه که به چشم مینا نمیام 😞
.
کارم شده خوندن دعاهای حاجت و سریع الاجابه برای اینکه دل مینا به سمتم بیاد و دوستم داشته باشه😢
خدایا کمکم کن 🌷((دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت))🌷 تو همین حس و حال ها بودم که صدای پیام تلگرامم اومد😨
باز کردم دیدم نوشته mina khanom joined to telegram
داشتم از خوشحالی بال میاوردم☺
خدایا شکرت🙏
میدونستم از این به بعد راحت تر میتونم با مینا حرف بزنم.
رفتم براش نوشتم...
سلام دختر خاله😊خوش اومدین به تلگرام 🌺🌺
.
دیدم سریع انلاین شد و نوشت.
سلام...ممنونم داداش..
. 🌷((پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو😞
.
سعدی))🌷
.
نمیدونستم واقعا باید چیکار کنم 😞
اگه دوستم نداشت که کلا جوابم رو نمیداد.اونم اینقدر سریع
شاید اصن این داداش گفتناش از رو محبته.
مثلا الان اگه یه مرد غریبه بهش پیام بده دیگه داداش نمیگه که 😕
.
این فکر و خیال ها تو سرم رژه میرفتن.
.
به قول یه بزرگی
.
((انتظار سخت است
فراموش کردن هم سخت است
اما اینکه ندانی باید انتظار بکشی
یا فراموش کنی
از همه سخت تر است...!😞))
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/pishqadir
کارت پستال غدیر
پیشاپیش #عید #غدیر مبارک
http://eitaa.com/cognizable_wan
مغز مردان دركمتر از يك دهم ثانيه توسط آنچه كه ميبينند،تحت تاثير قرار ميگيرد حال آنكه زنان براي #جذب شدن اوليه به يك مرد نياز دارند #شخصيت فرد را مورد بررسي قرار داده باشند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
😍👈 #خواهر_شوهر_خوب‼️
👈 همسر برادر شما در خانوادہ شما حکم میهمان دارد. چه در حضور و چه در غیابش به او خیانت نکنید! خیانت به همسر برادر، شامل هرگونه ضربه زدن به موقعیت او نزد برادرتان میشود.
👈 اگر بین برادرتان و همسرش اختلافی پیش آمد و از شما کمک خواست، نه تنها بیطرف بودن را حفظ کنید، بلکه گمان کنید بین خواهر و شوهر خواهرتان به قضاوت نشستهاید.
👈 به برادرتان این فرصت را ندهید که از همسرش نزد شما بدگویی کند. حتما همین چیزها را برای خودتان هم نمیپسندید. پس تا میتوانید خواهر مهربانی برای همسر برادرتان باشید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#همسرداری
👈یکی ازنشانه های عشق به همسر
⏪کلام تاییدآمیز است.
✍کلام تاییدآمیز شامل تشکر و قدردانی از کارهای بسیار کوچک و معمول در خانه است؛ 🙏
🔻برای مثال چه لباس قشنگی!
🔻چه آرایش موی قشنگی!
🔻چه دست پخت خوبی!
🔻از این که بچه را خوب نگه داشتی ممنون
🔻واقعا متشکرم آشغال ها را بردی و … .
👈اگر زن و شوهر مرتب چنین گفته هایی را از هم بشنوند
❤️فضای عاطفی بینشان بهتر می شود.
👈 واقعیت این است که وقتی ما کلام تاییدآمیزی دریافت می کنیم
✍به احتمال قوی ترغیب میشویم که متقابلا کاری کنیم.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#آقایان_بدانند
آقایان باید بدانند که همسرشان فارغ از مخارج روزمره منزل، نیاز به دریافت مبلغی پول دارد! و مهم اینکه نباید از همسرش درباره این مبلغ، حسابرسی کنند. تا خانم بدون دغدغه و آزادانه هر طور که صلاح میداند، برای خانوادهاش، هزینه کند و یا پسانداز نماید. میزان آن مبلغ بستگی به شرایط اقتصادی مرد دارد ولی مهم این است که این حس زن تامین شود.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شیعه شدن فرزند عبدالباسط
http://eitaa.com/cognizable_wan
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیعه علی علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود زیبای "با بوی کاه گل"
http://eitaa.com/cognizable_wan