ادامه رمان من وتو
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۳۳
آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،سرکوچه ایستاده بودن،هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه،فردا عقد شهریار و عاطفه بود،عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم!
عاطفه با دیدنم تعجب کرد،با هردوشون دست دادم و سلام کردم!
به سمت بازار راه افتادیم،عاطفه با تردید پرسید:هانی برای همیشه چادری شدی؟!
نگاهش کردم و گفتم:آره!
دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت:عاطفه اون لباسو ببین!
عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت:لباس جشن رو باید آقامون بپسنده،یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین!
مریم با شیطنت گفت:بله!بله!
با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم:اینجا مجردم هستا!
عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت:دخملمون چطوله؟
مریم لبخندی زد و گفت:خوبه!
با تعجب گفتم:مگه جنستیش معلوم شده؟!
مریم با شرم گفت:چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم!
آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!
سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم:خدا حفظش کنه!
باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!
مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن!
سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای ویترین مغازه ای بودن!
با دیدنش تعجب کردم،سهیلی تهران چی کار می کرد؟!
حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی،این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی!
چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم:سلام!
سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد!
_سلام خانم هدایتی!
با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم:سلام!
دختر با تعجب دستم رو گرفت و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه.
سریع گفتم:من شاگرد آقای سهیلی هستم!
صدای عاطفه رو شنیدم:هانیه!
برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد،شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟!
_الان میام،شما انتخاب کنید!
دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم:از دیدنتون خوشحال شدم!
دختر با کنجکاوی گفت:چی میخواید بخرید؟
از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت:حنانه!
حنانه بدون توجه به سهیلی گفت:ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!
_نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!
حنانه با ذوق گفت:آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!
از حرف هاش خنده م گرفت،سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم!
سرم رو بلند کردم و گفتم:خدا متاهلشون کنه!
حنانه با اخم مصنوعی گفت:خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!
سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا.
_حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!
با تعجب نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن!
حنانه با تاسف رو به من گفت:میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!
از حالت هاش خنده م گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم:من دیگه برم خداحافظ!
حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟
سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت:حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟!
حنانه توجهی نکرد و گفت:خداحافظ هانیه!
با لبخند گفتم:خداحافظ.
رو به سهیلی گفتم:خدانگهدار استاد!
خواستم برم که سهیلی گفت:خانم هدایتی!
برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت:متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!
و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم:مگه من چی گفتم؟!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
اصطلاح مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان !
به این معناست که اگر نفعی نمی رسانی، لااقل مزاحمت و دردسر هم ایجاد نکن. این مثل در واقع بخشی از شعر یکی از حکایت های گلستان سعدی است که در باب چهارم آن آمده است و شنیدن آن خالی از لطف نیست.
آورده اند كه ...
یكی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و او را ثنا گفت ، امیر دزدان دستور داد جامه آن بینوا را از تنش بركشیدند و از ده بیرون كردند . شاعر برهنه و بخت برگشته در سرما می رفت تا خود را به سرپناهی برساند ، که سگان آن آبادی به ناگهان به دنبال او افتادند ، خواست تا سنگی بردارد و سگ ها را با آن از خود دور کند اما زمین یخ بسته بود و سنگ از زمین کنده نمی شد در همان حال زار شاعر گفت : «این حرامزاده مردمان هستند كه سنگ را بسته و سگ را گشوده اند !»
امیر دزدان از دور این سخن بشیند و بخندید و گفت : «ای حكیم از من چیزی بخواه» ، گفت : «جامهٔ خود را خواهم اگر از روی كرم انعام فرمایی .»
امیدوار بود آدمی به خیر كسان
مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
نذاریدتو رابطه دونفره زن وشوهری نفر سومی بیادمثل»خواهر،برادر،والدین و..
وقتی به همسرتون بله گفتیدیعنی اون روبه همه ترجیح دادی
بیشترازدواجهابه خاطرهمین اولویت دهی دچارمشکل میشن
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
چنان زندگی را سخت گرفتهایم گویی سالها قرار است باشیم!
کاش یاد بگیریم، رها کنیم، بگذریم گاهی باید رفت
دل به ساحل نبندیم، باید تن به آب زد
ما به آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم
زندگی کوتاه است!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ وقتی همسرت را سرزنش کردی و در این کار زیادهروی هم کردی، منتظر اتفاقهای ناگوار باش!
سرزنش؛ به ویژه وقتی رنگ افراط به خود گرفت،از دوست برای تو دشمن میسازد."
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋🍃🌺
#همسرانه
#سیاست_زنانه
به همسرت بگو چرا متفاوته! بگوچرا برات اهمیت داره
بگوچرا دوستش داری
هرروز بگو!
تحسینش کن...
او میخواهد شاهزاده سوار بر اسب قهرمان تو باشد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💟اگر دوست دارید شوهرتون بهتون علاقمند بمونه باید ازبودن با شما لذت ببره.
✅براش توی این چهارتا محور👇
💞همسخن شدن
💞همسفره شدن
💞همسفر شدن
💞 همبستر شدن
لذتبخش باشید
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر همسرتان با دلبری توجه بیشتری از شما می طلبد، او را در آغوش بگیرید و با بوسه و آغوشی پرمهر آن را پاسخ دهید شاید فردا صرف انرژی چند برابری هم خلاء امروز را جبران کند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
جویدن ساقه کرفس موجب استحکام دندان میشود و مصرف آن در سنین 5 تا 10سالگی موجب مرتب قرار گرفتن دندان ها میشود.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕💕
هنرمند نوپا
خط خطی کردن هنر کودک نوپاست. هنگامی که کودک مشاهده میکند شما از خودکار و مداد استفاده میکنید، او نیز میخواهد همان کار را انجام دهد.
اولین فعالیتهای هنری که فرزندتان به آن میپردازد، به او کمک میکند تا یاد بگیرد، که چگونه احساسات خود را بیان کند. این تلاشها سرآغازی ست برای اینکه تواناییهای هنری ناب در کودک بروز کند و زمینههای مختلف هنری در او خلق شود. همچنین سبب میشودکه او به دلیل مهارتها و پیشرفتهایش به خودببالد
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
💪به او قدرت بدهید.
براي او لوازم کارش را بخرید زیرا مردان اینگونه لوازم را دوست دارند
چون این وسایل مخصوص کار آنها هستند و آنها نیز توانایی انجام آن کارها را دارند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❌هرگز با كودك خود درددل نكنيد. او سنگ صبور شما نيست. او پناه شما نيست. او كودكىست كه شما به دنيا دعوتش كرديد. اينكه از رنج هاى خود به او بگوييد فقط او را مضطرب ميكند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan