eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
جوان ثروتمندی نزد یک استادی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. استاد وی را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایي که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.   بعد آینه‌ي بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ جواب داد: خودم را می بینم. استاد گفت: تو دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی، این دو شی‌ شیشه‌ای رابا هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند، اما وقتی از نقره یعنی ثروت پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
زمين بهشت می‌شود روزی كه مردم بفهمند: - هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران! - هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم! - هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران! - هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت! - هيچ چيز جاودانه نمی‌ماند، جز عشق! - هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى! 👤پائولو کوئیلو http://eitaa.com/cognizable_wan
در تاریخ آورده اند: در زمان قدیم دو برادر بودند که هر دو خوب و با خدا بودند. یکی عابد بود و دیگری در بازار شهر طلا فروشی داشت. بعد از چندین سال عابد برای بازدید و صله رحم به شهر آمده به مغازه برادر خود رفت وقتی مغازه برادر دید که بسیار شیک و مرتب بود، به اوگفت: برادر تو چرا این کار را انتخاب کرده ای زیرا اینجا محل رفت آمد شیطان ها است و مشکل است در اینجا انسان با خدا و پرهیزگار باشد. مرد زرگر رو کرد به مرد عابد و گفت:تو حالا چندین سال است فقط کوه و بیابان دیده ایی حالا چه کار غیر عادی می توانی انجام دهی. عابد که در بازار غربالی خریده بود ان را پر از آب کرد و گذاشت کنار مغازه برادر و گفت: ببین من آب را در غربال نگه میدارم از بس که در بیابان ریاضت کشیدم و ذکر خدا گفتم.مرد زرگر هم با خونسردی تکه آتشی از کوره طلا سازی برداشت و داخل پنبه ای گذاشت و کنار غربال گذاشت وگفت: برادر جان ماهم در این مغازه و بازار بی دین نبوده ایم حالا خواهشمندم چند لحظه ای در مغازه من بنشین تا من بروم ان طرف بازار و برگردم. مرد عابد مدتی؛درمغازه طلا فروشی نشست یک دفعه زنی آمد و گفت این آقای زرگر کجا هستند عابد گفت:خواهرم چه کار داری؟ زن گفت:این دست بندی که من دیروز خریدم خیلی برام تنگه. عابد گفت: کدام دستبند؟ زن ناگهان دست خود را از زیر چادر در آوردو گفت: این دست بند . عابد بیچاره تا به دست سفید و گوشتی زن نگاه کرد همه چیز را فراموش کرد و خیره خیره دست زن نگاه کرد. ناگاه برادرش سر رسید و گفت: ای برادر چرا آب دیگر درغربال نیست؟ و آتش روی پنبه هست؟ برادر عابد بر سر خود زدو گفت:خاک بر سر من که نمی دانستم در بازار و خیابان نگه داشتن دین سخت تر از نگه داشتن دین از بیابان است. زر گر گفت: آری برادرم من سالها هست که در این بازار هستم و همه نوع مشتری وجود دارد ولی هیچ وقت نگاه به نامحرم نمی کنم. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻راهکارهایی برای خنک‌تر شدن کولر 🔹تعویض پوشال می‌تواند تأثیر بسیاری در عملکرد کولرهای آبی داشته باشد. 🔹باید پیش از راه‌اندازی کولر آبی، سطوح داخلی و کف آن شسته و تمیز شود. 🔹اجازه دهید پوشال کولر به‌مدت ۱۵دقیقه خیس بخورد و بعد کولر را روشن کنید. 🔹هنگام نصب کولر باید سایبانی برای آن درنظر گرفته شود. 🔹هم راستا نبودن خروجی کولر با دهانه کانال، باد خنک را هدر می‌دهد. 🔹بهتر است شیلنگ آب کولر را هم عوض کنید و نوع مرغوب‌تر آن را بخرید که به شیلنگ یخچالی معروف است. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
نوشته بود: «آدم هایی که یک روز عاشق هم بودن؛ نمی تونن دوست معمولی بشن، چون قلب همو شکستن؛ و نمی تونن دشمن همدیگه هم بشن، چون قلب همدیگرو لمس کردن. ‏و تا همیشه می شن "غریبه ترین آشنا" برای هم.» و این فکت ترین تکستی بود که تا الان خونده بودم.. http://eitaa.com/cognizable_wan
تو مدام از کارهایی که در گذشته انجام ندادی یا آنها را بد انجام داده‌ای گلایه می‌کنی. طوری که انگار این کار فایده‌ای دارد. چرا خودت را نمی‌بخشی و به خودت یادآوری نمی‌کنی که همیشه بیشترین تلاشت را کرده‌ای؟ انسان‌ها این حق را دارند که به تدریج کامل شوند. لازم است گذر عمر، چیزی جز موی سفید برای ما به ارمغان بیاورد... بهترین‌جای‌جهان‌اینجاست 👤فرانسسک میرالس http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻اعمال روز عید غدیر
استادی داشتیم که به مردها می‌گفت «هروقت خواستید رانندگی خانم‌ها را زیر سوال ببرید، قبلش از خودتان دوچیز را بپرسید: آیا دختران شما، همسرتان و... اندازه پسران شما و خودتان، فرصت و امکان تمرین رانندگی داشته‌اند؟ این جرئت را به آن‌ها داده‌اید که همچون پسران، سوییچ را از جیب شما بردارند و تنها رانندگی کنند؟ سوال دوم هم این است... آیا این وسیله نقلیه برای آن‌ها و مناسب فیزیک آن‌ها طراحی و ساخته شده است؟!» گفت هروقت در شرایطی برابر، کسی کارآمد و توانمند تربیت نشد، آن‌وقت حق اعتراض دارید. بگذریم. حرف اصلی من این است بارها به ما گفته‌اند که زنان بدن ضعیف‌تری نسبت به مردان دارند که شکل سانتی‌مانتال آن می‌شود: زن باید لطیف باشد و اندامی ظریف داشته باشد. اما نکته اصلی این است زن‌‎ها اندازه مردان فرصت تمرین و قوی‌تر کردن بدن‌هایشان را داشته‌اند؟! نداشته‌اند! من وقتی می‌خواستم بوکس را شروع کنم ، دو مشکل بزرگ داشتم: بیشترین ساعت‌های باشگاه‌ها برای تمرین (از ظهر تا حوالی شب) به مردان اختصاص داشت. با توجه به دغدغه‌ها و چهارچوب‌های خودم نمی‌توانستم مربی خوب و مکان مناسبی برای آموزش و تمرین پیدا کنم. در نتیجه، زنان قوت بدنی پایینی نخواهند داشت و می‌توانند در ورزش‌های رزمی هم خوش بدرخشند، اگر به‌اندازه مردان شرایط برابری برای تقویت قوای بدن خود داشته باشند. 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد: زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی! چرچیل می نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود. پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند. روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند. دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر! http://eitaa.com/cognizable_wan