eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آخرین دیدار ؛ پیشگویی شهید عارف عبدالمهدی مغفوری از شهادت برادر همسرش به روایت خانم زهرا سلطان زاده همسر شهید و خواهر شهید عباس سلطان زاده... 🔸چند روز قبل از رفتن به جبهه برادرم عباس برای خداحافظی آمد شهید مغفوری گفت: هر کی می خواهد خوب نگاهش کنه و باهاش خداحافظی کنه ایشان ایندفعه برود دیگر نمی بینیدش و برگشتی در کار نیست. 🔹من به شوخی گفتم : حالا عباس زن و بچه ندارد شهید هم بشه در راه رضای خدا قدم گذاشته شما خودت هم شهید می شوی که شهید در مقابل پرسشم لبخندی زد. 🔸عملیات کربلای ۴ برادرم یک روز قبل از شهید مغفوری به درجه ی رفیع شهادت رسید و روز بعدش هم خود شهید مغفوری به لقاء پروردگارش رسید و آن دیدار واقعاً آخرین دیدار بود. 💢هدیه به روح مطهر و ملکوتی شهدای غواص صلوات... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️احترام به پدر و مادر شیخ باقر نجفی، از شیخ صادق که دلاک بود، نقل می کند: ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی کنار دستشویی برای او آب حاضر می کرد ومنتظر می ایستاد تا او را به مکان استراحتش ببرد و کوچک ترین کوتاهی در خدمت به پدر نمی کرد. مگر در شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت. پس از مدتی رفتن به مسجد را هم ترک نمود. از او پرسيدم:چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته ی چهلم وقت گذشته بود که حرکت کردم. اتفاقاً آن شب مهتاب نمایان بود.مقداری از راه را رفته بودم که مرد عربی سوار بر اسب بود دیدم او به سمتت من آمد وقتی به من رسید سلام کرد وپرسید: به کجا میری؟ گفتم: به مسجد سهله می روم. فرمود: خوراکی همراه داری؟ گفتم: نه فرمود: دست در حسب خود ببر. گفتم: چیزی ندارم. باز همان سخن را تکرار کرد، من هم دست خودم را در جیبم کردم، مقداری کشمش یافتم که برای فرزندم خریده بودم ولی فراموش کرده بودم بهت او بدهم. آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصیک بالعود»یعنی تو را نسبت به پدر پیرت، سفارش می کنم. و این عبارت را سه بار تکرار کرد و از نظرم غایب کردید. متوجه شدم ایشان حضرت مهدی(عج) بوده است و همچنین فهمیدم که آن حضرت راضی به جدایی من از پدرم، حتی در شب های چهارشنبه نیست. به همین خاطر دیگر به مسجد سهله نرفتم. منبع: بحار الأنوار، جلد ۵۳، صفحه ۲۴۵ ➥ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. از خوندن سوره واقعه با این همه برکات، غفلت نکنیم . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ✒ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻📸 رفته ، دوربین را کاشته، نشسته، ژست کتاب‌خواندن گرفته، و از خودش عکس گرفته. بعد هم زیر عکس، لوکیشن زده نوشته که خودش در نیاوران گرفته است! کارهایی که اینفلوئنسرها امروز می‌کنند، برای ناصر خاطره است!! ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
. معنی ضرب المثل یک بز گر گله را گرگین می‌کند💚🌿 •• ضرب المثل یک بز گر گله را گرگین می‌کند از ضرب المثل‌های بسیار قدیمی است که به راحتی نمی‌توان معنا و مفهوم آن را تشخیص داد. ضرب المثل‌ها دارای یک معنی ظاهری و یک معنی پنهان هستند که ما در این قسمت به معنای ظاهری این ضرب المثل اشاره خواهیم کرد. ممکن است لغات این ضرب المثل برایتان گنگ و نامعلوم و در عین حال جالب باشد ولی از آن هیچ اطلاعی نداشته باشید. ولی باید بدانید که گر یا گری در فرهنگ لغات به معنای یک بیماری پوستی بوده که عمل آن انگل است. گرگین نیز به معنای فردی هست که به این بیماری پوستی یا کچلی دچار شده و مردم او را با بیماری‌اش می‌شناسند•🤍⃟ೄ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻🎥لحظه دوبله سریال پرطرفدار ایرانی ها “افسانه جومونگ” 🔹رزیتا یاراحمدی گوینده نقش سوسانو و علیرضا باشکندی مدیر دوبلاژ و گوینده نقش جومونگ http://eitaa.com/cognizable_wan
3000589785.pdf
3.74M
❤️رمان عشق و احساس من ❤️ژانر: ❤️نویسنده: فرشته 27 ❤️تعداد صفحات: 227 ❤️خلاصه: درباره ی دختری به اسم بهار است که با مادرش زندگی می کند..وضعیت زندگیشون زیاد خوب نیست تا حدی که اون مجبور میشه به محض اینکه دیپلمشو گرفت بره تو یه شرکت و بشه منشی اون شرکت..به خاطر زیبایی که داشته پسر رییس شرکت کیارش صداقت میاد خواستگاریش که بهار هم با اینکه علاقه ای به اون نداشته به خاطر وضعیتشون درخواستشو قبول می کنه و نامزد می کنند…تو سفری که به شمال داشته با مرد جوونی رو به رو میشه که..اون هم کسی نیست جز سرگرد آریا رادمنش…توی مدت نامزدیش با کیارش خیلی اذیت میشه و ناخواسته و ناغافل مسیر زندگیش تغییر می کنه..البته در این بین سرگرد اریا رادمنش هم همراهشه...
با خالم اینا رفتیم شمال تو جاده چالوس دماغمو از شیشه بیرون کردم یه نفس بکشم بابام تو ماشین خالم اینا بود زنگ زد بهم گف : اون آرنج لامصبو ببر داخل،الان علیل میشی میوفتی رو دستمون 😑😅😂 😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا