فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عذاب وجدان گرفتم از بس بهش خندیدم😂😂😂
پاش به پله گیر کرده
♥️🎊Join👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹
#سیاستهای_مردانه
"مقتدر و کار آمد باشید!!!"
🔹 به همان نسبت که مردان از قدرتمند بودن لذت میبرند، زنان نیز از داشتن مردی مقتدر و توانا در کنار خود لذت میبرند.
🔸 به همسرتان نشان بدهید که مرد کار و تلاش هستید و چنانچه خود را فردی ضعیف و تنبل نشان بدهید، در چشم همسرتان فردی آزاردهنده و بیلیاقت جلوه خواهید کرد و هرگز همسرتان از شما به عنوان شوهری خوب و مسئولیتپذیر تشکر نخواهد کرد...!
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فقیر بودن
تنبل بودن
بدبخت بودن و...
خیلی راحته،
اما تو به دنیا نیامدی که فقیر باشی،
تو به دنیا نیامدی که بدبخت باشی،
تو به دنیا نیامدی که ضعیف باشی،
پس از هر لحظه برای خوشبختی
و حرکت استفاده کن،
و اصلا مهم نیست که قبلا چه کسی بودی...
از همین الان شروع کن و همه چیز را تغییر بده...
یادت باشد هیچکس به جز خودت مسوول
زندگی تو نیست، نه پدرت نه مادرت و نه
هیچ کس دیگر.
اولین قدم برای تغییر، پذیرفتن
تمام مسولیت زندگی است
💠معجزه ای عجیب در قبر مطهر حضرت ابوالفضل
شیخ عباس ۷۴ ساله، که ۳۶ سال خادم حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بوده است، در مورد راز جریان آب در اطراف قبر علمدارکربلا خالی از لطف نیست.
وی گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از ۴۰۰ سال قبل که آب لولهکشی نبود اینآب مرتب میجوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج میشد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده میکردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود.
اما یک فرد از خدا بیخبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، میخواهم آزمایش کنم این آب از کجا میآید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد.
اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشمهای کور شده را شفا میداد.از ۵۰ سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد میشود.
وی ادامه داد: شما به خوبی میدانید اگر آب به مدت ۱۰ روز در یک جا بماند گندیده میشود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب میماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.
وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحبالزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب میاید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بستهاند.
این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.
ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_چهلم
مامان با ناراحتی اومد سراغم ...
- نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ...
🌾- مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ...
یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ...
- آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...
🌾- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ...
قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ...
پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ...
- گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ...
🌾اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ...
مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ...
- من از غذای مهران می خورم ..
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
#قسمت_ چهل_و_یکم
همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...
🌾بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
🌾- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ...
🌾و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...
🌾- خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...
✍ادامه دارد......
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
من فقط یک بار دروغ گفتم
اونم نیمه شعبان تو جشن گفتم اسمم مهدی که جایزه بدن بهم💬
اونم بابام وسطِ مراسم داد زد گفت "شمس الله اگه سکه نمیدن بیا بریم"🗣😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر فرزندی تا کجا😂😂
حسادت تا کجا😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان کوتاه
💧ﺍﺯ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻞ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﺸﯿﻢ .ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ 10 ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﻨﻢ ،ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ دو ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺧﺒﺮ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﮐﺸﺘﯽ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ .ﺩﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ. !ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﻡ..ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻭ ﺁﻟﻤﺎﻧﯿﻬﺎ.....
در سال 1939 وقتی مسئولين شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه بسته بندی آنها برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک می شد.
'انسان بودن و انسان دوستی محصور به هیچ دین"و کشوری"نیست.'
http://eitaa.com/cognizable_wan
به یکی گفتم: خدا تورو به زمین گرم بزنه 😡
الان روی شن های سواحل آنتالیا دراز کشیده 😳
یا سوتفاهم شده ...
یا دل من خیلی پاکه!😐😢😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan