@yek_roman.hedye khodavand.pdf
1.68M
این فایل PDF(پی دی اف) است
#رمان
💌رمان هدیه خداوند
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) :
هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم.
📕 معاد شناسی
علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰
امروز پنجشنبه
یادی كنيم ازمسافرانی
که روزي درکنارمان بودند
و اكنون فقط یاد و خاطرشان
در دلمان باقی ست
با ذكر فاتحه و صلوات
"روحشان راشادکنیم
🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸
👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توصیه آیتالله مجتهدی تهرانی برای رفع گره های زندگی
🎙استاد#عالی
⏱#سخنرانی_کوتاه
▶️http://eitaa.com/cognizable_wan
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 معنای شکر نعمت!
🎙 آیت الله #میرباقری
▶️http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ سزای حرام خدا در مالالتجاره تباهی مال خواهد بود
🔹دو برادر را از پدر تاکستانی به ارث رسید. بخشی از محصولشان را کشمش کردند تا در زمستان آن را بفروشند.
🔸برادر بزرگتر که حبههای انگورش کاملاً خشک شده بود آنها را جمع کرد و در گونی ریخت و در انبار برد.
🔹اما برادر کوچکتر که طمّاع بود حبههای انگور را کمی زودتر که هنوز زیاد خشک نشده بودند جمع کرد تا در ترازو وزنش سنگین آید و سود بیشتری به خیال خود بر جیب زند.
🔸چون زمستان رسید هردو برادر سراغ انبار خود رفتند تا کشمشهای خود را برای فروش به بازار بَرند.
🔹کشمشهای برادر اول سالم و تمیز مانده بود ولی کشمشهای برادر دوم کپک زده و فاسد و شیرهمال شده بود طوری که مجبور شد همه آنها را دور بریزد.
🔸برادر اول به برادر دوم گفت:
ای برادر! کسی که کشمش میخرد بدان انگور از تو نمیخرد، پس آب انگور در کشمش حرام میشود و سزای کسی که حرام خدا از حلال خدا در تجارت جدا نکند، تباهی تمام مال التجاره او خواهد بود.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
برای از بین بردن چربی های دور شکم و پهلو:
یک بسته جعفری رو پاک کنید
و خوب بشورید و کمی خورد کنید و بریزید تو مخلوط کن بهش یک لیوان آب و یک قاشق آبلیمو اضافه کنید
خب بذارید باهم میکس بشه بعدش تو یک لیوان بریزید بعد لیوانو خالی کنین تو چاه و بريد ورزش كنيد
با اين مسخره بازیا لاغر نميشيد😂
ورزش کنین ورزش😂
😝😝😝😝😝😁😁
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
هر سری میریم خونه مامان بزرگ یه سینی بزرگ میاره گوشی همه رو جمع میکنه که سرمون تو گوشی نباشه و با هم حرف بزنیم
خودشم میشینه پای تلویزیون و سریال میبینه
تازه شاکی ام هست که صدامون زیاده و هیچی از فیلم نمیفهمه😂
😁👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
ایا میدونید کدوم دسته مردها از همون اول آلزایمر دارن
مردیه که دو تا زن میگیره!
خب اگه از ازدواج اولت
راضی هستی چرا خرابش میکنی؟
اگه راضی نیستی
چرا دوباره تکرارش میکنی!😕😂😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشپزی کردن آقایون 🤣🤣🤣❤️
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک دقیقه همه چیو فراموش کنید و بشینید پای خنده این فرشته ها😍😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮✨✨🔮
#داستان_آموزنده
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصله گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!
درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود...
.
اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
_فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
_یه فال مهمون من باش!!
از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل
که صاحب یه مغازه ی لوکس توو بهترین نقطه ی شهر تهران بود
از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت ...
اما،
یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت...
.
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که
"مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه گوهر نابه
که نصیب هر کسی نمیشه 🦋
#حکایت
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan