💞💞💞💞
#تلنگرانه
⚜هیچوقت یک بازیکن فوتبال را بدون تمرین قبلی به مسابقه فینال نمیفرستند.
لذا ما نیز نباید توقع داشته باشیم که در ظهور حضرت حجت تاثیر گذار باشیم وقتی خودمان را برای شرایط بعد از ظهور آماده نکرده ایم. وقتی خودمان را برای پذیرش عدالتی که ممکن است به ضررمان باشد چگونه میتوانیم وارد آن دوران بشویم
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🔹درسال 2000 کمپانی ژاپنی شارپ نخستین نوع از گوشی ها تجاری مجهز به دوربین را تولید کرد
🔻که با نام " J-SH04 " شناخته میشد. این گوشی عکس ها با 0.11 مگاپیکسل می گرفت و توانایی فیلمبرداری و حتی قابلیت زوم کردن نیز نداشت. آقای "فیلیپ کان" مخترع موبایل دوربین دار بود.
─═ঊঈ🧠#اطلاعات_عمومی 🧠ঊঈ═─
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🔹ضروری ترین کدهایی که باید بدانید
🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
📔غيرممکن کمي ديرتر ممکن است
فيلسوفي قديمي مي گويد: امروز اولين روز از بقيه ي عمر شماست.
شما شبکه اي پيچيده از ويژگي هاي خوب تنيده شده، نقطه نظرها، توانايي ها، ذوق ها و سليقه ها و استعدادها هستید. اگر عنان زندگي خود را به دست نگيريد، گنجي عظيم را از دست داده ايد.
✍آرت برگ
┅┅✿❀🌺❀✿┅┅
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا چقدر خدا مهربونه نتیجه حسن ظن به خدا...
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مثل روز تولد پاک شو!!!
🔸استاد مسعود عالی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔹تلنگری زیبا برای همه ما
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔴دو نگاه متفاوت به دنیا در کلام امیر المومنین در نهج البلاغه
🎤حجت الاسلام #عالی
🕊 ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
داستان_آموزنده
🔆عشق #حسين علیه السلام
يكى از بزرگان هند براى مجاورت آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام به كربلا آمد، در اين مدت شش ماهى را كه در كربلا بود اصلا از منزل بيرون نيامد حتى به صحن و سراى و حرم مطهر حضرت سيدالشهداء علیه السلام هم قدم نگذاشت و هر وقت كه اراده زيارت عزيز زهرا سلام اللّه عليها داشت مى رفت بالاى بام خانه و از آنجا بحضرت سلام ميداد و زيارت مينمود.
اين خبر به گوش عالم بزرگوار و برجسته آن عصر مرحوم سيد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه رسيد، سيد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه بمنزل آن بنده خداى هندى آمد و او را ملامت و سرزنش نمود، و فرمود: از آداب زيارت در مذهب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اينست كه داخل حرم شوى و عتبه و ضريح را ببوسى و اين طريقه اى كه تودارى از براى كسانى است كه در شهرهاى دور دست هستند و راهى به اين حرم مطهر ندارند و دستشان از اينجا كوتاه است .
آن بنده خداى هندى وقتى اين حرفها را شنيد گفت : اى سيد هر چه از مال و منال دنيا ميخواهى به تو ميدهم ولى اين خواهش را از من مكن و مرا از رفتن به صحن و حرم معاف دار، سيد مرتضى از اين سخن متغير شد و فرمود: من براى مال دنيا اين حرف را نزدم و اگر كسى اين عمل را انجام ندهد بدعت كرده و كسى را كه دستور مرا اجرا نكند. منكر ميدانم .
آن بنده خداى هندى وقتى اين حرف را شنيد آه سردى از جگر پردرد كشيد سپس از جا حركت كرد و به حمام رفت غسل زيارت كرد وبهترين لباسهاى خود را پوشيد و از خانه باپاى برهنه باسكينه و وقار بيرون آمد و باخشوع و خضوع تمام و باناله و گريه متوجه حرم حضرت ابى عبداللّه الحسين علیه السلام شد تا اينكه به در صحن مطهر آقا سيد الشهداءعلیه السلام رسيد به خاك افتاد و عتبه شريف را بوسيد سپس ترسان و لرزان برخواست مانند جوجه گنجشكى كه آن را در هواى سرد در آب انداخته باشند بارنگ و روى زرد و مانند كسى كه ثلث روحش خارج شده باشد تا آنكه وارد كفشدارى مطهر گرديد باز مقابل درب حرم بسجده افتاد و زمين را بوسيد مثل كسيكه در حال نزع جان و احتضار باشد برخواست خود را بر طرف ايوان مقدس حضرت كشيد و با تمام مشقت و سختى خود را به در رواق رسانيد و تا چشمش به قبر مطهر حضرت سيد الشهداء علیه السلام افتاد آه اندوهناكى كشيد و ناله جانسوزى مثل كسيكه بچه مرده داشته باشد زد، سپس باصداى بلند و دلگداز گفت اَهذا مَصْرَعَ سَيدالشهداء اَهذا مَقتل سيد الشهداء يعنى اينجاست جاى افتادن حسين علیه السلام است ؟
آيا اينجا جاى كشته شدن حسين علیه السلام است سپس فريادى زد و افتاد و جان بجان آفرين تسليم نمود و بشهداى آن زمين ملحق گرديد رحمة اللّه عليه .
📚دارالسلام ، ص 510.
✾📚 ┅┅✿❀🌺❀✿┅┅
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
چگونه از شرّ اجنّه و سِحر و جادو در امان بمانیم ؟
آیا اینها حقیقت دارند ؟
🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
32.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حجاب در #قرآن ؟
ترجمه ی «فقط دو کلمه»از آیه ی ۳۱ سوره ی نور
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چه داستان زیبایی حاج مهدی رسولی تعریف کرد...
#محرم
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شفا گرفتن تمام بیماران یک بیمارستان در کمتر از یک هفته توسط حضرت رقیه سلام الله علیها
👈 #حضرت_رقیه_خاتون سلام الله علیها
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
آیت الله ناصری (ره):
🔳 ماه محرم، ماه عجیبی است. ماه جلوه گری حسین علیه السلام است. ماه جلوه گری ولایت است؛ مخصوصاً دهه اول محرم، که چه خبر است درآن؟!
در روایت دارد که خداوند در ازای شهادت امام حسین علیه السلام چهار خصلت در این دنیا به ایشان عطا کرد:
▪️ استجابت دعا را در زیر قبه حضرت قرار داد؛ یعنی هر کس زیر قبه امام حسین علیه السلام دعا کند دعایش مستجاب است،
▪️ دوم اینکه شفای بیماری ها را در تربت ایشان قرار داد.
▪️ و سوم اینکه امامان بعدی را از نسل ایشان قرار داد.
▪️ و چهارم اینکه زائران او ایامی که زائر ایشان هستند از عمرشان محسوب نمی شود.
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#آیت_الله_ناصری (ره)
#محرم
✾📚 ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
آیا می دونستی اسطوخودوس درمان سودای مغز است؟🤔
اگر از افسردگی یا وسواس فکری رنج
میبرید حتما از اسطوخودوس استفاده نمایید
اسطوخودوس را میتوانید به صورت دمنوش میل نمایید
#طب_و_سلامت
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌹
#همسرانه
✍آیا میدانستید نوازش های محبتآمیز از مسکنهای قوی بهتر عمل می کند؟ آیا میدانستید آرامش را مرد به زن میبخشد و زن آن را در خانه و بین کودکان تقسیم میکند و دوباره به مرد باز میگرداند؟ آرامش را به هم هدیه دهید.
آیا میدانستید یکی از نیازهای مهم زنان و مردان شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسر است؟ خوبیهای یکدیگر را به زبان آورید.
#همسرداری
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
✨﷽✨
🌼 ریزنکتههای زن و شوهری
🔅 احترام و محبت
💞 زن وشوهر محبتِشون رو به زبان بیارن و با کلمات محبتآمیز و محترمانه همدیگر رو خطاب کنند.
🔅 تقیّد به سلام و خداحافظیکردن
💞 زوجین در سلامکردن از هم سبقت بگیرن و موقع فاصلهگرفتن از هم، حتماً خداحافظی کنند.
🔅 حذف بهانهجویی
💞 متمرکزشدن همسران رو عیبهای هم، شیرینی و تداوم زندگی مشترک رو از بین میبره.
🔅 حفظ آراستگی
💞 توجه به آراستگی و معطّربودن زن و شوهر برای هم ازعوامل مهم در تحکیم روابط بینِشون هست.
🔅 اخلاق مداری
💞 همسران از بداخلاقی، ترشرویی، توهین و گفتن حرفهای دلسردکننده پرهیز و سعی کنند گفتوگوهای گرم و صمیمی داشته باشند.
🔅 حذف خواستههای بیجا
💞 توانایی افراد با همدیگه متفاوته و #همسران باید خواستههاشون رو در حد توان طرف مقابل مدیریت کنند.
#همسرداری
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
✅حرف را جایی نبرید.
✍ورود به یک خانواده جدید، به معنای ورود به یک فرهنگ جدید است. ظرفیت پذیرش تفاوتها را در خود ایجاد کنید. هیچگاه نکات منفی خانواده همسرتان را با همسر خود در میان نگذارید. همه انسانها نقطه ضعف دارند و شما باید سعی کنید اشتباهات آنها را ببخشید و فراموش کنید.
در مقابل، اتفاقات خوب را به خاطر بسپارید و سعی کنید در قبال آنها بازخورد مثبتی از خود نشان دهید. کش دادن اتفاقات ناگوار چیزی جز احساس خشم و نفرت عاید شما نمیکند.
#همسرداری
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
#رمان
نام کتاب: به سوی فانوس دریایی
نویسنده : ویرجینیا وولف
مترجم : صالح حسینی
تعداد صفحه : 238
*
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#عطایش_را_به_لقایش_بخشید
این ضرب المثل در مواقعی به كار میرود كه شخصی بدون چشمداشت و توقع چیزی را از روی كرم ببخشد.
در روزگاران قدیم تاجری در هنگام سفر گرفتار راه زنان شد و تمام داراییاش را یك شبه از دست داد. او كه مرد سرشناس و بزرگی بود، بیپولی و تهیدستی خیلی آزارش میداد، ولی آنقدر آبرومند بود كه نمیتوانست دست نیاز در برابر كسی دراز كند. به همین دلیل مدتی با حداقل پولی كه برایش باقی مانده بود روزگار گذراند تا ببیند چه كاری میتواند بكند.
یك روز یكی از دوستانش كه میدید او كمتر از خانه خارج میشود به دیدنش رفت تا احوالش را بپرسد. مرد تاجر از بلایی كه بر سرش آمده بود و دزدان داراییاش را برده بود برایش تعریف كرد و گفت: مقداری از پولی كه همراه من بود را از مردم به امید یك تجارت پرسود قرض گرفته بودم. و حالا اگر موقع بازپرداخت قرضها برسد من چه كار كنم؟ دوستش گفت من مقداری پول دارم تا به تو قرض بدهم. ولی پول من خیلی كمتر از مقدار پولی است كه تو نیاز داری؟
دوستش فكر كرد و گفت: تو میتوانی پیش میرزاغضنفر بروی. او مرد پولداری است. دستی هم در كار خیر دارد. به دیدنش برو، چون او تنها كسی است كه میتواند در این شرایط به تو كمك كند، برو و اتفاقاتی كه برایت رخ داده را برای او تعریف كن. حتماً كمكت خواهد كرد.
مرد تاجر كه آدم آبرودار و سرشناسی بود دلش نمیخواست پیش هركسی از ورشكستگیاش صحبت كند. ولی هرچه فكر كرد دید چارهای ندارد و بالاخره تصمیم گرفت با دوستش به دیدن میرزا غضنفر برود.
مرد تاجر با دوستش به خانه میرزاغضنفر رفتند. خانه او خیلی شلوغ بود و آدمهای زیادی برای اینكه میرزاغضنفر گرهای از مشكلاتشان باز كند به آنجا آمده بودند. مرد تاجر خیلی از آنها را میشناخت و خجالت میكشید كه مردم بفهمند او هم نیازمند شده و برای گرهگشایی به دیدن میرزاغضنفر آمده.
مرد تاجر آنقدر صبر كرد تا سر میرزاغضنفر خلوتتر شود و بتواند خصوصی با او صحبت كند. او كمی كه آنجا نشست متوجه شد میرزاغضنفر اخلاق تندی دارد. و خیلی هم بیادب و بددهن است و تا میبیند كمی دوروبرش شلوغ شده بیشتر داد و بیداد میكند، و ناسزا میگوید. در كنار این كارها كم و بیش به حرفهای نیازمندان هم گوش میكرد و به فراخور حرفهای مرد نیازمند دستی در كیسهاش میبرد و مقداری پول به او میدهد.
مرد تاجر كه این رفتار میرزاغضنفر را میدید هر لحظه بیشتر از قبل از آمدن خودش به آنجا پشیمان میشد. از نتیجه تقاضایش میترسید. او نمیخواست میرزا غضنفر یك دفعه جلوی جمع و در حضور مردم حرف ناسزایی به او بگوید و آبرویش را كه سالها برای جمع كردن آن زحمت كشیده بود در چند لحظه بریزد. تاجر آنقدر سبك و سنگین كرد ولی هیچ تصمیمی نتوانست بگیرد و بلند شد و بدون اینكه حرفی بزند از خانهی میرزاغضنفر خارج شد.
دوستش كه دید او یك دفعه از جایش بلند شد و از خانه بیرون رفت. دنبالش دوید و در كوچه دست او را گرفت. گفت: مرد چه شد؟ چرا فرار میكنی؟ بیا تا دیر نشده برگردیم، كم كم نوبت ما نزدیك بود. دیدی كه كسی دست خالی از خانهی او خارج نشده.
تاجر ورشكسته گفت: شاید اگر من هم از گرفتاریهایم برایش میگفتم او دلش به رحم میآمد و به من هم كمك میكرد. ولی او آنقدر بددهن است و به نیازمندانی كه از او كمك میخواهند ناسزا میگوید، كه من میترسم یك دفعه در جمع حرفی به من بزند و آبروی من را هم در برابر مردم ببرد.
دوستش گفت: تو به بددهنی او چه كار داری؟ ما چند لحظهای دادوبیداد او را تحمل میكنیم. پولی كه نیاز داریم را از او قرض میگیریم و میرویم به كار و زندگیمان میرسیم و تا زمان پس دادن قرض كه مجبوری یكبار دیگر او را ببینی، دیگر در مقابلش قرار نمیگیری.
تاجر ورشكسته گفت: میترسم پول را از او بگیرم و بتوانم به كمك آن پول تغییری در زندگیام ایجاد كنم. ولی بعد از آن با آن پول به هر كاری كه خواستم دست بزنم از خودم خجالت بكشم كه برای به دست آوردن این پول چقدر از شخصیت خودم را زیرپایم گذاشتم. نخواستیم دوست من، من عطای این بخشش را به لقایش بخشیدم.
#ضرب_المثل
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
«داروخانهای برای تمام دردهای روح»
✍️ از دبیرستان که تعطیل شدم، آشفته و فراری خودم را به خانه رساندم!
بدون آنکه لباسم را عوض کنم، دست مامان را گرفتم و گفتم: مینشینی به حرفهایم گوش کنی؟
گفت : بله حتماً
و آمد نشست و به چشمانم با انتظار نگاه کرد.
• گفتم : من احساس میکنم اتفاق خیلی بدی در درون من افتاده مامان!
چند روزی است که انگار چیزی در درونم آماده است، تا کسی حرفی میزند من آن را رد کنم. و یا تا کسی پیشنهادی میدهد با آن مخالفت کنم. انگار من نیستم و کس دیگری در من افسار کلامم را به دست گرفته است.
احساس میکنم جسور شدهام حتی در برابر بزرگترهایم.
مامان ،من حس میکنم روحم سرطان بدخیم گرفته و دیگر خوب نمیشود، من از خودم فرار کردم تا زودتر به شما برسم.
• مامان کمی مکث کرد و گفت : کارنامهات را کِی گرفتی؟
گفتم : حدود ده روز پیش! و دیگر چیزی نگفت.
نمیدانستم چرا مامان این سوال را پرسید. ولی مطمئن بودم که سوال بیربط نمیپرسد.
• مامان استکان چایِ خودش را برداشت و داد دست من و گفت: بخور دخترم الآن وقت خوردنش رسیده. چای را گرفتم و با یک حبه قند شروع کردم به خوردن.
• مامان گفت: کار شیطان این است که «از کاه، کوه بسازد».
من نمیگویم مشکلی نیست، نه... ولی به این بزرگی که تو را به وحشت انداخته نیست.
• مامان دستانش را شبیه بال یک پرنده باز کرد و شروع کرد به بال زدن.
و ادامه داد: روح همهی آدمها دو تا بال دارد مامان. که اگر آنها را نشناسی و حالتهای زخمی شدنش را ندانی، نمیتوانی تعادلشان را به گونهای حفظ کنی که این دو بال به روح تو حالت سبکی و آرامش برای پرواز بدهند.
گفتم : کدام دو تا بال؟ چرا پس من نمیدانستم دو تا بال دارم.
✘ گفت: بال اول، بالِ ترس است! و بال دوم بالِ امید.
تو تا هر وقت که این دو بال را در حالت تراز نگهداری، روحت هم تعادل دارد و آرام است. هر وقت یکی از بالها سنگین شود، تعادلت بهم میخورد و از همان طرف که سنگین شدهای، زمین میخوری و اولین علامت بیتعادلی، ناآرامی است.
√√ ترس از خدا لازم است برای تعادل، ولی گاهی شیطان به آدم ترسهایی را القاء میکند که واقعی نیستند و اگر باورشان کردی، از همانطرف زمین میخوری.
√√ امید به خدا هم لازم است، ولی گاهی شیطان امیدهایی از غیر خدا به تو القاء میکند، مثلاً امیدواری به خودت و تواناییهای خودت! آنوقت است که اگر باورش کردی بال امیدت زخمی شده و از همان سمت به زمین میخوری.
و این در حالیست که تمام موفقیتها از سمت خداست و ما از خود هیچ نداریم.
اینها را گفت و کتاب صحیفه را باز کرد و دعای ۲۷ را داد دستم و گفت: این داروخانه برای همهی دردها درمان دارد مامان... و بلند شد و رفت به آشپزخانه!
کتاب را چرخاندم به سمت خودم و دیدم بالای دعا نوشته: « پناه جستن به خدا از اخلاق نکوهیده». و همان موقع شروع کردم ترجمهی فارسیاش را با دقت خواندم.
تمام که شد، فهمیدم مامان چرا از من سوال کرد : کارنامهات را کِی گرفتی!
بال امید من، بعد از معدل ۲۰ زخمی شده بود...
و این دعا همان پماد و پانسمانی بود که مامان داده بود دستم تا خوبش کنم!
#حکایت #پند #داستان
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🔹️کلاغی بر بالای درختی نشسته بود و تمام روز را بیکار بود و هیچ کاری انجام نمی داد!
خرگوشی در حال عبور از او پرسید :
چگونه آسوده نشسته ای و تمام روز را به استراحت می پردازی و زندگی مرفهی داری! آیا من نیز می توانم اینگونه باشم؟!
کلاغ ریاکار گفت :
البته که می توانی، این یک درخت جادویی، مستحکم و پرمنفعت است!
بهترین درخت در تمام جنگل! بیا و آسوده زندگی کن!
خرگوش خوش خیال زیر درخت نشست و مشغول استراحت شد که ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد!
خرگوش در حالیکه نیمه جان در بین دندان های روباه گیر اُفتاده بود نگاهی معنا دار بر کلاغ انداخت و کلاغ سیاس خنده زنان گفت :
من هیچ دروغی به تو نگفتم! این درخت به راستی جادویی، مستحکم و پر منفعت است! من تنها یک چیز را به تو نگفتم و آن این بود که برای این که بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی، باید این بالا بالاها بنشینی!
#حکایت
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
مردی دریافت که نمیتواند خیلی خوب بشنود و باید سمعک بخرد، اما نمیخواست پول زیادی صرف خریدن آن کند
بنابراین به مغازهای رفت و از فروشنده قیمت سمعک را پرسید
فروشنده پاسخ داد: ما ۲ دلار تا ۲۰۰۰ دلار مدلهای مختلف داریم
مرد گفت: میخواهم مدل ۲ دلاری را ببینم
فروشنده یک نخ دور گردن مرد انداخت و گفت: این دکمه را در گوشتان قرار دهید و دنبالهی نخ را در جیبتان بگذارید
مرد خریدار پرسید: این چطور کار میکند؟
فروشنده جواب داد: این کار نمیکند، اما هنگامی که مردم آن را میبینند بلندتر صحبت میکنند.“
نکتهی اخلاقی: در واقع بیشتر مشکلات ارتباطی ما به این خاطر نیست که مردم آهستهتر صحبت میکنند، بلکه به این خاطر است که ما شنوندگان خوبی نیستیم.
🍃
🌺🍃
#حکایت #پند #داستان
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan