13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قاتلان حاج قاسم سلیمانی را بشناسید!
🔻همزمان با چهلم شهادت حاج قاسم سلیمانی، حمید رسایی مطرح کرد: دوچیز عامل تحریک آمریکاییها برای به شهادت رساندن حاج قاسم سلیمانی بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخوند رقاص و خواننده
🚨 ببینید رسانه چگونه و به راحتی ما را #فریب میدهد و تنها راه نجات افزایش #سواد_رسانهای جامعه است!
http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا امیرکبیر حکم اعدام زن زیبای بابی را زودتر اجرا کرد؟
«خدمت بزرگ دیگری که امیرکبیر به اسلام و ایران کرد، تسریع در اعدام قرهالعین، و از بین بردن زمینهٔ دیدار آن زن فتّانه با ناصرالدین شاه جوان بود که زمام نفس خویش را در دست نداشت و ممکن بود دلباختهٔ ناز و غمزهٔ او شده و این امر کار پایان دادن به غائلهٔ ایرانسوز بابیان را دچار مشکل سازد.»
منبع: علی ابوالحسنی منذر، «اظهارات و خاطرات آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی درباره بابیگری و بهاییگری»
ریشه کلمه چند مرده حلاجی !
ریشه این ضرب المثل برمیگردد به همان ماجرای حسین بن منصور حلاج، از نامی ترین عارفان وارسته ایران که بخاطر عقایدش دو دستان او سپس چشمان او و بعد زبان و سرش را و در آخر او را به آتش کشیدند که امروزه وقتی از پایداری و استقامت کسی سخن می گویند گفته می شود، چند مرده حلاجی ؟!
یعنی ببینیم تا بدانیم تاب و توان تو چند است !
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 1⃣1⃣
وارد خونه شدیم
عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی
برات آشنانبود ؟
چرا حاجی انگار یه جا دیدمش
اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن
تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
إه سلام سیدجان تو اینجا چیکارمیکنی؟
سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی
آقای کریمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید
ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی سمت اتوبوس شون
⏪⏮ ادامه دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 2⃣1⃣
سوار اتوبوس شدیم
به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنارهم قرارگرفتیم
زهراشروع کرد به حرف زدن
منو شما چندتارتبه باهم فرق داریم
بله میدونم
اسم من زهراست
منم نرگس ساداتم
ای جانم ساداتی
میگم نرگس بااونکه مانتویی چقدرباحجابی
ممنونم زهراجان
شروع کردیم به حرف زدن
باهم دوست شدیم
زهرا اینا ۴ تابچه بودن
مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا
پدرزهرا جانباز جنگ بود توعملیات کربلای۵ جانبازشده بود
چندساعت بعد رسیدیم دریا
همه کنارهم آب بازی میکردن
ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم
چندمتر اون طرف تر
زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن
زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی
معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند
تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی
زهراهم اومد پیش من
نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم
باشه
ناهار منو زهرا باهم خوردیم
بعداز ناهار به سمت ویلا راه افتادیم
ویلای ما تا ویلای آقایون ۳۰۰ متری فاصله داشت
فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود
منو نرگس
یه دخترخانمی به اسم مرجان رفیعی باهم تو یه اتاق بودیم
مرجان دخترکاملا بی حجاب بود
من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم
فردا صبح بعداز صبحونه
زهرا اعلام کرد داریم میریم بازارمحلی
اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدانشن
منو- زهرا کنارهم راه میرفتیم خرید میکردیم
چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت
چهاردست خریدم برای خودم - نرگس سادات- رقیه سادات و زن سیدهادی خریدم
بعدازظهر بعدازنماز صرف ناهار یه مقداری استراحت
به سمت چندتا امامزاده که تا ویلاساعتی فاصله داشتن حرکت کردیم
من هم طبق معمول به حرمت مکانی که قراربود بریم چادر سر کردم
روز سوم اردومون درشمال
رفتیم تلکابین سواربشیم
تعداد دخترا ۳۰ نفر بود و تو کابین ۶ تا خانم سوارشدیم
عصری ساعت ۴ بعدازظهر به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم
⏪⏮ ادامه دارد..
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 3⃣1⃣
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
توهتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن
+ کیا اومدید
•• همه
مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگوبی زحمت
- باشه
بعداز یه ساعت رسدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای ۵ه۷
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
⏪⏮ ادامه دارد.....
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ نخوردن صبحانه ۸ عارضه زیانبار بهدنبال دارد
✍در این مطلب به ۸ عارضه زیانبار نخوردن وعده صبحانه اشاره شده است.
➖ پوکی استخوانها
➖ چاقی مفرط
➖ دیابت در سنین بالا
➖ کوتاهی قد در کودکان
➖ ریزش موها و ابروها
➖ ضعف فرایند گوارش
➖ خشکی پوست
➖ مشکلات تیروییدی
🍎 🍎
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ در فصل سرد خوردن شیره انگور را فراموش نکنید !
✍️ یکی از بهترین زمانهای استفاده از شیره انگور فصل زمستان است بخاطر خواص زیادی که در درمان و تسکین بیماریهای فصل سرما دارد
همچنین از خواص شیره انگور اثر ضدالتهابی و نرم کنندگی گلو است به همین دلیل به کسایی که در زمستان سرفه میکنند و دچار التهاب حلق میشوند توصیه میشود شیره و آب را ترکیب و غرغره کنند. شیره انگور به قرص آهن خانگی معروف است.
🍎 🍎
❣لباسی امن و پناهگاهی مطمئن
🌼🍃در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛
دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش و از شوهر خود شروع کرد به بد گفتن که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه .
🌼🍃پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش
گوش داد گفت: باشه عزیز دل بابا ، با شوهرت صحبت می کنم .
پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد
بعد به زنش گفت: دختر را نیمه عریان🙈 کرده داخل اتاق بفرستد
مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد.
🌼🍃دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد و داشت نگاه میکرد ، پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من
دختر نرفت ، برادرانش گفتند: بیا زیر عبای ما اما نرفت ، خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت .
🌼🍃بعد پدر دختر گفت: دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست ، پس بهتر است بروی زندگی کنی ؛ او عیبهای تو را بپوشاند ، تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان .
او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن.
❣آری دونفری که با هم ازدواج میکنند کامل کامل نیستند ولی میتوانند همدیگر را کامل کنند .
🌹امیدوارم عزیزانی که ازدواج کرده اند در این شلوغی دنیای مجازی از یاد همسر و همراه واقعی زندگیشون غافل نشن ...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃