#احکام👇👇👇
❓برای بعضی افراد یا مشاغل خاص روزه گرفتن موجب تشنگی خیلی زیاد می شود. حکم روزه این افراد چیست؟
👈 #امام_خمینی: اگر روزهدار به قدري تشنه شود كه بترسد از تشنگي بميرد یا ادامه روزه برایش حرجی شود، میتواند بهاندازه رفع ضرورت آب بياشامد ولي روزه او باطل میشود و باید بعدا #قضا کند و اگر ماه رمضان باشد، #بايد در بقيه روز امساک نماید یعنی همانند فرد روزه دار ادامه دهد.
👈 #امام_خامنهای: اگر شخصى جهت شغلى كه دارد و نمىتواند آنرا رها كند چنانچه بر اثر تشنگی يا گرسنگی روزه برايش حرجى باشد، و همچنين افراد كم سن و سال كه روزه گرفتن براى آنها مشقّت و سختی شديد دارد، هر وقت دچار حرج و مشقّت شدند، میتوانند افطار نموده و باید #قضا نمایند؛ ولی #امساک در ادامه روز لازم نیست.
🌷🌷🌷
❓ حکم شغل هایی که موجب تشنگی زیاد می شوند در مساله قبل بیان شد، حال حکم مشاغلی که گرسنگی و ضعف شدید 😰 می آورند چیست؟ آیا میتوان برای آنها روزه را خورد؟
✏ #جواب:
صِرف ضعف، در کارگران، کشاورزان و مانند آنها مجوز برای افطار روزه نیست؛
👈 ولی اگر روزه گرفتن برای ایشان ضرر داشته باشد، یا تحمل آن همراه با مشقت زیاد باشد (#امام_خمینی و #سیستانی: كه معمولاً نشود آنرا تحمّل كرد)، هر وقت به مشقت زیاد افتاد می تواند افطار نموده و بعدا قضا کند.
👈 اما در مورد اینکه در صورت مشقت، بعد از خوردن به حد ضرورت، آیا علاوه بر قضا، ادامه روزه نیز واجب است یا خیر:
🔹 #امام_خامنهای: همانند تشنگی، امساک در ادامه روز لازم نیست.
🔹 #سیستانی: همان احکام تشنگی در مورد امساک (که در مساله قبل بیان شد) در اینجا نیز وجود دارد.
🔹 #امام_خمینی و #مکارم: ایشان در مساله تشنگی، امساک در ادامه روز را لازم میدانستتد، اما در مساله گرسنگی نظر ایشان در مورد امساک در ادامه روز یافت نشد.
🌷🌷🌷
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
قشنگ ترین جمله ای که میشه از یه نفر شنید چیست؟
پول
ریختم به حسابت
وااااالاااااااااا ...😃😃
ازحرفای شریعتی هم خیلی قشنگتره.😉😂😂
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
🍄 ناصرالدین شاه که بعضی از آثار حاج ملا هادی سبزواری رحمت الله علیه را خوانده بود، می خواست او را ببیند و هنگامی که از تهران به مشهد می رفت، در سبزوار توقف نموده، عازم خانه حاج ملا هادی سبزواری گردید و به منظور ملتزمین سپرد که ورود او را به حاج ملاهادی اطلاع ندهند و تنها راه خانه دانشمند را در پیش گرفت و ملتزمین از پشت سر ناصرالدین شاه میآمدند.
🌻 وقتی ناصرالدین شاه وارد خانه حاج ملاهادی شد، هنگام ظهر بود و صاحبخانه بر سر سفره نشسته، می خواست غذا بخورد.
🍁 پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای آن دانشمند، گرده نان🥠 است و لقمه های نان را در یک ظرف کوچک که مایعی در آن میباشد، فرو می کند و در دهان می گذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است. کنار سفره بر زمین نشست و از حال صاحبخانه پرسید و در ضمن، نظری به اطراف انداخت و مشاهده کرد که در آن اتاق جز یک قطعه نَمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روی آن قرار دادهاند، چیزی دیده نمیشود، گفت: آقا! من تصور میکردم زندگی شما خوب است و اینک میبینم که بر نمدی می نشینید و نان و سرکه می خورید
🍂بعد از قدری صحبت، ناصرالدینشاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است نیز از نمد می باشد و از حاجی پرسید: چرا به آن زندگی محقّر ساخته است و او نیز گفت: این 3⃣ قطعه را هم که کف اتاق انداختم، باید در جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا میماند و من رفتنی خواهم بود.
🍂 ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذای شما نان با سرکه باشد و حاج ملا هادی سبزواری گفت: کسانی هستند که مستحق می باشند و من به آنها کمک میکنم و به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمیرسد.
غذای آن عالِم و دانشمند، نان و سرکه بود، یا نان و نمک و در فصل بهار که در سبزوار سبزی فراوان میباشد، چند شاخه سبزی هم به غذای خود می افزود.
📕 سیمای فرزانگان، ص ۴۶۱ - ۴۶۲.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✍ خطرناکترین جزیره دنیا ملقب به مار در کشور برزیل است.
⇦ در این جزیره به طور میانگین در هر یک متر مربع ، یک مار زندگی میکند و جزو یکی از مناطق ممنوعه جهان می باشد.
_______________
☀️ جهت عضویت
••••●❥JOiN👇ڪلیڪ ڪنید
••••●❥ http://eitaa.com/cognizable_wan 🚸
این شیر وقتی روبرویش بایستید خندان و خوش اخلاق اما وقتی از کنار به او بنگرید خشمگین است!
شیر سنگی شاهکاری از هنرمندان ایران زمین دوره هخامنشی در تخت جمشيد.
_______________
☀️ جهت عضویت
••••●❥JOiN👇ڪلیڪ ڪنید
••••●❥ http://eitaa.com/cognizable_wan
هند بزرگترین صادر کننده موی انسان بوده وسالانه میلیون ها دلار از آن سود آوری دارد. این موها بیشتر از آنِ مریدانی است که موی خود را وقف معبد کرده و سپس به بازارهای اروپایی میفروشند!
___________
☀️ جهت عضویت
••••●❥JOiN👇ڪلیڪ ڪنید
••••●❥ http://eitaa.com/cognizable_wan
کرونا و آنفلوآنزا و سرماخوردگی داشتن از ایران می رفتن...علتشو پرسیدن
سرماخوردگی گفت : اینقدر به بهانه من استامینوفن خوردن که از دستشون خسته شدم میخوام برم😐
آنفلوآنزا گفت: اینا منو بگیرن میگن کرونا گرفتم پس بهتره که جمع کنم برم
کرونا هم گفت: منم از ایران میرم اینا تازه بعد از این همه مرگ و میر میخوان زندگی مسالمت آمیزو باهام شروع کنن😐😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز کارگرای مشهد مهمان امام رضا(ع) شدند
ببینید جالبه
http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان دختر پادشاه
در روزگاران قدیم پادشاهی بود که چهار دختر داشت.روزی پادشاه تصمیم گرفت که دخترانش را شوهر دهد پس آنها را جمع کرد و از آنها سوال کرد به نظر شما پوسته آستر را نگاه می دارد یا آستر پوسته را؟ سه تا از دخترا جواب دادند پوسته و دختر چهارم پاسخ داد آستر.پادشاه گفت برای سه دختر اول که پاسخ درست را داده اند سه شوهر باهوش پیدا کنید و برای دختر چهارم که هوش پایینی دارد پسر نادانی را بیابید. روزی نگهبانان دیدند که پسری زیر درخت زردآلو خوابیده و دهانش را باز کرده و آفتاب هم مستقیما روی بدنش می تابد.از او پرسیدند اولا چرا زیر درخت خوابیده ای و دهان خود را باز کرده ای و دوما چرا به سایه نمی روی؟پسر پاسخ داد زیر درخت خوابیده ام تا زردآلو در دهانم بیفتد و اینکه چرا به سایه نمی روم چون نور جابه جا می شود و مدتی دیگر اینجا سایه خواهد شد،نگهبانان با خود گفتند که این همان پسری است که پادشاه برای شوهری دختر چهارم خود به دنبالش است،بنابراین پسر را به قصر بردند،پادشاه همان پسر را به عقد دختر چهارم خود درآورد.دختر پادشاه و شوهرش به شهر دیگری رفتند و زندگی خود را در آنجا شروع کردند. صبح روز اول دخترپادشاه صد تومان به شوهرش داد و به او گفت برو و با این پول کسب و کاری راه بینداز، شوهرش پول را گرفت و راه افتاد در راه درویشی را دید،نزد درویش رفت و به او گفت آیا تو میدانی آدم کجا خوش است؟درویش به او گفت جواب این سوال را به قیمت صد تومان به تو می دهم،پس مرد پولش را به درویش داد ودرویش پاسخ داد" آدم جایی خوش است که دلش خوش باشد"،مرد این نصیحت را شنید و عصر بدون پول به خانه بازگشت،فردای آن روز دوباره دختر پادشاه صد تومان پول به شوهرش داد و از او خواست به دنبال کاری برود،مرد دوباره درویش را در راه دید ،پولش را به او داد و از او خواست نصیحت دیگری بکند، ایی بار درویش او را نصیحت کرد"وقتی با کاروانی سفر می کنی همیشه در کنار کاروان بخواب نه وسط کاروان"،آن روز هم مرد بدون پول به خانه بازگشت، روزسوم دوباره ماجرا تکرار شد و مرد در راه درویش را دید و پولش را به او داد و این نصیحت را خرید "هیچ گاه در هنگام خشم تصمیم نگیر".دختر پادشاه که دیگر به ستوه آمده بود نزد یکی از آشنایان خود که صاحب کاروانی بود رفت و از خواست تا کاری در کاروان برای شوهرش دست و پا کند.صاحب کاروان پذیرفت و شوهر دختر پادشاه همراه کاروان راهی سفر شد.از قضا پسرحاکم آن شهر هم مسافر آن کاروان بود، آن شب مرد کنار کاروان خوابید،در نیمه های شب شخصی که صورت خود را بسته بود شی ای را به وسط کاروان پرتاب و فرار کرد،شوهر دختر پادشاه او را دنبالکرد و یک دسته از موهایش را کند،فردای آن روز مشخص شد که دیشب آن فرد پسر حاکم آن شهر را کشته است،شوهر دختر پادشاه که شب قبل یک دسته ازموهای قاتل را کنده بود گفت من می توانم قاتل را شناسایی کنم بنابراین همه افراد را جمع کردند به جز دو تا از کنیزان که بیمار بودند ولی شوهر دختر پادشاه خواست که آنها را هم بیاورند و موی یکی از آن دو کنیز با مویی که شب قبل او از سر قاتل کنده بود یکی بود. حاکم آن شهر پول زیادی به او داد و او به خانه بازگشت.وقتی وارد خانه شد دید شخص ناشناسی در خانه اش خوابیده و در تاریکی او را نشناخت،خنجر را برداشت تا او را بکشد ولی یادش افتاد که درویش به اوگفته بود در حال خشم تصمیم نگیر پس دست نگاه داشت و نزدیک شد ودریافت که او فرزند خودش است. همسرش را از خواب بیدار کرد و اموالی که به دست آورد بود را به او داد. روز دیگری شوهر دختر پادشاه از جایی می گذشت دید عده ای دور یک چاه اب تجمع کردند نزیک رفت و از آنها پرسید چه شده است گفتند ما سطل را به درون چاه می اندازیم، وقتی سطل را بالا می کشیم خیس است ولی آبی درون آن نیست،مرد گفت من برای شما آب می آورم به شرطی که هشت شتر به من بدهید آنها قبول و مرد درون چاه رفت.دیوی در چاه بود مردبه او گفت مردم تشنه اند اجازه بده آب بردارم،دیو گفت از تو سوالی می پرسم اگر پاسخ دهی اجازه میدهم آب برداری وگرنه تو را می خورم،مردنیز قبول کرد.دیوپرسید آدم کجا خوش است؟ومرد پاسخ داد آنجا که دل خوش است.دیو سطل اورا پر از آب کرد و اناری هم به او داد. مرد شترهایش را گرفت وبه خانه بازگشت و اناری که دیو به او داده بود را هم به همسرش داد.دخترپادشاه اناررا که باز کرد درونش پر از درو یاقوت بود.اکنون دیگر دخترپادشاه و همسرش ثروتمند بودند.آنها روزی پادشاه را به خانه شان دعوت کردند،روز مهمانی دخترروی ظرف غذای پدرش نوشت اکنون "پوسته آستر را نگاه می دارد یا آستر پوسته را"
http://eitaa.com/cognizable_wan
دیشب از یه چیزی ناراحت بودم
گفتم "خدایا منو گاو کن"
بابام زد رو شونه ام میگه چیه؟
از خر بودنت لذت نمیبری؟😂😂😂😂😁😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرهای ایرانی وقتی متاهل میشن 😂
http://eitaa.com/cognizable_wan