eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
دولابی 🌱 لازم نیست از زندگی ببُری و خلوت کنی. اگر هر شب یک ربع فکر کنی، کم کم همه‌ی وقت‌هایت را می‌گیرد و به هر کاری مشغول باشی، دائماً فکر خدا هستی و ایـن فکر مانع کارهای دنیوی‌ات هم نخواهد بود. یاد خدا این نیست که انـسان درهـا را بـه روی خودش ببندد. همان یک ربع خلوت و تفکّر در مورد این‌که کجا بوده‌ای و الآن کجا هستی و نهایتاً به کجا خواهی رفت، کافی است. 💠 مصباح‌الهدی، ص ۴۳۰ . به ما بپیوندید👇👇👇 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
خطرات دستمال کاغذی برای زنان عوارض استفاده از دستمال کاغذی در زنان برای خشک کردن ناحیه تناسلی مهمترین مشکل این است که مواد و ترکیب های موجود در دستمال های کاغذی، جزو مواد آلرژن هستند. این حساسیت زا بودن در اثر استفاده از عطرهای مختلف در دستمال های کاغذی، تشدید هم خواهد شد. افراد مبتلا به آلرژی های پوستی با استفاده از دستمال کاغذی برای خشک کردن خود با تشدید بیماری و وخیم تر شدن شرایط پوستی شان در ناحیه تناسلی مواجه خواهد شد. در واقع چنین افرادی به اگزمای تماسی آلرژیک به دلیل تماس با دستمال کاغذی و حساسیت به مواد داخل آن مبتلا هستند. این خانم ها در دوره هایی به دلیل تشدیدآلرژی شان با شکایت از سوزش، خارش، قرمزی، خشکی و التهاب در ناحیه تناسلی به پزشک مراجعه می کنند و نمی دانند که درمان مشکل آنها به سادگی و با حذف ماده آلرژن که همان دستمال کاغذی باشد، اتفاق خواهد افتاد 💞http://eitaa.com/cognizable_wan
👈 چیزهایی که زن ها درمورد مردها تنفر دارند 💔 قابل پیش بینی بودن زن ها واقعاً از مردان قابل پیش بینی که هیچوقت کار متفاوتی انجام نمی دهند، بدشان می آید. آنها عاشق مردانی هستند که سرشار از سورپرایزهای عالی اند. 💔 اولویت دادن به دوستانشان اگر از گذراندن وقت با دوستانتان خیلی بیشتر از همسر یا نامزدتان لذت می برید و همسرتان هیچوقت نمی تواند ساعتی دو نفره با شما داشته باشد، مطمئناً یک جای کار می لنگد. 💔 مدام بحث کردن زن ها از مرد هایی که هر صحبت کوچک را به بحثی ادامه دار و مشاجره تبدیل می کنند خوششان نمی آید. 💔 دید زدن خانم های دیگر جلو چشم آنها با اینکه نگاه کردن به خانم ها برای برخی آقایان مسئله ای عادی است (البته نه زیاد از حد آن)، اما وقتی این کار را جلو زن زندگیتان انجام دهید مشکل ساز خواهد شد. 💔 وابستگی اعتماد به نفس و استقلال ویژگی هایی بسیار جذاب در آقایان است، اما وابستگی و نا امنی اینطور نیست. زن ها دوست ندارند با مردانی باشند که به خودشان اعتماد ندارند و برای روابط، کار و دوستی هایشان نیاز به تایید دائمی دارند. http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ ‍ احترام حضرت محمد_تقی_آملی(رحمة الله علیه) می‌ فرمود : که من در بحث فقه آیت‌الله سید علی‌آقا قاضی; شرکت می‌ کردم. روزی از ایشان سؤال کردم (آن روز هوا بسیار سرد بود): «با خواندن قرآن¬ کریم آفاق برای عده‌ ای باز می‌ شود و غیب و اسرار برای آن‌ ها تجلّی می‌ کند؛ در حالی که ما قرآن می‌ خوانیم و چنین اثری نمی‌ بینیم!» مرحوم قاضی مدت کوتاهی به چهرۀ من نظر کرد و سپس فرمود: «بلی؛ آن‌ ها قرآن ¬کریم را تلاوت می‌ کنند و با شرایط ویژه، رو به قبله می‌ ایستند، سرشان پوشیده نیست، کلام‌الله را با هر دو دست‌ شان بلند می‌ کنند و با تمام وجود به آن‌ چه تلاوت می‌ کنند توجه دارند و می‌ فهمند جلوی چه کسی ایستاده‌ اند؛ امّا تو قرآن را قرائت می‌ کنی، در حالی که تا چانه‌ ات زیر کرسی رفته‌ ای و قرآن را روی زمین می‌ گذاری!» آیت‌الله شیخ محمد¬تقی آملی(رحمة الله علیه) می‌ گفت: «بلی؛ من همین‌ طور قرآن می‌ خواندم و زیاد به قرائت آن می‌ پرداختم؛ مثل این‌ که مرحوم قاضی با من و مراقب و ناظر وقت قرائتم بوده است. بعد از این ماجرا با تمام وجود به سویش شتافتم و ملازم جلسه‌ هایش شدم.» 📚صادق حسن زاده، اسوۀ عارفان، ص ۲۶ ـ ۲۵
♦️یکشنبه به احتمال زیاد عید فطر است حجت‌‌الاسلام موحدنژاد عضو ارشد ستاد استهلال دفتر مقام معظم رهبری: 🔹کارشناسان معتقدند شنبه به احتمال زیاد رویت ماه وجود دارد و یکشنبه ۴ خرداد عید فطر است./باشگاه خبرنگاران http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فن بیان و آداب معاشرت🍄🍭*.* ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ◃ با دقت از شوخ طبعی استفاده کنید،شوخی بِجا باعث میشه مکالمات از حالت رسمی و خشک خارج بشه و احساس صمیمیت بیشتری بین شما ودیگران ایجاد بشه‌^-^💕🌼🐻 ◃ هر فکری به ذهنتون خطور میکنه رو به زبان نیارید،مراقب افکارتون باشید،با فکر حرف زدن به این معنا نیست که هر چیزی که داخل ذهنتون میگذره رو با بقیه در میون بزارید🌻💕☁ ◃ حرف کسی رو قطع نکنید،دائم وسط حرف کسی نپرید و صبور باشید،به دیگران فرصت حرف زدن بدید و شنونده خوبی باشید🍿💕🇦🇷 ◃ درِ گوشی حرف نزنید،وقتی درِ گوشی با کسی حرف می زنید به دیگران این احساس دست میده که در رابطه با اون ها صحبت می کنید فکر می کنند نقص یا مشکلی دارند🙇🏽‍♀🍓🌸 💐🌈👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🥀🌸 🌸🥀
چند دقیقه وقت بگذارید و بخونید👇👇 مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند. مدتی بعد، پدر نامه‌ی اولش را برای آن‌ها فرستاد. بچه‌ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند؛ بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند … هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند… و با هر نامه‌ای که پدرشان می‌فرستاد، همین کار را می‌کردند. سال‌ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید: مادرت کجاست؟ پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم‌تر شد و مرد. پدر گفت: چرا؟ مگر نامه‌ی اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت: نه. پدر پرسید: برادرت کجاست؟ پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت. پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟ مگر نامه‌ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند، نخواندید؟ پسر گفت:نه … مرد گفت:خواهرت کجاست؟ پسر گفت: با همان پسری که مدت‌ها خواستگارش بود، ازدواج کرد، الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت: او هم نامه‌ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم؟ پسر گفت: نه … حتما باورکردن چنین داستانی برای شما خیلی سخته، نه!؟ حتما با خودتان می‌گویید؛ آخه اگر آن خانواده ذره‌ای مغزشان را به کار می‌انداختند و عقل به خرج می‌دادند، می‌فهمیدند که بابا آن نامه‌ها را برای بوسیدن و بوییدن نفرستاده، حتما چیز مهمی توی اون نامه هست و اگر واقعا چشم به راه پدر بودند، پس باید نامه را باز می‌کردند و از محتوای نامه‌ها اطلاع پیدا می‌کردند. اما جالبه بدانید این داستان، غیرواقعی نیست؛ بلکه اتفاق‌های خیلی فجیع‌تر هم رخ داده. کافی است نگاهی به قرآن روی طاقچه توی خونه‌هامون بندازیم ما نسبت به نامه های گرانبهای خداوند مهربان که ولی و رب و سرپرست واقعی ماست چکار میکنیم؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
📖 🖋 قسمت صد و هفتاد و هفتم سپس چشمانش به هوای هوسی شیطانی به رنگ جهنم در آمد و با لحنی شیطانی‌تر آرزو کرد: «به زودی همه این حرم‌ها رو با خاک یکی می‌کنیم تا دیگه هیچ مرکز شرکی روی زمین وجود نداشته باشه!» سپس از جا بلند شد و همانطور که شال بزرگش را روی سرش مرتب می‌کرد تا حجابش را کامل کند، با قلدری ادامه داد: «حالا هِی از مردم پول جمع کنن و این حرم رو بسازن! به زودی دوباره خرابش می‌کنیم!» مات و متحیرِ مغز خشک و فکر پوچ این دختر وهابی، تنها نگاهش می‌کردم که حجابش را به دقت رعایت می‌کرد، بی‌حجابی را گناه می‌دانست و تخریب اماکن مقدس اسلامی را ثواب! و همانطور که به سمت در می‌رفت، در پیچ و خم عقاید شیطانی‌اش همچنان زبان درازی می‌کرد و من دیگر نفهمیدم چه می‌گوید که دیدم در اتاق باز شده و مجید با همه هیبت غیرتمندانه‌اش، مقابل نوریه قد کشیده است. چهره مردانه‌اش از خشم آتش گرفته و چشمان کشیده و زیبایش از سوز زخم زبان‌های نوریه شعله می‌کشید و می‌دیدم نگاهش زیر بار غیرت به لرزه افتاده که بلاخره زبانش تاب نیاورد و آتشفشانِ گداخته در سینه‌اش، سر بر آورد: «خونه‌ات خراب شه نامسلمون!» پاکت‌های میوه از دستش رها شد و قدمی را که نوریه از وحشت به عقب کشیده بود، او به سمتش برداشت و بر سرش فریاد کشید: «در و دیوار جهنم رو سرِت خراب شه!» نوریه باور نمی‌کرد از زبان مجید چه می‌شنود که به سمت من برگشت و مثل اینکه عقل از سرش پریده باشد، فقط گیج و گنگ نگاهم می‌کرد و من احساس می‌کردم قلبم از حیرت آنچه می‌بیند و می‌شنود، از حرکت بازمانده و دیگر توان تپیدن ندارد. نه می‌توانستم کاری بکنم، نه می‌شد حرفی بزنم که بدنم حتی رمق سرِ پا ایستادن هم برایش نمانده بود و تنها محو غیرت جوشیده در چشمان مجید نگاهش می‌کردم که آتش چشمانش از آذرخش عشق و احساس درخشید و باز به سمت نوریه خروشید: «این حرم رو ما با اشک چشم‌مون ساختیم و دست کسی رو که دوباره بخواد به سمتش دراز شه، قطع می‌کنیم!» و شاید نمی‌دید تا چه اندازه رنگ زندگی از صورتم پریده و عزم کرده بود هر چه در این مدت از مسلک شیطانی نوریه بر سینه‌اش سنگینی می‌کرد، بر سرش آوار کند که بی هیچ پروایی نوریه را زیر چکمه کلماتش لگدمال می کرد: «بهت آدرس غلط دادن! اونجایی که مغز امثال تو رو شستشو میدن و این مزخرفات رو تو سرتون فرو می‌کنن، باید از بین بره! اون جایی که باید با خاک یکی شه، اسرائیله! اونی که دشمن اسلامه، آمریکاست! اونوقت سرِ تو بچه وهابی رو به این چیزها گرم می‌کنن، تا به جای اینکه با اسرائیل بجنگی، فکر منفجر کردن حرم مسلمونا باشی!» و باید باور می‌کردم مجید همه حرف‌های نوریه را شنیده و سرانجام آتش غیرت خوابیده زیر خاکستر صبر و سکوتش زبانه کشیده و این همان لحظه‌ای بود که همیشه از آن می‌ترسیدم و حالا مقابل چشمانم جان گرفته بود که نوریه به سمتم آمد و با صدایی که از پریشانی به رعشه افتاده بود، بازخواستم کرد: «شوهرت شیعه‌اس بدبخت؟!!!» و به جای من که دیگر حالی برایم نمانده بود، مجید جوابش را با فریادی جسورانه داد: «برای تو شیعه و سنی چه فرقی می‌کنه؟!!! تو که غیر از خودت همه رو کافر می‌دونی!» که نوریه روی پاشنه پا به سمتش چرخید و مثل حیوان ناتوانی که در بند شجاعت و جسارت مجید گرفتار شده باشد، زوزه کشید: «تو شیعه‌ای؟!!!» و مجید چقدر دلش می‌خواست این نشان افتخار را که ماه‌ها در سینه پنهان کرده بود، به رخ این وهابی بکشد که با سرمستی عاشقانه‌ای شهادت داد: «خیلی از شیعه می‌ترسی، نه؟!!! از شنیدن اسم شیعه وحشت می‌کنی؟!!! آره، من شیعه‌ام!» و دیگر امیدم برای مخفی نگه داشتن این راز به ناامیدی کشید که قامتم از زانو شکست و ناتوان روی زمین نشستم و تازه به خودم آمدم که قلب کوچک کودکم چطور به تپش افتاده و دیگر به درستی نمی‌فهمیدم نوریه با دهان کف کرده بالای سرم چه داد و قالی به راه انداخته و فقط فریاد آخر مجید را شنیدم: «برو بیرون تا این خونه رو رو سرِت خراب نکردم!» و از میان چشمان نیمه بازم دیدم که نوریه شبیه پاره‌ای از آتش از در بیرون رفت و از مقابل نگاهم ناپدید شد و همچنان صدای جیغ‌های دیوانه‌وارش را می‌شنیدم که به من و مجید ناسزا می‌گفت و برایمان خط و نشان‌های آنچنانی می‌کشید. http://eitaa.com/cognizable_wan