🌸🍃🌸🍃
#شکستجذاب
اگر تو زندگیت؛
به چیزی نرسیدی یا چیزی رو از دست دادی،
یا درگیرِ یک مشکلی شدی،
اصلا نگو؛
چقدر من بدشانسم
چقدر من بدبختم
خدا منو دوست نداره
تو اینجور موقعها به جای تکرارِ این کلمات، برو آیه ۲۱۶ سوره بقره رو خوب با خودت مرور کن.
وعَسَی أَنْ تَکْرَهوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ و عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ.
چه بسا چیزی را دوست نداشته باشید و در آن خیر شما باشد.
و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه خیرِ شما در آن نیست.
اگر این آیه رو برای خودت تکرار کنی و با اعماق وجودت درکِش کنی، خیلی از
شکستها برات جذاب و شیرین میشه.
و به این نتیجه میرسی که؛
خوشبختی و خوششانسی، به معنیِ رسیدن به خواستهها نیست.
باید تسلیمِ فرمانِ خدایی باشیم، که خیر و صلاح ما رو میدونه.
وأللّهُ یَعْلَمُ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونْ
«و خدا میداند، و شما نمیدانید»
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فک هستش یا فنر ۱۸ چرچ😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
به من نگو اونا پشت سر من چی گفتن،
بگو چرا پیش تو اینقدر راحت بودن تا دربارهی من حرف بزنن!
📽پدرخوانده
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_بیست_و_دوم
✍پس نیکا او بود!زن ارشیا... حالا می فهمید چرا ارشیا هیچ وقت از او چیزی نمی گفت و حتی روی آرایش صورت ریحانه هم حساس بود!دلش می خواست از خودش دفاع کند اما انگار لکنت گرفته بود.
_م...من...
دست مه لقا به نشانه ی سکوت بالا رفت،به ناخن های بلند لاک خورده اش نگاه کرد و انگشتر پهن فیروزه ایش.
یاد خانم جان افتاد که جز حلقه ساده ی ازدواجش هیچ وقت انگشتری به دست نکرد! اینجا همه چیز بوی اشرافیت می داد و ...
ولش کن نیکا جان، نمی بینی به تته پته افتاده!
_عمه جون بخدا دلم براش می سوزه که شده طعمه ی ارشیا، اون امشب فقط اومده تا به خیال خودش منو بچزونه اینم کرده عروسک خیمه شب بازیش! از وقتی اومده مدام چشمش دنبال منه
چشمش افتاد به لباس باز نیکا، بجای او عرق شرم روی پیشانی اش نشست و لب به دندان گزید...ارشیا نگاهش کرده بود؟! با این وضعیت؟ حالش خوب نبود،باید می رفت...
_می دونم عزیزم، اما حالا بیاو ثابت کن. آخه ازینجا تا خود لندنم که بگرده مثل خانواده ی تو با اصالت مگه گیرش میاد؟ بایدم دوباره به موس موس بیفته...
چرا گوش می داد؟!ایستاده بود تا تحقیرش کنند؟ قدم اول را که برای بیرون رفتن برداشت در با شدت به دیوار کوبیده شد و هیبت ارشیا در چهارچوب نمایان شد...
صورتش سرخ شده و از دست مشت کرده اش مشخص بود عصبی تر از این حرف هاست!
_وای،مادر نصف عمر شدم.این چه طرز در باز کردنه؟اینجا اتاق پروه مثلا
به جای هر جوابی فقط پوزخند زد، چشم در چشم هم شدند. نیکا رو در روی ارشیا ایستاد،درست بینشان!
_خوبی ارشیا؟ می دونستم امشب...
_برو کنار
_من آخه...
_برو کنار!
نیکا عقب کشید و ارشیا با گام های بلندش سمت ریحانه رفت،دست انداخت و از روی صندلی چادر مشکی ریحانه را برداشت
_سرت کن بریم
نمی دانست خوشحال باشد یا ناراحت؛اما با ذوق چادر را مثل عزیزترین چیز ممکن از دست شوهرش گرفت،روی سرش انداخت و دنبال ارشیا راه افتاد.
کجا ارشیا؟ مثل اینکه عروسی برادرته ها نگران اینم که شما تمام مدت عروسی پسرتون رو توی اتاق پرو بگذرونید!
نمی توانست منکر خوشحالی زایدالوصفش باشد از حرکت ارشیا... او با همان یک جمله ای که گفته بود "چادرت رو سرت کن بریم" نصف حرف های نزده ی ریحانه را زد!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_بیست_سوم
✍مجلس عروسی را نیمه کاره رها کردند و برگشتند.
توی ماشین سکوت مطلق بود.فقط خودخوری کرد، هنوز درگیر هضم حرف های درشتی که شنیده، بود. خانم جان چقدر کنار گوشش نجوا کرده بود:" ریحانه این خانواده لقمه ی تو نیست دختر من! بدبخت تر از چیزی که امروز هستیم میشیم. ببین کی گفتم"
روی دیوار گچی پشت سرش خط فرضی کشید و ادامه داد:" این خط...اینم نشون... من مرده تو زنده، فردا پس فردا که دستتو گرفتو برد تو خونه ی باباش تازه می فهمی من گیس سفید چی می گفتم! آخه اون مادرش اگه ما رو آدم حساب می کرد که یه تک پا میومد تو رو ببینه یا اصلا پسند کنه! خیال کردی تویی که بیشتر از یه کرم به صورتت نمی زنیو تا پول دستت برسه اولین چیزی که ذوق خریدنو عوض کردنشو داری چادرته، می تونی با این قوم شوهر بسازی و آبتون توی یه جوب بره؟ اونا ما رو امل می دونن، الان برات مهم نیست این چیزاها ولی بعدا فرق می کنه.
هیچ فکر کردی زن اولش از خون خودشه، چشم تو چشم میشین مادر...اینا همه میشه عذاب ریز و درشت زندگیت! ببین کی گفتم"
انگار پیش گویی کرده بود چنین شبی را! تازه رسیده بودند، برق های سالن را روشن کرد حس خفگی مانع از سکوت بیش از حدش شد:
_ارشیا، چرا؟
کتش را کند و روی مبل نشست، کلافه بود!
_چی چرا؟
_چرا گذاشتی من بی گناه و بی خبر از همه جا امشب انقد تحقیر بشم؟ من نباید می دونستم که زن سابقت اونجاست؟
برای اولین بار صدایش بلند شده بود.
_شلوغ نکن ریحانه، هیچ اتفاق تازه ای نیفتاده!
_از نظر تو شاید
_خودت خوب می دونستی نیکا دختر دایی منه و حتما دعوته
دوست داشت ارشیا با چند جمله آرامش کند اما هیچ تلاشی نمی کرد که هیچ،تازه معکوس عمل می کرد!
_نیکا کسی بود که مه لقا آرزو داشت عروسش بشه و شد چون پسند خودش بود؛ دختر برادرشه تا قیامتم حمایتش میکنه.
_همین؟!
_همین
از اینکه با سیاست تمام از زیر بار همه چیز در می رفت کفری تر شد.
_چرا وقتی حرف ها و توهین های مادرت رو شنیدی از من دفاع نکردی؟ شنیدی دیگه نه؟ وگرنه اون شکلی نمی اومدی تو اتاق پرو!
_دفاع نکردم چون فکر می کردم انقدر عرضه داری که گلیم خودت رو از آب بکشی بیرون، که متاسفانه مثل بت برخورد کردی!
گفت و رفت! یعنی ریحانه بدهکار هم شده بود؟اگر جواب مادرش را می داد تشویقش می کرد؟! نه .. ارشیا خیلی ماهرانه همه ی توپ ها را به زمین او می انداخت!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_بیست_چهارم
✍دنبال ارشیا راه افتاد تا توی اتاق، باید ذهنش را خالی می کرد!
_چرا تابحال در مورد نیکا چیزی نگفته بودی؟
_چی می خواستی بشنوی؟
_می گفت امشب مدام نگاهش می کردی
_تو چی فکر می کنی؟
_چرا بجای جواب دادن سوال می پرسی دوباره ارشیا؟
پوف بلندی کشید و مشغول باز کردن دکمه ی سر دستش شد.
_دلم می خواد یه چیزایی رو خودت بفهمی! نه اینکه من برات دیکته کنم...
_آخه اون حتی گفت که منو کردی عروسک خیمه شب بازی تا....
ارشیا دکمه های سردست را پرت کرد روی میز و با عصبانیت گفت:
_بسه خانوم! تو هرچی بشنوی رو باور می کنی؟ سادگیت خوبه اما ساده بودنت نه
من دفعه اول و آخرمه که دارم توجیهت می کنم! اگر واقعا نیکا رو دوست داشتم چرا طلاقش دادم که حالا بیفتم دنبالش؟ ببینم تو اصلا فکر نکردی ببینی از بین اینهمه دختر چرا تو؟
دست روی گردنش گذاشت، تکیه داد به کمد چوبی سفید و نگاهش را به سقف دوخت، چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که انگار غرق خاطرات تلخ شده بود گفت:
_اون با تو خیلی فرق داشت، زمین تا آسمون! تنها جایی که بند نبود خونه بود! زندگی رو به مسخره می گرفت. درست طبق الگویی که بخوردش داده بودن پیش می رفت، به دلخواه آدمایی مثل مامانم که جلو چشمشون قد کشیده بود. هیچ وقت دوستش نداشتم، یعنی نمی خواست که دوست داشتنی باشه! هزار بار با زبون خوش و ناخوش حالیش کردم که طرز فکرمون باهم فرق داره، می خواستم رای ش رو بزنم که خودش بگه نه. اما قبل عقد شروطم رو قبول کرد.
گفت بخاطر تو از خیلی چیزا دست می کشم. منم مثل تو خسته ام ازین زندگی بی سر و ته و هزار چیز دیگه... اما همش چرت بود.
یا دنبال پولم بود یا... ده بار عمل زیبایی کرد! یه بار گونه می کاشت یه بار گریه می کرد که باید برداره! یا تو مزون لباس بود یا سالن مد و آرایش. این اواخر مدام تو کارهای شرکت سرک می کشید، می خواست توی تمام جلسه ها باشه. پایه ی همه ی سفرهای کاری بود حتی جلوتر از من! دیگه رئیس روسای بقیه شرکت ها پای معامله بیشتر از اینی که نامجو رو بشناسن با اسم نیکا آشنا بودن.هه ...
من بی غیرت نبودم ریحانه، نمی تونی بفهمی چقدر صبوری کردم، اونم من! ازدواجمون به خواست خانوادم بود، تحمل کرده بودم با اینکه مطابق میلم نبود اما از یه جایی به بعد بریدم. هیچ وقت تو خونه بوی زندگی نبود، شادی و تفاهم نبود. چیزایی که برای من مهم بود برای اون پشیزی ارزش نداشت. من سختم بود، ننگم میومد که با اون سر و شکل راه بیفته بیاد پیش وکیل و رفیقای من! اما نمی فهمید، دعواش که می کردم جری تر می شد.
نمی دونی چقدر سعی کردم آدمش کنم اما نذاشت. با مه لقا همدست شده بود برای انگ امل زدن به من. فکر می کرد می خوام مردسالاری کنم براش!
چشمان به خون نشسته اش را بست و ادامه داد:
_لعنتی...ولش کن بیشتر از این دوست ندارم بشکافم لباسی رو که با خفت از تنم درآوردمو پرت کردم تو گنجه ی خاطراتی که حالم ازش بهم می خوره، فقط اینو بگم، نمی دونی چقدر منطقی برخورد کردم که فقط طلاقش دادم!!
نفرتی که از بین دندان های کلید شده اش می شنید باعث شد باور کند دروغ های امشب نیکا را... چه ناگفته هایی داشت ارشیا و او بی خبر بود.
چه عذابی کشیده بود...
_پشت دستمو داغ کردم از حتی همکلامی با آدمای بی ارزشی مثل نیکا. پس نگران نباش و به صداقتم اعتماد کن.
رو به روی ریحانه ایستاد دستانش را گرفت و نجوا کرد:
_حرفای زیادی برای گفتن هست اما دوست ندارم بشنوی! چون می رنجی ازشون... به من اعتماد کن ریحانه، همونجوری که من اعتماد کردم و روی سادگی و یک رنگ بودنت حساب وا کردم. هیچ وقت عوض نشو، هیچ وقت!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
اگه میخوای جهان رو تغییر بدی
باید اول خودت تغییر کنی
باید اول از خودت شروع کنی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدر رهبرمونو بدانیم
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*پرسش*
*شوهرم در مغازه پدرش کار می کند و پدرش حق و حقوق همسرم را نمی دهد و وقتی به پدر شوهرم گفتم که چرا حق و حقوق پسرت را نمی دهی ، برخورد بسیار بدی کرد و الفاظ رکیکی را به کار برد و همسرم نیز اصلا از من دفاع نکرد ؛ آیا رفتارهای این پدر و پسر درست بوده* ؟
✍️ *پاسخ*
با سلام و احترام ، پدر شوهر شما رفتار درستی نداشته و باید حرمت شما را نگه می داشت ؛ اما جنابعالی هم کار درستی نکردید . ايكاش در این قضیه دخالت نمی کردید و به پدر همسرتان چيزى در این مورد نمى گفتيد ؛ چون معمولا خانواده مرد ، اين جور دخالت هاى عروس خانم را بر نمى تابند . شما بايد با محبت به شوهرتان و توجه به خواسته هاى وی ، كارى كنيد كه به خاطر شما ، با مهربانی و بدون هیچ گونه بی حرمتی به پدرش ، حقش را از او بگيرد . رفتار همسر شما هم درست نبوده و در مقابل بی حرمتی پدرش به شما باید از جنابعالی حمایت می کرد ؛ البته اين گونه حمايت ها نبايد در حضور خانواده شوهر باشد و باید در غیاب آن ها صورت گیرد ؛ چون اگر در حضور آن ها باشد ، از شما بيشتر كينه به دل مى گيرند . در پناه حق باشيد .
🌸🌿🌺
http://eitaa.com/cognizable_wan
مردم خسارت خود را از شرکت برق بگیرند
🌹پیامهای زیادی از مردم بابت خسارت وسایل برقی دریافت کردیم و این مطلب برای این عزیزان تنظیم کردیم.
🔹در قبوض برق مشترکان شهری مبلغی بهعنوان بیمه حوادث در هر دوره از مشترک کسر میشود.با پرداخت اجباری این رقم، تمامی مشترکین درصورت بروز حادثه میتوانند بهعنوان خسارت از شرکت بیمه دریافت کنند.
🔸راه دریافت خسارت ناشی از بروز اشکال در لوازم برقی با ثبت نام در سامانه ای تحت عنوان "سامانه ثبت و اعلام خسارت ناشی از برق مشترکین خانگی" به آدرس
https://bime.tavanir.org.ir
است.
🔹با مراجعه به این آدرس با صفحه ای مواجه می شویم که امکان ثبت نام در آن وجود دارد و مشترکان می توانند پس از ثبت نام، نسبت به درج خسارت های وارد شده به لوازم برقی خانگی خود، گزارش دهند. این گزارش ها رسیدگی شده و نتایج آن به اطلاعات تمامی کاربران میرسد.
☝️این پست را در گروه ها کانالهای به اشتراک بگذارید تا شهروندان خسارت دیده به حق خود برسند.
http://eitaa.com/cognizable_wan